شهید احمد قاینی: تفاوت بین نسخهها
Bozorgmehr98 (بحث | مشارکتها) (←خاطرات) |
Kolahkaj9706 (بحث | مشارکتها) |
||
(۴ نسخههای متوسط توسط ۴ کاربران نشان داده نشده) | |||
سطر ۱: | سطر ۱: | ||
− | + | {{جعبه اطلاعات افراد نظامی | |
− | + | |نام فرد = احمد قاینی | |
− | نام | + | |تصویر = |
− | + | |توضیح تصویر = | |
− | + | |ملیت = [[پرونده:پرچم ایران.png|22px]] ایرانی | |
− | + | |شهرت = | |
− | + | |دین و مذهب = [[مسلمان]]، [[شیعه]] | |
− | + | |تولد = [[ سبزوار ]] | |
− | + | |شهادت = [[ ۱۳۶۲/۸/۳۰]] | |
− | + | |وفات = | |
− | + | |مرگ = | |
− | + | |محل دفن = | |
− | + | |مفقود = | |
− | + | |جانباز = | |
− | + | |اسارت = | |
− | + | |نیرو = | |
− | + | |یگانهای خدمت = | |
− | + | |طول خدمت = | |
− | + | |درجه = | |
− | + | |سمتها = رزمنده | |
− | + | |جنگها = [[جنگ ایران و عراق]] | |
− | == | + | |نشانهای لیاقت = |
− | + | |عملیات = | |
+ | |فعالیتها = | ||
+ | |تحصیلات = نامشخص | ||
+ | |تخصصها = | ||
+ | |شغل = | ||
+ | |خانواده = نام پدر [[ گل محمد ]] | ||
+ | }} | ||
+ | خاطرات | ||
خواب و رویای دیگران در مورد شهادت شهید | خواب و رویای دیگران در مورد شهادت شهید | ||
− | + | موضوع خواب و روياي ديگران در مورد شهادت شهيد | |
راوی سکینه مریم جامی | راوی سکینه مریم جامی | ||
+ | متن کامل خاطره | ||
پیش از رسیدن خبر شهادت احمد، من خواب دیدم که حضرت امام به خانه ما آمده اند و نشستند، همه اقوام و خویشان هم بودند. ایشان گفتند: شما افتخار همسری شهید را دارید. همسر شما شهید می شود. روز بعد از این خواب بود که خبر شهادت احمد را به ما اطّلاع دادند. | پیش از رسیدن خبر شهادت احمد، من خواب دیدم که حضرت امام به خانه ما آمده اند و نشستند، همه اقوام و خویشان هم بودند. ایشان گفتند: شما افتخار همسری شهید را دارید. همسر شما شهید می شود. روز بعد از این خواب بود که خبر شهادت احمد را به ما اطّلاع دادند. | ||
− | |||
− | |||
اعتقاد به ولایت | اعتقاد به ولایت | ||
− | + | موضوع اعتقاد به ولايت | |
راوی گل محمد قائنی | راوی گل محمد قائنی | ||
+ | متن کامل خاطره | ||
احمد تا سن 18 سالگی با من بر سر کوره کار می کرد یک روز گفت می خواهم به جبهه بروم و بعد از آموزش او را به اراک بردند بعد از چند وقت برای آوردن او به آنجا رفتم در موقع برگشتن گفت پدر جان بیا به قم برویم و امام را ملاقات کنیم به او گفتم کارهایم مانده و نمی توانم بیایم ولی قبول نکرد تا اینکه به قم رفتیم و وقتی امام در مدرسه فیضیه سخنرانی داشت به سخنان امام گوش دادیم و از آنجا به روستا برگشتیم. | احمد تا سن 18 سالگی با من بر سر کوره کار می کرد یک روز گفت می خواهم به جبهه بروم و بعد از آموزش او را به اراک بردند بعد از چند وقت برای آوردن او به آنجا رفتم در موقع برگشتن گفت پدر جان بیا به قم برویم و امام را ملاقات کنیم به او گفتم کارهایم مانده و نمی توانم بیایم ولی قبول نکرد تا اینکه به قم رفتیم و وقتی امام در مدرسه فیضیه سخنرانی داشت به سخنان امام گوش دادیم و از آنجا به روستا برگشتیم. | ||
− | |||
− | |||
حالات معنوی خاص | حالات معنوی خاص | ||
− | + | موضوع حالات معنوي خاص | |
راوی ماه بی بی فوزابی | راوی ماه بی بی فوزابی | ||
+ | متن کامل خاطره | ||
وقتی احمد برای اولین بار به مرخصی آمد شب اول تا صبح نخوابید و فقط نماز می خواند و گریه می کرد می گفت در کردستان رفیقانم را کشتند و همه آنها شهید شدند ولی قسمت من شهادت نشد. | وقتی احمد برای اولین بار به مرخصی آمد شب اول تا صبح نخوابید و فقط نماز می خواند و گریه می کرد می گفت در کردستان رفیقانم را کشتند و همه آنها شهید شدند ولی قسمت من شهادت نشد. | ||
− | |||
− | |||
− | |||
عشق به جهاد | عشق به جهاد | ||
− | + | موضوع عشق به جهاد | |
راوی رضا قائنی | راوی رضا قائنی | ||
+ | متن کامل خاطره | ||
در سال 61 که من سرباز بودم احمد به محل خدمتم تماس گرفت و گفت من می خواهم به جبهه بروم گفتم : من در حال حاضر در حال خدمت کردن هستم شما هم اگر بروید کسی نمی ماند که به پدر و مادر کمک کند بهتر است شما کمی صبر کنید من که آمدم شما می توانید بروید هر چه اصرار کردم قبول نکرد و رفت . حدود شش ماه در کردستان بود و یک روز که من مرخصی آمده بودم او نیز آمد به او گفتم . شما دیگر لازم نیست که بروید وقت تشکیل خانواده است و باید زن بگیری او گفت : حرف زن گرفتن را نزن من فقط می خواهم به جبهه بروم و تنها راه جهاد و شهادت در راه خداست. | در سال 61 که من سرباز بودم احمد به محل خدمتم تماس گرفت و گفت من می خواهم به جبهه بروم گفتم : من در حال حاضر در حال خدمت کردن هستم شما هم اگر بروید کسی نمی ماند که به پدر و مادر کمک کند بهتر است شما کمی صبر کنید من که آمدم شما می توانید بروید هر چه اصرار کردم قبول نکرد و رفت . حدود شش ماه در کردستان بود و یک روز که من مرخصی آمده بودم او نیز آمد به او گفتم . شما دیگر لازم نیست که بروید وقت تشکیل خانواده است و باید زن بگیری او گفت : حرف زن گرفتن را نزن من فقط می خواهم به جبهه بروم و تنها راه جهاد و شهادت در راه خداست. | ||
+ | <ref>[http://www.yaranereza.ir/ShowSoldier.aspx?SID=16509 یاران رضا]</ref> | ||
− | + | ==پانویس== | |
+ | <references/> | ||
==رده== | ==رده== | ||
{{ترتیبپیشفرض:احمد قاینی}} | {{ترتیبپیشفرض:احمد قاینی}} | ||
سطر ۵۷: | سطر ۶۳: | ||
[[رده: شهدای دفاع مقدس]] | [[رده: شهدای دفاع مقدس]] | ||
[[رده: شهدای ایران]] | [[رده: شهدای ایران]] | ||
− | [[رده: شهدای استان خراسان | + | [[رده: شهدای استان خراسان رضوی]] |
[[رده: شهدای شهرستان سبزوار]] | [[رده: شهدای شهرستان سبزوار]] |
نسخهٔ کنونی تا ۶ شهریور ۱۳۹۹، ساعت ۱۸:۰۷
احمد قاینی | |
---|---|
ملیت | ایرانی |
دین و مذهب | مسلمان، شیعه |
تولد | سبزوار |
شهادت | ۱۳۶۲/۸/۳۰ |
سمتها | رزمنده |
جنگها | جنگ ایران و عراق |
تحصیلات | نامشخص |
خانواده | نام پدر گل محمد |
خاطرات خواب و رویای دیگران در مورد شهادت شهید موضوع خواب و روياي ديگران در مورد شهادت شهيد راوی سکینه مریم جامی متن کامل خاطره
پیش از رسیدن خبر شهادت احمد، من خواب دیدم که حضرت امام به خانه ما آمده اند و نشستند، همه اقوام و خویشان هم بودند. ایشان گفتند: شما افتخار همسری شهید را دارید. همسر شما شهید می شود. روز بعد از این خواب بود که خبر شهادت احمد را به ما اطّلاع دادند. اعتقاد به ولایت موضوع اعتقاد به ولايت راوی گل محمد قائنی متن کامل خاطره
احمد تا سن 18 سالگی با من بر سر کوره کار می کرد یک روز گفت می خواهم به جبهه بروم و بعد از آموزش او را به اراک بردند بعد از چند وقت برای آوردن او به آنجا رفتم در موقع برگشتن گفت پدر جان بیا به قم برویم و امام را ملاقات کنیم به او گفتم کارهایم مانده و نمی توانم بیایم ولی قبول نکرد تا اینکه به قم رفتیم و وقتی امام در مدرسه فیضیه سخنرانی داشت به سخنان امام گوش دادیم و از آنجا به روستا برگشتیم. حالات معنوی خاص موضوع حالات معنوي خاص راوی ماه بی بی فوزابی متن کامل خاطره
وقتی احمد برای اولین بار به مرخصی آمد شب اول تا صبح نخوابید و فقط نماز می خواند و گریه می کرد می گفت در کردستان رفیقانم را کشتند و همه آنها شهید شدند ولی قسمت من شهادت نشد. عشق به جهاد موضوع عشق به جهاد راوی رضا قائنی متن کامل خاطره
در سال 61 که من سرباز بودم احمد به محل خدمتم تماس گرفت و گفت من می خواهم به جبهه بروم گفتم : من در حال حاضر در حال خدمت کردن هستم شما هم اگر بروید کسی نمی ماند که به پدر و مادر کمک کند بهتر است شما کمی صبر کنید من که آمدم شما می توانید بروید هر چه اصرار کردم قبول نکرد و رفت . حدود شش ماه در کردستان بود و یک روز که من مرخصی آمده بودم او نیز آمد به او گفتم . شما دیگر لازم نیست که بروید وقت تشکیل خانواده است و باید زن بگیری او گفت : حرف زن گرفتن را نزن من فقط می خواهم به جبهه بروم و تنها راه جهاد و شهادت در راه خداست. [۱]