شهید حمید منصوریان: تفاوت بین نسخهها
(صفحهای جدید حاوی « کد شهید: 6224160 تاریخ تولد : نام : حمید محل تولد : مشهد نام خانوادگی : منصوریان...» ایجاد کرد) |
|||
(۲ نسخههای متوسط توسط ۲ کاربران نشان داده نشده) | |||
سطر ۱۶: | سطر ۱۶: | ||
متن کامل خاطره | متن کامل خاطره | ||
− | زمانی که برادر منصوریان در عملیات والفجر یک می خواست به سمت خط حرکت کند برادر سعادتی با ایشان روبوسی می کند و زمانی که می خواهد خداحافظی بکند نگاهی به چشمان برادر سعادتی می اندازد و اشک از چشمان این برادر جاری می شود گویا احساس می کند که دیگر برگشتنی در کار نیست و فقط نیم ساعت یا 45 دقیقه بعد بود که متوجه شدیم ایشان به شهادت رسیده اند و جنازه ایشان که تیری به سرش اصابت کرده و سیمای نورانی برای شهید ایجاد کرده بود، توسط ماشین به عقب فرستاده شد. | + | زمانی که برادر منصوریان در عملیات [[والفجر یک]] می خواست به سمت خط حرکت کند برادر سعادتی با ایشان روبوسی می کند و زمانی که می خواهد خداحافظی بکند نگاهی به چشمان برادر سعادتی می اندازد و اشک از چشمان این برادر جاری می شود گویا احساس می کند که دیگر برگشتنی در کار نیست و فقط نیم ساعت یا 45 دقیقه بعد بود که متوجه شدیم ایشان به شهادت رسیده اند و جنازه ایشان که [[تیری]] به سرش اصابت کرده و سیمای نورانی برای شهید ایجاد کرده بود، توسط ماشین به عقب فرستاده شد. |
تلاش و پشتکار | تلاش و پشتکار | ||
موضوع تلاش و پشتکار | موضوع تلاش و پشتکار | ||
سطر ۲۲: | سطر ۲۲: | ||
متن کامل خاطره | متن کامل خاطره | ||
− | شهید حمید منصوریان فردی مخلص زحمت کش متعهد و تفکر بود خلاقیت این پسر در پشت جبهه و فعالیتش در انجمن اسلامی دانش آموزان خراسان تشکیل انجمن اسلامی دانش آموزان خراسان و فعالیت چشمگیرش در اطلاعات عملیات لشکر 5 نصر همه گویای زحمات اوست. زمانی که برادرمان در والفجر یک به سمت خط می خواهد برود برادر سعادتی با ایشان روبوسی می کند و وقتی می خواهد خداحافظی کند نگاهی در چشم برادر سعادتی می کند اشک در چشمان ایشان جمع می شود و گویا احساس می کند که این رفتن برگشتنی ندارد پس از نیم ساعت متوجه می شوند که ایشان شهید شده است ماشین فرستادند و جنازه این شهید را که ترکش به بدنش خورده بود سوار ماشین کردند و صورتش همچنان سفید و نورانی بود. | + | شهید حمید منصوریان فردی مخلص زحمت کش متعهد و تفکر بود خلاقیت این پسر در پشت جبهه و فعالیتش در انجمن اسلامی دانش آموزان [[خراسان]] تشکیل انجمن اسلامی دانش آموزان خراسان و فعالیت چشمگیرش در اطلاعات عملیات[[ لشکر 5 نصر]] همه گویای زحمات اوست. زمانی که برادرمان در والفجر یک به سمت خط می خواهد برود برادر سعادتی با ایشان روبوسی می کند و وقتی می خواهد خداحافظی کند نگاهی در چشم برادر سعادتی می کند اشک در چشمان ایشان جمع می شود و گویا احساس می کند که این رفتن برگشتنی ندارد پس از نیم ساعت متوجه می شوند که ایشان شهید شده است ماشین فرستادند و جنازه این شهید را که[[ترکش]] به بدنش خورده بود سوار ماشین کردند و صورتش همچنان سفید و نورانی بود.<ref>[http://yaranereza.ir/ShowSoldier.aspx?SID=19724 سایت یاران رضا]</ref> |
− | + | ==پانویس== | |
+ | <references /> | ||
+ | ==رده== | ||
+ | {{ترتیبپیشفرض:حمید منصوریان}} | ||
+ | [[رده: شهدا]] | ||
+ | [[رده: شهدای دفاع مقدس]] | ||
+ | [[رده: شهدای ایران]] | ||
+ | [[رده: شهدای استان خراسان رضوی]] | ||
+ | [[رده: شهدای شهرستان مشهد]] |
نسخهٔ کنونی تا ۱۴ اسفند ۱۳۹۹، ساعت ۲۳:۴۷
کد شهید: 6224160 تاریخ تولد : نام : حمید محل تولد : مشهد نام خانوادگی : منصوریان تاریخ شهادت : 1362/01/23 نام پدر : جعفر مکان شهادت : ابو قریب
تحصیلات : نامشخص منطقه شهادت : شغل : یگان خدمتی : گروه مربوط : گروهی برای این شهید ثبت نشده است. نوع عضویت : سایر شهدا مسئولیت : رزمنده گلزار : حرممطهرامامر خاطرات لحظه و نحوه شهادت موضوع لحظه و نحوه شهادت راوی سعید رئوف متن کامل خاطره
زمانی که برادر منصوریان در عملیات والفجر یک می خواست به سمت خط حرکت کند برادر سعادتی با ایشان روبوسی می کند و زمانی که می خواهد خداحافظی بکند نگاهی به چشمان برادر سعادتی می اندازد و اشک از چشمان این برادر جاری می شود گویا احساس می کند که دیگر برگشتنی در کار نیست و فقط نیم ساعت یا 45 دقیقه بعد بود که متوجه شدیم ایشان به شهادت رسیده اند و جنازه ایشان که تیری به سرش اصابت کرده و سیمای نورانی برای شهید ایجاد کرده بود، توسط ماشین به عقب فرستاده شد. تلاش و پشتکار موضوع تلاش و پشتکار راوی سعید رئوف متن کامل خاطره
شهید حمید منصوریان فردی مخلص زحمت کش متعهد و تفکر بود خلاقیت این پسر در پشت جبهه و فعالیتش در انجمن اسلامی دانش آموزان خراسان تشکیل انجمن اسلامی دانش آموزان خراسان و فعالیت چشمگیرش در اطلاعات عملیات لشکر 5 نصر همه گویای زحمات اوست. زمانی که برادرمان در والفجر یک به سمت خط می خواهد برود برادر سعادتی با ایشان روبوسی می کند و وقتی می خواهد خداحافظی کند نگاهی در چشم برادر سعادتی می کند اشک در چشمان ایشان جمع می شود و گویا احساس می کند که این رفتن برگشتنی ندارد پس از نیم ساعت متوجه می شوند که ایشان شهید شده است ماشین فرستادند و جنازه این شهید را کهترکش به بدنش خورده بود سوار ماشین کردند و صورتش همچنان سفید و نورانی بود.[۱]