شهید مهدی کمالی‌ کلاتی‌: تفاوت بین نسخه‌ها

از دانش‌نامه فرهنگ ایثار , جهاد و شهادت
پرش به: ناوبری، جستجو
 
سطر ۱: سطر ۱:
   
+
{{جعبه اطلاعات افراد نظامی
 +
|نام فرد                = مهدی‌کمالی‌کلاتی‌
 +
|تصویر                  =مهدی‌کمالی‌کلاتی‌.jpg
 +
|توضیح تصویر            =
 +
|ملیت                  = [[پرونده:پرچم ایران.png|22px]] ایرانی
 +
|شهرت                  =
 +
|دین و مذهب            = [[مسلمان]]، [[شیعه]]
 +
|تولد                  =[[اسفراین]]
 +
|شهادت                  = [[1365/04/12]]
 +
|وفات                  =
 +
|مرگ                    =
 +
|محل دفن                =[[شهداء]]
 +
|مفقود                  =
 +
|جانباز                =
 +
|اسارت                  =
 +
|نیرو                  =
 +
|یگانهای خدمت          =
 +
|طول خدمت              =
 +
|درجه                  =
 +
|سمت‌ها                  =[[رزمنده‌]]
 +
|جنگ‌‌ها                  = [[جنگ ایران و عراق]]
 +
|نشان‌های لیاقت          =
 +
|عملیات‌              =
 +
|فعالیت‌ها              =
 +
|تحصیلات                =
 +
|تخصص‌ها                =
 +
|شغل                    =
 +
|خانواده                = نام پدر:محمد
 +
}}
 +
 
 +
 
 +
 
 +
 
 
کد شهید: 6531008 تاریخ تولد :
 
کد شهید: 6531008 تاریخ تولد :
 
نام : مهدی‌ محل تولد : اسفراین
 
نام : مهدی‌ محل تولد : اسفراین
سطر ۱۰: سطر ۴۲:
 
نوع عضویت : سایر شهدا مسئولیت : رزمنده‌
 
نوع عضویت : سایر شهدا مسئولیت : رزمنده‌
 
گلزار : شهداء
 
گلزار : شهداء
خاطرات
+
==خاطرات==
دوران تحصیل
+
موضوع دوران تحصيل
+
راوی
+
متن کامل خاطره
+
  
یکروز که به مدرسه رفته بود وقتی که برگشت خیلی خوشحال بود ومی خندید به او گفتم : مهدی چی شده ؟ گفت : به خاطر اینک شاگرد ممتاز شدم به من جایزه دادن . جایزه ی او یک کتاب داستان بود که موضوع آن داستان زندگی ائمه بود . خیلی از این که شاگرد ممتاز شده بود شاد وخوشحال بود ما نیز از او خیلی راضی بودیم و به او تبریک گفتیم .
+
* موضوع دوران تحصيل
فعالیت در بسیج
+
موضوع فعاليت در بسيج
+
راوی
+
متن کامل خاطره
+
  
31. در آن زمان برادر پاسدار علی اکبر رمضانی پور مسئول پایگاه بسیج منطقه بود و فعالیتهای مهدی را از نزدیک زیر نظر داشت. ایشان او را نیروی بسیجی نمونه معرفی کردند و یک دست لباس نظامی پلنگی از طرف پایگاه به مهدی هدیه دادند، که ایشان این لباس مقدس را خیلی دوست داشت. یک روز من در منزل پدر بزرگ او نشسته بودم، مهدی وارد شد و خیلی خوشحال بود و به پدر بزرگش گفت:"پدر جان!"مرا بسیجی فعال و نمونه معرفی کرده اند و این لباس قشنگ را به من داده اند.
+
یکروز که به مدرسه رفته بود وقتی که برگشت خیلی خوشحال بود ومی خندید به او گفتم: مهدی چی شده؟ گفت: به خاطر اینک شاگرد ممتاز شدم به من جایزه دادن. جایزه ی او یک کتاب داستان بود که موضوع آن داستان زندگی ائمه بود. خیلی از این که شاگرد ممتاز شده بود شاد وخوشحال بود ما نیز از او خیلی راضی بودیم و به او تبریک گفتیم.
عشق به جهاد
+
موضوع عشق به جهاد
+
راوی
+
متن کامل خاطره
+
  
31. زمانی که با هم در جبهه بودیم، ماموریت ایشان تمام شده بود و او می خواست برای دیدن خانواده اش چند روزی مرخصی بگیرد. به او گفتم: عمو جان، نکند شما مجددا به جبهه بیایی! صبر کن تا من از جبهه برگردم، بعد شما دوباره اعزام شوید، شما دین خود را انجام داده ای، اما او تحمل نکرده بود و قبل از اینکه ما از جبهه برگردیم، دوباره به جبهه آمده بود.
+
* موضوع فعاليت در بسيج
عشق به جهاد
+
موضوع عشق به جهاد
+
راوی
+
متن کامل خاطره
+
  
31. بدلیل نداشتن سن قانونی برای حضور در جبهه، پایگاههای نیروی مقاومت سپاه پاسداران از اعزام وی ممانعت می کردند. مهدی به خاطر علاقه ای که به جبهه داشت مخفیانه سوار اتوبوس شد و خود را زیر صندلیها پنهان کرد، تا اینکه به پایگاه شهید کاوه در مشهد رسیدند. درآنجا برادران بسیجی برای او تشکیل پرونده می دهندو از همان جا به جبهه اعزام می شود. بعد از چند هفته ما از طریق نامه ای که فرستاده بود مطلع شدیم که مهدی به جبهه اعزام شده.
+
در آن زمان برادر پاسدار علی اکبر رمضانی پور مسئول پایگاه بسیج منطقه بود و فعالیتهای مهدی را از نزدیک زیر نظر داشت. ایشان او را نیروی [[بسیجی]] نمونه معرفی کردند و یک دست لباس نظامی پلنگی از طرف پایگاه به مهدی هدیه دادند، که ایشان این لباس مقدس را خیلی دوست داشت. یک روز من در منزل پدر بزرگ او نشسته بودم، مهدی وارد شد و خیلی خوشحال بود و به پدر بزرگش گفت:"پدر جان!"مرا [[بسیجی]] فعال و نمونه معرفی کرده اند و این لباس قشنگ را به من داده اند.
<ref>[http://yaranereza.ir/ShowSoldier.aspx?SID=17686 یاران رضا]</ref>
+
  
 +
* موضوع عشق به جهاد
 +
 +
زمانی که با هم در جبهه بودیم، ماموریت ایشان تمام شده بود و او می خواست برای دیدن خانواده اش چند روزی مرخصی بگیرد. به او گفتم: عمو جان، نکند شما مجددا به جبهه بیایی! صبر کن تا من از جبهه برگردم، بعد شما دوباره اعزام شوید، شما دین خود را انجام داده ای، اما او تحمل نکرده بود و قبل از اینکه ما از جبهه برگردیم، دوباره به جبهه آمده بود.
 +
 +
* موضوع عشق به جهاد
 +
 +
بدلیل نداشتن سن قانونی برای حضور در جبهه، پایگاههای نیروی مقاومت سپاه پاسداران از اعزام وی ممانعت می کردند. مهدی به خاطر علاقه ای که به جبهه داشت مخفیانه سوار اتوبوس شد و خود را زیر صندلیها پنهان کرد، تا اینکه به پایگاه [[شهید کاوه]] در مشهد رسیدند. درآنجا برادران [[بسیجی]] برای او تشکیل پرونده می دهندو از همان جا به جبهه اعزام می شود. بعد از چند هفته ما از طریق نامه ای که فرستاده بود مطلع شدیم که مهدی به جبهه اعزام شده.
 +
<ref>[http://yaranereza.ir/ShowSoldier.aspx?SID=17686 یاران رضا]</ref>
 
==پانویس==
 
==پانویس==
 
<references/>
 
<references/>
 +
==نگارخانه تصاویر==
 +
<gallery>
 +
Image:مهدی‌کمالی‌کلاتی‌.jpg
 +
</gallery>
 +
==رده==
 +
{{ترتیب‌پیش‌فرض: مهدی‌ کمالی‌کلاتی‌}}
 +
[[رده: شهدا]]
 +
[[رده: شهدای دفاع مقدس]]
 +
[[رده: شهدای ایران]]
 +
[[رده: شهدای استان خراسان شمالی]]
 +
[[رده: شهدای شهرستان اسفراین]]

نسخهٔ کنونی تا ‏۱۰ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۱۱:۱۱

مهدی‌کمالی‌کلاتی‌
مهدی‌کمالی‌کلاتی‌.jpg
ملیت پرچم ایران.png ایرانی
دین و مذهب مسلمان، شیعه
تولد اسفراین
شهادت 1365/04/12
محل دفن شهداء
سمت‌ها رزمنده‌
جنگ‌‌ها جنگ ایران و عراق
خانواده نام پدر:محمد



کد شهید: 6531008 تاریخ تولد : نام : مهدی‌ محل تولد : اسفراین نام خانوادگی : کمالی‌کلاتی‌ تاریخ شهادت : 1365/04/12 نام پدر : محمد مکان شهادت :

تحصیلات : نامشخص منطقه شهادت : شغل : یگان خدمتی : گروه مربوط : گروهی برای این شهید ثبت نشده است. نوع عضویت : سایر شهدا مسئولیت : رزمنده‌ گلزار : شهداء

خاطرات

  • موضوع دوران تحصيل

یکروز که به مدرسه رفته بود وقتی که برگشت خیلی خوشحال بود ومی خندید به او گفتم: مهدی چی شده؟ گفت: به خاطر اینک شاگرد ممتاز شدم به من جایزه دادن. جایزه ی او یک کتاب داستان بود که موضوع آن داستان زندگی ائمه بود. خیلی از این که شاگرد ممتاز شده بود شاد وخوشحال بود ما نیز از او خیلی راضی بودیم و به او تبریک گفتیم.

  • موضوع فعاليت در بسيج

در آن زمان برادر پاسدار علی اکبر رمضانی پور مسئول پایگاه بسیج منطقه بود و فعالیتهای مهدی را از نزدیک زیر نظر داشت. ایشان او را نیروی بسیجی نمونه معرفی کردند و یک دست لباس نظامی پلنگی از طرف پایگاه به مهدی هدیه دادند، که ایشان این لباس مقدس را خیلی دوست داشت. یک روز من در منزل پدر بزرگ او نشسته بودم، مهدی وارد شد و خیلی خوشحال بود و به پدر بزرگش گفت:"پدر جان!"مرا بسیجی فعال و نمونه معرفی کرده اند و این لباس قشنگ را به من داده اند.

  • موضوع عشق به جهاد

زمانی که با هم در جبهه بودیم، ماموریت ایشان تمام شده بود و او می خواست برای دیدن خانواده اش چند روزی مرخصی بگیرد. به او گفتم: عمو جان، نکند شما مجددا به جبهه بیایی! صبر کن تا من از جبهه برگردم، بعد شما دوباره اعزام شوید، شما دین خود را انجام داده ای، اما او تحمل نکرده بود و قبل از اینکه ما از جبهه برگردیم، دوباره به جبهه آمده بود.

  • موضوع عشق به جهاد

بدلیل نداشتن سن قانونی برای حضور در جبهه، پایگاههای نیروی مقاومت سپاه پاسداران از اعزام وی ممانعت می کردند. مهدی به خاطر علاقه ای که به جبهه داشت مخفیانه سوار اتوبوس شد و خود را زیر صندلیها پنهان کرد، تا اینکه به پایگاه شهید کاوه در مشهد رسیدند. درآنجا برادران بسیجی برای او تشکیل پرونده می دهندو از همان جا به جبهه اعزام می شود. بعد از چند هفته ما از طریق نامه ای که فرستاده بود مطلع شدیم که مهدی به جبهه اعزام شده. [۱]

پانویس

  1. یاران رضا

نگارخانه تصاویر

رده