شهید غلامعلی گنابادی: تفاوت بین نسخهها
(۲ نسخههای متوسط توسط ۲ کاربران نشان داده نشده) | |||
سطر ۱: | سطر ۱: | ||
− | + | کد شهید:6531764 | |
+ | نام :غلامعلی | ||
+ | نام خانوادگی :گنابادی | ||
+ | نام پدر :محمد | ||
+ | |||
+ | محل تولد :بجنورد | ||
+ | |||
+ | تاریخ شهادت :1365/10/23 | ||
+ | |||
+ | مکان شهادت :شلمچه | ||
+ | |||
+ | تحصیلات :ابتدایی | ||
+ | |||
+ | گروه مربوط :گروهی برای این شهید ثبت نشده است. | ||
− | |||
− | |||
− | |||
نوع عضویت :سایر شهدا | نوع عضویت :سایر شهدا | ||
+ | |||
شغل :پاسدار | شغل :پاسدار | ||
+ | |||
یگان خدمتی :لشکر 5 نصر | یگان خدمتی :لشکر 5 نصر | ||
+ | |||
مسئولیت :معاونفرماندهگروهان – ادوات | مسئولیت :معاونفرماندهگروهان – ادوات | ||
+ | |||
گلزار :گلزار شهدا بجنورد | گلزار :گلزار شهدا بجنورد | ||
− | خاطرات | + | ==خاطرات== |
− | |||
+ | نحوه مجروحيت | ||
− | |||
راوی زهرا اسحاق زاده | راوی زهرا اسحاق زاده | ||
− | + | ||
یک روز که به طرف خانه ی پدر غلامعلی می رفتم یکی از بچه های سپاه به نام محمد خاکپور را دیدم . ایستاد و آمد جلو و سلام واحوالپرسی کرد و بچه ها را از بغل من گرفت و او را بوسید و رفت با خودم گفتم : آقای خاکپور قبلاً هر وقت مرا می دید . سلامی می کرد و رد می شد . به منزل پدر شهید رفتم وارد خانه که شدم دیدم گریه می کند . گفتم : چه شده به من هم بگویید . رو به من کرد و گفت : اگر بگویم باور نمی کنی . گفتم : کسی که کوله بار همسرش را برای رفتن به جبهه پر می کند تحمل شنیدن هر حرفی را دارد . ناگهان گفت : غلامعلی در عملیات خرمشهر از ناحیه پا و سر مجروح شده است و هم اکنون در تهران است خیلی ناراحت شدم بعد از مدتی خبر سلامتی ایشان را آوردند و پس از چند روز خودشان آمدند . | یک روز که به طرف خانه ی پدر غلامعلی می رفتم یکی از بچه های سپاه به نام محمد خاکپور را دیدم . ایستاد و آمد جلو و سلام واحوالپرسی کرد و بچه ها را از بغل من گرفت و او را بوسید و رفت با خودم گفتم : آقای خاکپور قبلاً هر وقت مرا می دید . سلامی می کرد و رد می شد . به منزل پدر شهید رفتم وارد خانه که شدم دیدم گریه می کند . گفتم : چه شده به من هم بگویید . رو به من کرد و گفت : اگر بگویم باور نمی کنی . گفتم : کسی که کوله بار همسرش را برای رفتن به جبهه پر می کند تحمل شنیدن هر حرفی را دارد . ناگهان گفت : غلامعلی در عملیات خرمشهر از ناحیه پا و سر مجروح شده است و هم اکنون در تهران است خیلی ناراحت شدم بعد از مدتی خبر سلامتی ایشان را آوردند و پس از چند روز خودشان آمدند . | ||
− | + | دقت در بيت لمال | |
− | + | ||
− | + | راوی رمضانعلی گنابادی | |
− | راوی | + | |
− | + | ||
سطر ۳۷: | سطر ۴۷: | ||
+ | حجب و حيا | ||
− | + | راوی نرگس اسحاق پور | |
− | + | ||
− | + | ||
سطر ۴۷: | سطر ۵۶: | ||
− | |||
+ | اابتکار و خلاقیت | ||
− | + | راوی علیرضا صابری مقدم | |
− | راوی | + | |
− | + | ||
سطر ۵۹: | سطر ۶۶: | ||
− | + | ||
− | + | ||
علاقه مندي ها و آرزوها | علاقه مندي ها و آرزوها | ||
− | راوی | + | |
− | + | راوی زهرا اسحاق زاه | |
سطر ۶۹: | سطر ۷۵: | ||
− | + | ||
− | + | ||
خاطرات بعد از مجروحيت | خاطرات بعد از مجروحيت | ||
− | |||
− | + | راوی محمد علی خاکپور | |
+ | |||
سطر ۸۰: | سطر ۸۵: | ||
− | + | ||
− | + | ||
حالات معنوي قبل از شهادت | حالات معنوي قبل از شهادت | ||
− | راوی | + | |
− | + | راوی حمود وضیع | |
فاصلة مکانی که بین ما و گردان پیش آمد، ما مجبور شدیم از گردان جدا شویم برای تأمین بچه هایی که برای عملیات جلو می رفتند، قبل از آن اصلاً در پوست خود نمی گنجید و مشخص بود که در آن شب به آرزوی دیرینه اش که همان شهادت است برسد. و من هم همان لحظه که باید می خواستم بالا سر شهید باشم، نبودم. پیش بینی هایی که در غیاب ایشان با دوستان می کردیم و حالا می توانیم شهادت را در چهرة ایشان ببینیم. | فاصلة مکانی که بین ما و گردان پیش آمد، ما مجبور شدیم از گردان جدا شویم برای تأمین بچه هایی که برای عملیات جلو می رفتند، قبل از آن اصلاً در پوست خود نمی گنجید و مشخص بود که در آن شب به آرزوی دیرینه اش که همان شهادت است برسد. و من هم همان لحظه که باید می خواستم بالا سر شهید باشم، نبودم. پیش بینی هایی که در غیاب ایشان با دوستان می کردیم و حالا می توانیم شهادت را در چهرة ایشان ببینیم. | ||
− | + | ||
فعاليتهاي مذهبي | فعاليتهاي مذهبي | ||
− | راوی | + | |
− | + | راوی نرگس اسحاق پور | |
یک روز غلامعلی با لباس سپاه به مسجد رفته و می بیند که مسجد بلند گویی ندارد و سعی می کند تا برای مسجد بلند گویی تهیه کند . مردم چون ایشان را با این لباس دیده بودند . فکر کرده بودند که یک منافق و ضد انقلاب است و می خواهد آنها را دستگیر کند . غلامعلی این موضوع را می فهمد و به مردم می گوید: خیالتان راحت باشد . می خواستم سیستم صوتی مسجد را بررسی کنم | یک روز غلامعلی با لباس سپاه به مسجد رفته و می بیند که مسجد بلند گویی ندارد و سعی می کند تا برای مسجد بلند گویی تهیه کند . مردم چون ایشان را با این لباس دیده بودند . فکر کرده بودند که یک منافق و ضد انقلاب است و می خواهد آنها را دستگیر کند . غلامعلی این موضوع را می فهمد و به مردم می گوید: خیالتان راحت باشد . می خواستم سیستم صوتی مسجد را بررسی کنم | ||
− | |||
− | |||
− | + | مسئولیت پذیری | |
− | + | ||
+ | راوی نرگس اسحاق پور | ||
− | |||
− | + | علاوه بر اینکه به شغل مقدس پاسدارى مشغول بود، به عنوان عضو شوراى روستا هم برگزیده شده بود ایشان در این زمینه واقعاً فعالیت داشتند، مردم هم به ایشان اعتماد داشتندو براى رفع گرفتاریها و برطرف شدن نیازمندیهایشان به ایشان مراجعه مبکردند و او هم آنها را راهنمایى میکرد، در احداث راه، ساختن مسجد روستا، همچنین در روستاى قره خانبندى هم تلاش مضاعفى داشت، اگر روستا روحانى نیاز داشت، حتماً دنبال یک روحانى میرفت، و در کارهاى عمرانى روستا فعالیت داشت، و براى ما الگو بود. <ref>[http://yaranereza.ir/ShowSoldier.aspx?SID=18017 سایت یاران رضا]</ref> | |
− | + | ==پانویس== | |
− | http://yaranereza.ir/ShowSoldier.aspx?SID=18017 | + | <references/> |
==رده== | ==رده== | ||
{{ترتیبپیشفرض:غلامعلی گنابادی}} | {{ترتیبپیشفرض:غلامعلی گنابادی}} |
نسخهٔ کنونی تا ۱۳ دی ۱۳۹۹، ساعت ۰۶:۵۶
کد شهید:6531764
نام :غلامعلی
نام خانوادگی :گنابادی
نام پدر :محمد
محل تولد :بجنورد
تاریخ شهادت :1365/10/23
مکان شهادت :شلمچه
تحصیلات :ابتدایی
گروه مربوط :گروهی برای این شهید ثبت نشده است.
نوع عضویت :سایر شهدا
شغل :پاسدار
یگان خدمتی :لشکر 5 نصر
مسئولیت :معاونفرماندهگروهان – ادوات
گلزار :گلزار شهدا بجنورد
خاطرات
نحوه مجروحيت
راوی زهرا اسحاق زاده
یک روز که به طرف خانه ی پدر غلامعلی می رفتم یکی از بچه های سپاه به نام محمد خاکپور را دیدم . ایستاد و آمد جلو و سلام واحوالپرسی کرد و بچه ها را از بغل من گرفت و او را بوسید و رفت با خودم گفتم : آقای خاکپور قبلاً هر وقت مرا می دید . سلامی می کرد و رد می شد . به منزل پدر شهید رفتم وارد خانه که شدم دیدم گریه می کند . گفتم : چه شده به من هم بگویید . رو به من کرد و گفت : اگر بگویم باور نمی کنی . گفتم : کسی که کوله بار همسرش را برای رفتن به جبهه پر می کند تحمل شنیدن هر حرفی را دارد . ناگهان گفت : غلامعلی در عملیات خرمشهر از ناحیه پا و سر مجروح شده است و هم اکنون در تهران است خیلی ناراحت شدم بعد از مدتی خبر سلامتی ایشان را آوردند و پس از چند روز خودشان آمدند .
دقت در بيت لمال
راوی رمضانعلی گنابادی
بعد از شهادت غلامعلی یک نفر از مردم روستا به من گفت: زمانی که غلامعلی عضو شورای پایگاه بود روزی به ایشان مراجعه کردم و گفتم: من اینقدر گوسفند دارم، شما دو برابر آن را بگو تا بتوانم مقدار جوی بیشتری برای گوسفندهایم بگیرم. غلامعلی از گفتة من ناراحت شد و این کار را انجام نداد و گفت: من مال حرام نمی خورم و نمی گذارم که شما از امرال بیت المال سوء استفاده کنی و از آ‹ تاریخ به بعد من با ایشان صحبتی نکردم.
حجب و حيا
راوی نرگس اسحاق پور
روزی به ما خبر دادند که غلامعلی مجروح شده است و ایشان را در بیمارستانیبستری کردند. وقتی به بیمارستان رفتیم تا ایشان را ملاقات کنیم، دیدیم که یک طرف صورتش کاملاً سیاه شده است. تا چشمش به ما افتاد از روی تخت حرکت کرد و نشست و گفت: مادرجان طوری نشده وقتی علت را از او سؤال کردیم، گفت: در حین آموزش نارنجک بودیم و برای اینکه نحوة استفاده از نارنجک عملاً به نیروهایش آموزش داده شود، نارنجکی را از ضامن خلاص کرده و جهت انفجار پرت کردند ولی نارنجک منفجر نشد، رفتم جلو تا اینکه ببینم چرا نارنجک منفجر نشده است که بلافاصله نارنجک منفجر شد.
اابتکار و خلاقیت
راوی علیرضا صابری مقدم
در مانوری که در بجنورد برگزار شد، غلامعلی گنابادی به فرد پاسداری نقش صدام را واگذار کرده بود و در حین برگزاری مانور عده ای از رزمندگان فردی را که در نقش صدام ایفای نقش می کرد را دستگیر کردند و زدند. بعد از شهید گنابادی سؤال کردند که چرا همچین فردی را به نقش صدام درآورده اید، ایشان در جواب گفت: این خاصة خود او بوده است، ما این فرد را به نقش صدام درآورده ایم تا مردم هم ببینند که این شخص بازیگر نقش صدام بوده است.
علاقه مندي ها و آرزوها
راوی زهرا اسحاق زاه
روزی که خداوند آرزویش را برآورده کرد و فرزندمان به دنیا آمد. غلامعلی گنابادی در پادگان بودند شب که به خانه برگشته بود باران شدیدی می بارید. با توجه به وضعیتی که در خانه داشتیم. علی رغم اصرار زیاد ایشان به خانة پدرشان رفته و خوابیدن. صبح که آمد و مطلع شد که فرزندمان پسر است، گفت:" خدا مرا به آرزویم رساند و اسم پسرمان را مهدی گذاشت
خاطرات بعد از مجروحيت
راوی محمد علی خاکپور
غلامعلی در یکی از عملیات ها مجروح شده بود. وقتی که من خبردار شدم آدرسش را که در یکی از بیمارستان ها در تهران بود را گرفتم و به عیادتش رفتم. وقتی که وارد اتاق شدم، با دیدن من خیلی خوشحال شد و گفت: چگونه توانستی من را پیدا کنی. به او گفتم: جوینده، یابنده است. بعد از دو سه ساعتی که پیش ایشان بودم، برگشتم و موضوع را به پدر و مادرش اطلاع دادم.
حالات معنوي قبل از شهادت
راوی حمود وضیع
فاصلة مکانی که بین ما و گردان پیش آمد، ما مجبور شدیم از گردان جدا شویم برای تأمین بچه هایی که برای عملیات جلو می رفتند، قبل از آن اصلاً در پوست خود نمی گنجید و مشخص بود که در آن شب به آرزوی دیرینه اش که همان شهادت است برسد. و من هم همان لحظه که باید می خواستم بالا سر شهید باشم، نبودم. پیش بینی هایی که در غیاب ایشان با دوستان می کردیم و حالا می توانیم شهادت را در چهرة ایشان ببینیم.
فعاليتهاي مذهبي
راوی نرگس اسحاق پور
یک روز غلامعلی با لباس سپاه به مسجد رفته و می بیند که مسجد بلند گویی ندارد و سعی می کند تا برای مسجد بلند گویی تهیه کند . مردم چون ایشان را با این لباس دیده بودند . فکر کرده بودند که یک منافق و ضد انقلاب است و می خواهد آنها را دستگیر کند . غلامعلی این موضوع را می فهمد و به مردم می گوید: خیالتان راحت باشد . می خواستم سیستم صوتی مسجد را بررسی کنم
مسئولیت پذیری
راوی نرگس اسحاق پور
علاوه بر اینکه به شغل مقدس پاسدارى مشغول بود، به عنوان عضو شوراى روستا هم برگزیده شده بود ایشان در این زمینه واقعاً فعالیت داشتند، مردم هم به ایشان اعتماد داشتندو براى رفع گرفتاریها و برطرف شدن نیازمندیهایشان به ایشان مراجعه مبکردند و او هم آنها را راهنمایى میکرد، در احداث راه، ساختن مسجد روستا، همچنین در روستاى قره خانبندى هم تلاش مضاعفى داشت، اگر روستا روحانى نیاز داشت، حتماً دنبال یک روحانى میرفت، و در کارهاى عمرانى روستا فعالیت داشت، و براى ما الگو بود. [۱]