شهید محمد علی محمد رضایی: تفاوت بین نسخه‌ها

از دانش‌نامه فرهنگ ایثار , جهاد و شهادت
پرش به: ناوبری، جستجو
 
(یک نسخهٔ متوسط توسط کاربر مشابهی که نشان داده نشده)
سطر ۱: سطر ۱:
 +
بسمه تعالی
 +
 +
نام   :          محمد علی محمدرضایی
 +
 +
نام پدر :          شعبان علی
 +
 +
نام مادر  :صغری
 +
 +
محل شهادت :سردشت
 +
 +
محل تولد :بوئین زهرا - شال
 +
 +
محل شهادت :سردشت             
 +
 +
تاریخ شهادت :۱۳۶۶/۰۴/۰۴
 +
 +
استان محل شهادت :آذربایجان غربی
 +
 +
شهر محل شهادت :سردشت
 +
 +
وضعیت تاهل: مجرد
 
   
 
   
نام             محمد علی محمدرضایی
+
تحصیلات :دوم متوسطه
نام پدر             شعبان علی
+
نام مادر  صغری
+
عملیات :سال تفحص  
محل شهادت سردشت
+
محل تولد بوئین زهرا - شال  تاریخ تولد
+
محل کار :بنیاد تحت پوشش
محل شهادت سردشت              تاریخ شهادت ۱۳۶۶/۰۴/۰۴
+
 
استان محل شهادت آذربایجان غربی شهر محل شهادت سردشت
+
مزار شهید :قزوین - بوئین زهرا - شال
وضعیت تاهل مجرد درجه نظامی
+
 
تحصیلات دوم متوسطه رشته -
+
عملیات سال تفحص
+
محل کار بنیاد تحت پوشش
+
مزار شهید قزوین - بوئین زهرا - شال
+
 
==زندگي نامه==
 
==زندگي نامه==
 
محمدرضایی، محمدعلی: مهر [[۱۳۴۸]]، در روستای شال از توابع شهر بوئین‌زهرا به دنیا آمد. پدرش شعبانعلی، آسیابان بود و مادرش صغرا نام داشت. دانش‌آموز دوم متوسطه بود. از سوی [[بسیج]] در [[جبهه]] حضور یافت. چهارم تیر [[۱۳۶۶]]، در [[سردشت]] توسط نیروهای عراقی بر اثر اصابت [[ترکش]] به سر و دست، شهید شد. مزار او در گلزار شهدای زادگاهش واقع است.
 
محمدرضایی، محمدعلی: مهر [[۱۳۴۸]]، در روستای شال از توابع شهر بوئین‌زهرا به دنیا آمد. پدرش شعبانعلی، آسیابان بود و مادرش صغرا نام داشت. دانش‌آموز دوم متوسطه بود. از سوی [[بسیج]] در [[جبهه]] حضور یافت. چهارم تیر [[۱۳۶۶]]، در [[سردشت]] توسط نیروهای عراقی بر اثر اصابت [[ترکش]] به سر و دست، شهید شد. مزار او در گلزار شهدای زادگاهش واقع است.
  
 
==وصیت نامه==
 
==وصیت نامه==
[[شهید محمد علی محمد رضایی]] : او است خدایی که مرگ و زندگی را آفرید تا شما را آزمایش کند که در صحنه ی پیکار حق و باطل ، کدام یک از شما نیکوکارتر است. خدایا! خود بگو این عزیزان ما، فرزندان [[ابراهیم(ع)]] زمان، چگونه اسماعیل وار به قربانگاه آزمایش می شتابند و پیروزمندانه جان می دهند و تا به آخر می سوزند و می روند تا ایمان نرود و می میرند تا چراغ توحید نمیرد؟ در لحظاتی که انسان قدم در عرصه ی خودشناسی می گذارد تا به خداشناسی برسد و آن هنگام که خویش را می یابد و با یافتن خویش، معبود را می یابد و به او عشق می وَرزَد، هنگام ایثار، فداکاری و از خود گذشتگی«فی سبیل الله» است. من به عنوان عبدی از بندگان خداوند، به دنبال رسالتی که از سوی [[شهدا]] بر دوشم احساس کردم، در پیمودن این راه سعی نمودم که -در این میان- به یک دو راهی رسیدم که یک راه آن، منتهی به اوج عظمت و پیروزی اسلام و راه دیگر به ذلَّت و تباهی مسلمین و شکست اسلام می شود و همان گونه که فرزند پاکباخته ی [[حسین(ع)]] فرمود: «این [[جنگ]]، جنگِ کفر و اسلام است و امروز همه ی کفر مقابل همه ی اسلام قرار گرفته است»؛ من نیز راه سعادت را انتخاب کردم و به فریاد «هل من ناصرٍ ینصرنی؟» حسین زمان لبیک گفتم. آری! رفتن من به جبهه نه از روی هوا و هوس بود و نه به خاطر خودنمایی؛ بلکه از احساس مسؤولیت سرچشمه می گرفت و من برای نجات اسلام از چنگال صدامیان کافر و اَدای دِینَم به [[اسلام]] و شهدا به [[جبهه]] رفتم. ای دانش آموزان و محصلان عزیز! درس خود را بخوانید و سنگر مدرسه را حفظ کنید و برای سلامتی امام و پیروزی رزمندگان اسلام دعا کنید. من به فرمان امام خود لبیک گفتم و به جبهه رفتم؛ چون نمی خواستم مانند مردم کوفه باشم و امام خود را تنها بگذارم. شما نیز امام خود را تنها نگذارید. پدر و مادر عزیزم! می دانم که جدایی من برای شما سخت است و نیز این که ۱۸ سال زحمت کشیدید و یک پسر داشتید و آن را هم به راه خدا فرستادید؛ اما این را بدانید که فرزند، امانت خدا است و امروز یا فردا می رود و وظیفه ی شما حفاظت از فرزند است؛ پس شما به وظیفه ی خود عمل کردید و تنها پسرتان را هم چون اسماعیل(ع) به درگاه خداوند فرستادید؛ حال صبر کنید و رضایت خداوند را جلب نمایید و خوشحال باشید. فرزندتان از شما جدا شود، سخت است؛ اما آتش جهنم سخت نیست؟... از آتش جهنم بترسید! ای امت حزب اللهِ شال! از اتحاد خود دست برندارید و به دستورات رهبر و [[ولایت فقیه]] گوش کنید و هرگز امام خود را تنها نگذارید. ای دوستان و فامیل من! به شما توصیه می کنم راه مرا ادامه دهید و نگذارید که اسلحه ی من و دیگر شهیدان بر زمین بماند. از تمام فامیل، خواهران و بانوان خواهش می کنم، [[حجاب]] خود را حفظ کنند و فرزندان خود را چون شیر بپرورانند. (۱۶۶۹۵۳۲) محمدعلی محمدرضایی ۲/۳/۶۶<ref>[http://khatesorkh.ir/index.php?martyr_id=2252 پایگاه اطلاع رسانی سرداران و 3000 شهید استان قزوین]</ref>
+
او است خدایی که مرگ و زندگی را آفرید تا شما را آزمایش کند که در صحنه ی پیکار حق و باطل ، کدام یک از شما نیکوکارتر است. خدایا! خود بگو این عزیزان ما، فرزندان [[ابراهیم(ع)]] زمان، چگونه اسماعیل وار به قربانگاه آزمایش می شتابند و پیروزمندانه جان می دهند و تا به آخر می سوزند و می روند تا ایمان نرود و می میرند تا چراغ توحید نمیرد؟ در لحظاتی که انسان قدم در عرصه ی خودشناسی می گذارد تا به خداشناسی برسد و آن هنگام که خویش را می یابد و با یافتن خویش، معبود را می یابد و به او عشق می وَرزَد، هنگام ایثار، فداکاری و از خود گذشتگی«فی سبیل الله» است.  
 +
 
 +
من به عنوان عبدی از بندگان خداوند، به دنبال رسالتی که از سوی [[شهدا]] بر دوشم احساس کردم، در پیمودن این راه سعی نمودم که -در این میان- به یک دو راهی رسیدم که یک راه آن، منتهی به اوج عظمت و پیروزی اسلام و راه دیگر به ذلَّت و تباهی مسلمین و شکست اسلام می شود و همان گونه که فرزند پاکباخته ی [[حسین(ع)]] فرمود: «این [[جنگ]]، جنگِ کفر و اسلام است و امروز همه ی کفر مقابل همه ی اسلام قرار گرفته است»؛ من نیز راه سعادت را انتخاب کردم و به فریاد «هل من ناصرٍ ینصرنی؟» حسین زمان لبیک گفتم. آری! رفتن من به جبهه نه از روی هوا و هوس بود و نه به خاطر خودنمایی؛ بلکه از احساس مسؤولیت سرچشمه می گرفت و من برای نجات اسلام از چنگال صدامیان کافر و اَدای دِینَم به [[اسلام]] و شهدا به [[جبهه]] رفتم.  
 +
 
 +
ای دانش آموزان و محصلان عزیز! درس خود را بخوانید و سنگر مدرسه را حفظ کنید و برای سلامتی امام و پیروزی رزمندگان اسلام دعا کنید. من به فرمان امام خود لبیک گفتم و به جبهه رفتم؛ چون نمی خواستم مانند مردم کوفه باشم و امام خود را تنها بگذارم. شما نیز امام خود را تنها نگذارید.  
 +
 
 +
پدر و مادر عزیزم! می دانم که جدایی من برای شما سخت است و نیز این که ۱۸ سال زحمت کشیدید و یک پسر داشتید و آن را هم به راه خدا فرستادید؛ اما این را بدانید که فرزند، امانت خدا است و امروز یا فردا می رود و وظیفه ی شما حفاظت از فرزند است؛ پس شما به وظیفه ی خود عمل کردید و تنها پسرتان را هم چون اسماعیل(ع) به درگاه خداوند فرستادید؛ حال صبر کنید و رضایت خداوند را جلب نمایید و خوشحال باشید.  
 +
 
 +
فرزندتان از شما جدا شود، سخت است؛ اما آتش جهنم سخت نیست؟... از آتش جهنم بترسید! ای امت حزب اللهِ شال! از اتحاد خود دست برندارید و به دستورات رهبر و [[ولایت فقیه]] گوش کنید و هرگز امام خود را تنها نگذارید. ای دوستان و فامیل من! به شما توصیه می کنم راه مرا ادامه دهید و نگذارید که اسلحه ی من و دیگر شهیدان بر زمین بماند. از تمام فامیل، خواهران و بانوان خواهش می کنم، [[حجاب]] خود را حفظ کنند و فرزندان خود را چون شیر بپرورانند. (۱۶۶۹۵۳۲) محمدعلی محمدرضایی ۲/۳/۶۶<ref>[http://khatesorkh.ir/index.php?martyr_id=2252 پایگاه اطلاع رسانی سرداران و 3000 شهید استان قزوین]</ref>
  
  

نسخهٔ کنونی تا ‏۱۹ مرداد ۱۳۹۹، ساعت ۱۲:۳۵

بسمه تعالی

نام  : محمد علی محمدرضایی

نام پدر  : شعبان علی

نام مادر :صغری

محل شهادت :سردشت

محل تولد :بوئین زهرا - شال

محل شهادت :سردشت

تاریخ شهادت :۱۳۶۶/۰۴/۰۴

استان محل شهادت :آذربایجان غربی

شهر محل شهادت :سردشت

وضعیت تاهل: مجرد

تحصیلات :دوم متوسطه

عملیات :سال تفحص

محل کار :بنیاد تحت پوشش

مزار شهید :قزوین - بوئین زهرا - شال

زندگي نامه

محمدرضایی، محمدعلی: مهر ۱۳۴۸، در روستای شال از توابع شهر بوئین‌زهرا به دنیا آمد. پدرش شعبانعلی، آسیابان بود و مادرش صغرا نام داشت. دانش‌آموز دوم متوسطه بود. از سوی بسیج در جبهه حضور یافت. چهارم تیر ۱۳۶۶، در سردشت توسط نیروهای عراقی بر اثر اصابت ترکش به سر و دست، شهید شد. مزار او در گلزار شهدای زادگاهش واقع است.

وصیت نامه

او است خدایی که مرگ و زندگی را آفرید تا شما را آزمایش کند که در صحنه ی پیکار حق و باطل ، کدام یک از شما نیکوکارتر است. خدایا! خود بگو این عزیزان ما، فرزندان ابراهیم(ع) زمان، چگونه اسماعیل وار به قربانگاه آزمایش می شتابند و پیروزمندانه جان می دهند و تا به آخر می سوزند و می روند تا ایمان نرود و می میرند تا چراغ توحید نمیرد؟ در لحظاتی که انسان قدم در عرصه ی خودشناسی می گذارد تا به خداشناسی برسد و آن هنگام که خویش را می یابد و با یافتن خویش، معبود را می یابد و به او عشق می وَرزَد، هنگام ایثار، فداکاری و از خود گذشتگی«فی سبیل الله» است.

من به عنوان عبدی از بندگان خداوند، به دنبال رسالتی که از سوی شهدا بر دوشم احساس کردم، در پیمودن این راه سعی نمودم که -در این میان- به یک دو راهی رسیدم که یک راه آن، منتهی به اوج عظمت و پیروزی اسلام و راه دیگر به ذلَّت و تباهی مسلمین و شکست اسلام می شود و همان گونه که فرزند پاکباخته ی حسین(ع) فرمود: «این جنگ، جنگِ کفر و اسلام است و امروز همه ی کفر مقابل همه ی اسلام قرار گرفته است»؛ من نیز راه سعادت را انتخاب کردم و به فریاد «هل من ناصرٍ ینصرنی؟» حسین زمان لبیک گفتم. آری! رفتن من به جبهه نه از روی هوا و هوس بود و نه به خاطر خودنمایی؛ بلکه از احساس مسؤولیت سرچشمه می گرفت و من برای نجات اسلام از چنگال صدامیان کافر و اَدای دِینَم به اسلام و شهدا به جبهه رفتم.

ای دانش آموزان و محصلان عزیز! درس خود را بخوانید و سنگر مدرسه را حفظ کنید و برای سلامتی امام و پیروزی رزمندگان اسلام دعا کنید. من به فرمان امام خود لبیک گفتم و به جبهه رفتم؛ چون نمی خواستم مانند مردم کوفه باشم و امام خود را تنها بگذارم. شما نیز امام خود را تنها نگذارید.

پدر و مادر عزیزم! می دانم که جدایی من برای شما سخت است و نیز این که ۱۸ سال زحمت کشیدید و یک پسر داشتید و آن را هم به راه خدا فرستادید؛ اما این را بدانید که فرزند، امانت خدا است و امروز یا فردا می رود و وظیفه ی شما حفاظت از فرزند است؛ پس شما به وظیفه ی خود عمل کردید و تنها پسرتان را هم چون اسماعیل(ع) به درگاه خداوند فرستادید؛ حال صبر کنید و رضایت خداوند را جلب نمایید و خوشحال باشید.

فرزندتان از شما جدا شود، سخت است؛ اما آتش جهنم سخت نیست؟... از آتش جهنم بترسید! ای امت حزب اللهِ شال! از اتحاد خود دست برندارید و به دستورات رهبر و ولایت فقیه گوش کنید و هرگز امام خود را تنها نگذارید. ای دوستان و فامیل من! به شما توصیه می کنم راه مرا ادامه دهید و نگذارید که اسلحه ی من و دیگر شهیدان بر زمین بماند. از تمام فامیل، خواهران و بانوان خواهش می کنم، حجاب خود را حفظ کنند و فرزندان خود را چون شیر بپرورانند. (۱۶۶۹۵۳۲) محمدعلی محمدرضایی ۲/۳/۶۶[۱]



نگارخانه تصاویر


پانویس

  1. پایگاه اطلاع رسانی سرداران و 3000 شهید استان قزوین

رده‌ها