شهید حسین محمدیان هاشم آبادی: تفاوت بین نسخه‌ها

از دانش‌نامه فرهنگ ایثار , جهاد و شهادت
پرش به: ناوبری، جستجو
 
سطر ۱: سطر ۱:
rId4
+
{{جعبه اطلاعات افراد نظامی
 +
|نام فرد                = حسین‌ محمدیان‌هاشم‌ آبادی
 +
|تصویر                  =
 +
|توضیح تصویر            =
 +
|ملیت                  = [[پرونده:پرچم ایران.png|22px]] ایرانی
 +
|شهرت                  =
 +
|دین و مذهب            = [[مسلمان]]، [[شیعه]]
 +
|تولد                  =[[کاشمر]]
 +
|شهادت                  = [[1366/01/28]]
 +
|وفات                  =
 +
|مرگ                    =
 +
|محل دفن                =[[شهیدمدرس]]
 +
|مفقود                  =
 +
|جانباز                =
 +
|اسارت                  =
 +
|نیرو                  =
 +
|یگانهای خدمت          =
 +
|طول خدمت              =
 +
|درجه                  =
 +
|سمت‌ها                  =[[رزمنده‌]]
 +
|جنگ‌‌ها                  = [[جنگ ایران و عراق]]
 +
|نشان‌های لیاقت          =
 +
|عملیات‌              =
 +
|فعالیت‌ها              =
 +
|تحصیلات                =
 +
|تخصص‌ها                =
 +
|شغل                    = دانش آموز
 +
|خانواده                = نام پدر:رمضانعلی‌
 +
}}
 +
 
 +
 
  
 
کد شهید : 6617680  
 
کد شهید : 6617680  
سطر ۲۷: سطر ۵۷:
 
==خاطرات==
 
==خاطرات==
  
خواب و رویای دیگران درمورد شهید
+
* خواب و رویای دیگران درمورد شهید
 
+
راوی : فاطمه میری
+
 
+
 
+
بعد از اینکه فرزند شهیدم حسین را تشییع جنازه نمودیم و دفن کردیم عکسش را در کوچه و خیابان زده بودنند و هر موقع که چشمم می افتاد به خاطر اینکه تک فرزندم بود خیلی ناراحت وغمگین می شدم به اصغر پسر عمه اش می گفتم که عکسهای فرزندم را جمع کن خیلی حالم منقلب می شود شب خواب بودم در عالم خواب دیدم فرزندم حسین آمده و بر روی پله ها نشسته گفت بیا داخل گفت نه می خوام بروم چه کسی عکسهای مرا کنده ؟ اصغر هنوزهم دست ازمن بر نمیداره گفتم : مادر من به اصغر گفته ام که عکسهایت را جمع کند چون وقتی می بینمت ناراحت می شوم بعد حسین گفت : مادر صبر داشته باش آن عکس ها تبلیغ دین می کند به محض اینکه از خواب بلند شدم فورن رفتم واصغررا چیدا کردم و گفتم دیگر عکسهای حسین را جمع نکن وبرو هر چه را که جمع کرده ای دوباره به چسبان .
+
 
+
 
+
خواب و رویای دیگران در مورد شهادت شهید
+
  
راوی : فاطمه میری
+
بعد از اینکه فرزند [[شهید]]م حسین را تشییع جنازه نمودیم و دفن کردیم عکسش را در کوچه و خیابان زده بودنند و هر موقع که چشمم می افتاد به خاطر اینکه تک فرزندم بود خیلی ناراحت و غمگین می شدم به اصغر پسر عمه اش می گفتم که عکسهای فرزندم را جمع کن خیلی حالم منقلب می شود شب خواب بودم در عالم خواب دیدم فرزندم حسین آمده و بر روی پله ها نشسته گفت بیا داخل گفت نه می خوام بروم چه کسی عکسهای مرا کنده؟ اصغر هنوز هم دست ازمن بر نمیداره گفتم: مادر من به اصغر گفته ام که عکسهایت را جمع کند چون وقتی می بینمت ناراحت می شوم بعد حسین گفت: مادر صبر داشته باش آن عکس ها تبلیغ دین می کند به محض اینکه از خواب بلند شدم فورن رفتم و اصغر را چیدا کردم و گفتم دیگر عکسهای حسین را جمع نکن وبرو هر چه را که جمع کرده ای دوباره به چسبان. راوی : فاطمه میری
  
  
حسین تنها فرزند من بود و مدتی بود که عازم جبهه شده بود و هیچ خبری از او نداشتیم پدرش را فرستادم که برود و خبری بیاورد رفت و من هم خوابم برد در خواب دیدم که در سر یک کوهی راه می روم از این طرف به آن طرف و از آن طرف به این طرف و می خواستم حسین را پیدا کنم ناگهان چشمم به خیمه های سبزی افتاد که در دم هر خیمه اسبها بسته شده بود و یک شال سبز دور گردن اسب مدام سرم را داخل خیمه ها می کردم و می گفتم حسین من اینجاست و همان طور از این خیمه به آن خیمه و از آن یکی به آن یکی یکدفعه یکی از خیمه بیرون آمد و گفت چیه خانم چرا اینقدر بی تابی می کنی؟ حسین شهید شده و در سرد خانه است از خواب پریدم و دیدم که پدرش آمد و ساعت یک نیمه شب است پرسیدم از حسین چه خبر داری؟ گفت : حسین صد در صد به شهادت رسیده چون نگذاشتند من با بیمارستان صحبت کنم و بعد از دو روز جنازه تنها فرزندم حسین را آوردند .
+
* خواب و رویای دیگران در مورد شهادت شهید
  
منبع سایت: http://yaranereza.ir/ShowSoldier.aspx?SID= 18839
+
حسین تنها فرزند من بود و مدتی بود که عازم جبهه شده بود و هیچ خبری از او نداشتیم پدرش را فرستادم که برود و خبری بیاورد رفت و من هم خوابم برد در خواب دیدم که در سر یک کوهی راه می روم از این طرف به آن طرف و از آن طرف به این طرف و می خواستم حسین را پیدا کنم ناگهان چشمم به خیمه های سبزی افتاد که در دم هر خیمه اسبها بسته شده بود و یک شال سبز دور گردن اسب مدام سرم را داخل خیمه ها می کردم و می گفتم حسین من اینجاست و همان طور از این خیمه به آن خیمه و از آن یکی به آن یکی یکدفعه یکی از خیمه بیرون آمد و گفت چیه خانم چرا اینقدر بی تابی می کنی؟ حسین شهید شده و در سرد خانه است از خواب پریدم و دیدم که پدرش آمد و ساعت یک نیمه شب است پرسیدم از حسین چه خبر داری؟ گفت: حسین صد در صد به شهادت رسیده چون نگذاشتند من با بیمارستان صحبت کنم و بعد از دو روز جنازه تنها فرزندم حسین را آوردند. راوی : فاطمه میری
 +
<ref>[http://yaranereza.ir/ShowSoldier.aspx?SID=18839 سایت یاران رضا]</ref>
 +
==پانویس==
 +
<references />
 +
==رده==
 +
{{ترتیب‌پیش‌فرض: حسین‌ محمدیان‌هاشم‌ آبادی}}
 +
[[رده: شهدا]]
 +
[[رده: شهدای دفاع مقدس]]
 +
[[رده: شهدای ایران]]
 +
[[رده: شهدای استان خراسان رضوی]]
 +
[[رده: شهدای شهرستان کاشمر]]

نسخهٔ کنونی تا ‏۱۹ آبان ۱۳۹۹، ساعت ۱۸:۴۱

حسین‌ محمدیان‌هاشم‌ آبادی
ملیت پرچم ایران.png ایرانی
دین و مذهب مسلمان، شیعه
تولد کاشمر
شهادت 1366/01/28
محل دفن شهیدمدرس
سمت‌ها رزمنده‌
جنگ‌‌ها جنگ ایران و عراق
شغل دانش آموز
خانواده نام پدر:رمضانعلی‌



کد شهید : 6617680

نام : حسین‌

نام خانوادگی : محمدیان‌هاشم‌ آبادی

نام پدر : رمضانعلی‌

محل تولد : کاشمر

تاریخ شهادت : 1366/01/28

تحصیلات : نامشخص

شغل : دانش آموز

گروه مربوط : گروهی برای این شهید ثبت نشده است .

نوع عضویت : سایر شهدا

مسئولیت : رزمنده‌

گلزار : شهیدمدرس

خاطرات

  • خواب و رویای دیگران درمورد شهید

بعد از اینکه فرزند شهیدم حسین را تشییع جنازه نمودیم و دفن کردیم عکسش را در کوچه و خیابان زده بودنند و هر موقع که چشمم می افتاد به خاطر اینکه تک فرزندم بود خیلی ناراحت و غمگین می شدم به اصغر پسر عمه اش می گفتم که عکسهای فرزندم را جمع کن خیلی حالم منقلب می شود شب خواب بودم در عالم خواب دیدم فرزندم حسین آمده و بر روی پله ها نشسته گفت بیا داخل گفت نه می خوام بروم چه کسی عکسهای مرا کنده؟ اصغر هنوز هم دست ازمن بر نمیداره گفتم: مادر من به اصغر گفته ام که عکسهایت را جمع کند چون وقتی می بینمت ناراحت می شوم بعد حسین گفت: مادر صبر داشته باش آن عکس ها تبلیغ دین می کند به محض اینکه از خواب بلند شدم فورن رفتم و اصغر را چیدا کردم و گفتم دیگر عکسهای حسین را جمع نکن وبرو هر چه را که جمع کرده ای دوباره به چسبان. راوی : فاطمه میری


  • خواب و رویای دیگران در مورد شهادت شهید

حسین تنها فرزند من بود و مدتی بود که عازم جبهه شده بود و هیچ خبری از او نداشتیم پدرش را فرستادم که برود و خبری بیاورد رفت و من هم خوابم برد در خواب دیدم که در سر یک کوهی راه می روم از این طرف به آن طرف و از آن طرف به این طرف و می خواستم حسین را پیدا کنم ناگهان چشمم به خیمه های سبزی افتاد که در دم هر خیمه اسبها بسته شده بود و یک شال سبز دور گردن اسب مدام سرم را داخل خیمه ها می کردم و می گفتم حسین من اینجاست و همان طور از این خیمه به آن خیمه و از آن یکی به آن یکی یکدفعه یکی از خیمه بیرون آمد و گفت چیه خانم چرا اینقدر بی تابی می کنی؟ حسین شهید شده و در سرد خانه است از خواب پریدم و دیدم که پدرش آمد و ساعت یک نیمه شب است پرسیدم از حسین چه خبر داری؟ گفت: حسین صد در صد به شهادت رسیده چون نگذاشتند من با بیمارستان صحبت کنم و بعد از دو روز جنازه تنها فرزندم حسین را آوردند. راوی : فاطمه میری [۱]

پانویس

  1. سایت یاران رضا

رده