شهید محمد حسین ریحانی: تفاوت بین نسخه‌ها

از دانش‌نامه فرهنگ ایثار , جهاد و شهادت
پرش به: ناوبری، جستجو
 
(یک نسخهٔ متوسط توسط کاربر دیگری نشان داده نشده)
سطر ۲۲: سطر ۲۲:
 
==خاطرات==
 
==خاطرات==
  
عشق به جهاد
 
  
حوا عابدین
+
* موضوع: عشق به جهاد
  
 +
قبل از اینکه همسرم محمد حسین برای آخرین بار به جبهه برود. یک روز یکی از روستاییان ایشان را دید و به او گفت: محمد حسین چرا همیشه به جبهه میرود و خانواده ات را تنها می گذاری و آنها را ناراحت میکنی. ایشان در جواب گفته بود: من باید بروم و آرزوی در سر دارم برسم و مطمین هستم خانواده ام در این امر ناراحت نیستند. راوی حوا عابدین
  
قبل از اینکه همسرم محمد حسین برای آخرین بار به جبهه برود. یک روز یکی از روستاییان ایشان را دید و به او گفت: محمد حسین چرا همیشه به جبهه میرود و خانواده ات را تنها می گذاری و آنها را ناراحت میکنی. ایشان در جواب گفته بود: من باید بروم و آرزوی در سر دارم برسم و مطمین هستم خانواده ام در این امر ناراحت نیستند.
 
  
 +
* موضوع: خواب و روياي ديگران در مورد شهادت شهيد
  
 +
به خاطر دارم قبل از آنکه پدرم به فیض عظیم شهادت نایل گردد، یک شب خواب دیدم که دست و پای پدرم را قطع کرده اند. صبح که از خواب بیدار شدم، خواب را برای مادر بزرگ و مادرم گفتم، آنها خیلی ناراحت شدند و گریه کردند. ناگهان بعد از ظهر روز بعد از طرف سپاه به در خانه ما آمدند و مادرم را بردند. در همان لحظه بود که متوجه شدم پدرم به درجه رفیع شهادت رسیده است. راوی کلثوم ریحانی
  
خواب و روياي ديگران در مورد شهادت شهيد
 
  
کلثوم ریحانی
+
* موضوع: عشق شهادت
  
 
+
به خاطر دارم آخرین باری که پدرم می خواست به جبهه برود. حال و هوای دیگری داشت و چهرش بسیار بشاش و خندان داشت. ما هم به شوخی به ایشان می گفتیم. پدر وضع شما خوب شده است خیلی خوشحال هستید. ایشان گفتند: من بیشتر به خدا نزدیک شده ام و به من الهام شده است که این سفر آخر است و اگر خدا بخواهد به آرزوی همیشگی خودم خواهم رسید. راوی کلثوم ریحانی
به خاطر دارم قبل از آنکه پدرم به فیض عظیم شهادت نایل گردد، یک شب خواب دیدم که دست و پای پدرم را قطع کرده اند. صبح که از خواب بیدار شدم، خواب را برای مادر بزرگ و مادرم گفتم، آنها خیلی ناراحت شدند و گریه کردند. ناگهان بعد از ظهر روز بعد از طرف سپاه به در خانه ما آمدند و مادرم را بردند. در همان لحظه بود که متوجه شدم پدرم به درجه رفیع شهادت رسیده است.
+
. <ref>[http://yaranereza.ir/ShowSoldier.aspx?SID=10656 سایت یاران رضا]</ref>
 
+
 
+
 
+
عشق شهادت
+
 
+
کلثوم ریحانی
+
 
+
 
+
به خاطر دارم آخرین باری که پدرم می خواست به جبهه برود. حال و هوای دیگری داشت و چهرش بسیار بشاش و خندان داشت. ما هم به شوخی به ایشان می گفتیم. پدر وضع شما خوب شده است خیلی خوشحال هستید. ایشان گفتند: من بیشتر به خدا نزدیک شده ام و به من الهام شده است که این سفر آخر است و اگر خدا بخواهد به آرزوی همیشگی خودم خواهم رسید.<ref>[http://yaranereza.ir/ShowSoldier.aspx?SID=10656 سایت یاران رضا]</ref>
+
 
==پانویس==
 
==پانویس==
 
<references />
 
<references />
 +
==رده==
 +
{{ترتیب‌پیش‌فرض:محمد حسین ریحانی}}
 +
[[رده: شهدا]]
 +
[[رده: شهدای دفاع مقدس]]
 +
[[رده: شهدای ایران]]
 +
[[رده: شهدای استان خراسان رضوی]]
 +
[[رده: شهدای شهرستان تربت حیدریه]]

نسخهٔ کنونی تا ‏۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۰، ساعت ۰۵:۳۱

کد شهید:6517869

نام :محمدحسین‌

نام خانوادگی :ریحانی

نام پدر :محمداسماعیل‌

محل تولد :تربت ‌حیدریه

‌تاریخ شهادت :1365/10/26

تحصیلات :نامشخص

گروه مربوط :گروهی برای این شهید ثبت نشده است.

نوع عضویت :سایر شهدا

مسئولیت :رزمنده


خاطرات

  • موضوع: عشق به جهاد

قبل از اینکه همسرم محمد حسین برای آخرین بار به جبهه برود. یک روز یکی از روستاییان ایشان را دید و به او گفت: محمد حسین چرا همیشه به جبهه میرود و خانواده ات را تنها می گذاری و آنها را ناراحت میکنی. ایشان در جواب گفته بود: من باید بروم و آرزوی در سر دارم برسم و مطمین هستم خانواده ام در این امر ناراحت نیستند. راوی حوا عابدین


  • موضوع: خواب و روياي ديگران در مورد شهادت شهيد

به خاطر دارم قبل از آنکه پدرم به فیض عظیم شهادت نایل گردد، یک شب خواب دیدم که دست و پای پدرم را قطع کرده اند. صبح که از خواب بیدار شدم، خواب را برای مادر بزرگ و مادرم گفتم، آنها خیلی ناراحت شدند و گریه کردند. ناگهان بعد از ظهر روز بعد از طرف سپاه به در خانه ما آمدند و مادرم را بردند. در همان لحظه بود که متوجه شدم پدرم به درجه رفیع شهادت رسیده است. راوی کلثوم ریحانی


  • موضوع: عشق شهادت

به خاطر دارم آخرین باری که پدرم می خواست به جبهه برود. حال و هوای دیگری داشت و چهرش بسیار بشاش و خندان داشت. ما هم به شوخی به ایشان می گفتیم. پدر وضع شما خوب شده است خیلی خوشحال هستید. ایشان گفتند: من بیشتر به خدا نزدیک شده ام و به من الهام شده است که این سفر آخر است و اگر خدا بخواهد به آرزوی همیشگی خودم خواهم رسید. راوی کلثوم ریحانی . [۱]

پانویس

  1. سایت یاران رضا

رده