شهید محسن بداقی: تفاوت بین نسخهها
Beiranvand97 (بحث | مشارکتها) |
Kheyri9803 (بحث | مشارکتها) (←وصیت نامه) |
||
(۲ نسخههای متوسط توسط ۲ کاربران نشان داده نشده) | |||
سطر ۴۶: | سطر ۴۶: | ||
و به این گروه های منافق و ضداسلام بگويید تا زمانی که در ایران کودکانی هستند که بتوانند بگویند خدا، آنها باید آرزوی خود را به گور ببرند زیرا کودکان دو ساله هم حسین حسین می کنند و به ندای هل من ناصر ینصرنی حسین های زمان پاسخ می دهند و هرگز نخواهند گذاشت که حسین تنها بماند زیرا بسیار دیده شده که کودکان شیرخوار بر روی دست های مبارک مادرشان به شهادت رسیده اند و حسین جان تا حدامکان از اقوام و دوستاتم برایم رضایت طلب نماید؛ به امید پیروزی تا انقلاب مهدی. آمین یا رب العالمین. | و به این گروه های منافق و ضداسلام بگويید تا زمانی که در ایران کودکانی هستند که بتوانند بگویند خدا، آنها باید آرزوی خود را به گور ببرند زیرا کودکان دو ساله هم حسین حسین می کنند و به ندای هل من ناصر ینصرنی حسین های زمان پاسخ می دهند و هرگز نخواهند گذاشت که حسین تنها بماند زیرا بسیار دیده شده که کودکان شیرخوار بر روی دست های مبارک مادرشان به شهادت رسیده اند و حسین جان تا حدامکان از اقوام و دوستاتم برایم رضایت طلب نماید؛ به امید پیروزی تا انقلاب مهدی. آمین یا رب العالمین. | ||
+ | والسلام | ||
− | + | 1360/09/14 محسن بداغی<ref>[http://ajashohada.ir/Home/MartyrDetails/4008 سایت شهدای ارتش]</ref> | |
+ | ==نگارخانه تصاویر== | ||
+ | <gallery> | ||
− | + | Image:1108988KAKA004-001.jpg | |
− | + | ||
− | + | ||
− | + | </gallery> | |
+ | |||
+ | ==پانویس== | ||
+ | <references /> |
نسخهٔ کنونی تا ۲۹ مهر ۱۳۹۸، ساعت ۰۹:۰۹
شهید محسن بداقی تاریخ تولد :1341/04/01 تاریخ شهادت : 1361/08/29 محل شهادت : نامشخص محل آرامگاه : قم - علی ابن جعفر
زندگی نامه
شهید محسن بداقی در سال 1341 در شهر مقدس قم به دنيا آمد؛ تحصيلات را تا مقطع ديپلم ادامه داد، اخلاق و رفتار وی بسیار پسندیده و غیر قابل باور بود، از کودکی نسبت به همه ی خانواده مهربان بود و هیچ گاه دوست نداشت کسی از او رنجیده شود، اگر اتفاقی پیش می آمد فوراً طرف مقابل را می بوسید.
در هنگام مرخصی دوران خدمت، سعی داشت به تمام اقوام سری بزند و از نظر استعداد فوق العاده عالی بود؛ درسن پنج سالگی به مکتب ده رفت و در سن هفت سالگی قرآن را فراگرفت، در مدرسه همیشه الگوی اخلاق و استعداد بود به طوری که معلم، هرخوبی را با او مثال می زد و در نقشه کشی قالی و بنایی و برق کشی نیز مهارت داشت.
او از سن شش سالگی نماز می خواند و در سن نه سالگی روزه می گرفت و هر روحانی که در ماه مبارک رمضان و ماه محرم به ده می آمد با او دوست می شد و همیشه یکی از برپا کنندگان نماز جماعت بود؛ در دوران انقلاب به پخش و توزيع اعلاميه و چسباندن آن بر روی ديوار مبادرت می ورزيد؛ بعد از انقلاب نيز که در این هنگام در شهر زندگی می کرد در انجمن اسلامی مدرسه اش فعالیت داشت و در تبلیغات بر علیه بنی صدر خائن شدیداً فعال بود؛ به درس بسیار علاقه مند بود و اکثر شب ها علاوه بر درس خواندن، مطالعات دیگری نیز داشت.
مشکلات مالی و بی پدری شدیداً او را رنج می داد چون من (برادش عباس بداقی) حقوق کمی داشتم و من بودم و او و مادرم؛ اما در این صورت باز از پای ننشست و به تحصیل ادامه داد تا دیپلم را کسب کرد؛ مدت فراغت از تحصیل را در سر پله های راه آهن پاسداری می داد و در واحد تبلیغات و کتابخانه مسجد ده نیز فعال بود.
اين شهيد عزيز، از طریق نیروی زمینی ارتش جمهوری اسلامی ایران ، قبل از موعد مقرر اعزام به خدمت، خود را معرفی و اعزام شد؛ در سال 1361 دیگر از هدایت ضد انقلابيون مأیوس شده بود و می گفت: این خود فروخته ها دیگر هدایت نمی شوند و باید آنها را از بین برد و به زباله دان تاریخ سپرد؛ او می گفت: این بی شرم ها از خود اراده ندارند و طبق دستور شرق و غرب عمل می کنند.
حدود یک سال در جبهه های 7 تیر، عملیات فتح المبین ، عملیات آزادی خرمشهر و رمضان نیز شرکت داشت؛ یک بار که به مرخصی آمد پای او زخم شده بود از او سوال کردم چی شده گفت: چیزی نیست ورزش کرده ام ولی به یکی از دوستان نزدیکمان به نام ابراهیم رازش را گفته بود هنگام عملیات ماشین ما مورد اصابت خمپاره قرار گرفت و چپ شد اما کسی شهید نشد فقط یکی از برادرها دستش قطع و من نیز زخمی شدم.
آخرین صحبت او نوید پیروزی و امیدوار کردن ما و جنایات بنی صدر بود؛ او آخرین باری که مرخصی آمد یک شب با من بسیار شوخی کرد و نیز شب را پیش من روی یک تشک خوابید و گفت: آخرین بار خواهد بود و نیز به هر دو عمویم و دوستان ابراهیم این مطلب را گفته بود و با چهره ای خوشحال و نورانی با من خداحافظی کرد.
در تاريخ، 1361/08/30 در جبهه ی كوشك ، به گفته برادران همسنگرش، هنگام ترمیم سنگر و پس از خاتمه کار که به داخل سنگر می رود خمپاره ای به سنگر اصابت، و برادر محسن بداقی از ناحیه نخاع مجروح شده و به روایت همین برادران با گفتن چند مرتبه یا علی، مهدی جان ادرکنی، حسین جان آمد و در حال خوشحالی و مثل این که کسی را می دیده جان به جان آفرین تسلیم کرده بود؛ مزار اين شهيد گرانقدر در گلزار شهدای قم واقع شده است.
- پيام برادر شهيد
من کوچکتر از آنم که به کسی پیامی بفرستم اما این تقاضای عاجزانه را از این ملت غیور دارم که کمبودها را تحمل نموده و غذای تبلیغاتی برای دشمن اسلام فراهم نکنند و با کلمه می جنگیم، می میریم، سازش نمی پذیریم، دشمن را ناامید کنند و حامیان استکبار جهانی در داخل کشورمان را نیز از خود در طایفه شان طرد کنند.
وصیت نامه
بسم الله الرحمن الرحیم
خدایا تو را سپاس گذارم که راه خدمت برای دین و وطنم را برای من باز کردی و چراغی بر راه تاریکیم روشن نمودی و من را از این دنیایی که شهوات پوچ محاصره ام کرده نجاتم می دهی؛ ای خالق منان، از تو خواهانم که بر مادر عزیزم آن چنان صبوری عطا فرمایی که هنگامی که خبر شهادتم را می شنود دست هایش را به طرف تو بلند کند و بگوید خدایا امانتی که تحویلم دادی به تو باز می گردانم و از گریه کردن دیگران هم جلوگیری کند.
مادرجان، هنگامی که می خواهی برای من گریه کنی به یاد حضرت زینب (س) باش که پس از کشته شدن برادران و فرزندان عزیزش باید به اسیری بروند تو که بعد از من در خانه هستی و برادرانم و اقوامم اطراف تو هستند؛ مادرجان تو هم وظیفه پدری و هم وظیفه مادری برای من انجام دادی امیدوارم که این زحمات را حلالم نمایی و هنگامی شهید شدم مبادا بگویی روحانیت مرا به کشتن داده اند؛ نه هرگز این بزرگترین سعادتی است که خدا در زندگی نصیب من کرده است.
مادرجان، صدای امام حسین (ع)، صدای حضرت عباس (ع)، صدای آن اصغر شیرخواره به گوشم می آید و می خواهم بروم ببینم با آنها چه کردند مبادا آنها تنها بمانند. مادرجان، پس از مرگم دست هایت را به سوی خدا بلند کن و بگو خدایا، امانتی را که گرفتم تحویلت می دهم و اگر چنانچه نتوانسته ام خوب از آن نگهداری کنم مرا ببخش؛ خدایا فرزندم عزیز بود ولی تو از فرزندم عزیزتر هستی.
و تو عباس جان امیدوارم که زحمات خودت را حلالم نمایی زیرا تو برای من بسیار زحمت کشیدی و زندگی ات را برای من صرف نمودی و چون بعضی موقع که ناراحت می شدم به روی تو برمی گشتم؛ خوب گذشته ها گذشته.
سخنی هم با خواهرم دارم خواهرجان، تو هم بسیار به من محبت داشتی و بسیار اذیتت کردم و اگر می خواهی من از تو راضی باشم برای من هرگز گریه مکن برای سکینه گریه کن که یک دختر خردسال بود خبر مرگ برادرانش حضرت علی اکبر و علی اصغر را برای او می آورند و پس از آن هم باید به اسیری برود و از شمر سیلی بخورد؛ ولی تو هیچ یک از این مراحل را نداری نه اسیری می روی و نه از کسی سیلی می خوری.
برادرانم محمد و حسین شما هم مرا حلال نمایید و حسین جان اگر به یاد داشته باشی گفتی وقتی که درسم را خواندم و از سربازی برگشتم برایم خانه می سازی و فرش می خری تا عروسی کنم و من دارم به آرزوی خودم می رسم و می خواهم با عشقم که همان خدای احد و واحد است عروسی نمایم و به حجله ای که آن ایزدمنان برایم بسته وارد شوم و لباس دامادی که به دست خواهران و برادران دینی ام برایم دوخته شده بپوشم.
انسان هنگامی روحش آرامش پیدا می کند که به خدای خودش برسد و هنگامی شاد می شود که وسیله شادی او فراهم شود؛ من به تمام آرمان هايم رسیده ام پس جای هیچ گونه نگرانی برای شما باقی نمی ماند و یک مسئله ای که از آن بسیار ناراحت هستم این است که می ترسم بعضی از اقوام نسبت به روحانيت اعتراض كنند یا از بعضی کمبودهای مادی ناراضی باشند و بگویند ما شهید دادیم این مطلب را در اعلامیه هایی که برای من منتشر می کنید قید کنید که به خدا قسم اگر بخواهد از خون امثال من چنین سوء استفاده هایی بکنند و نسبت به حکومت جمهوری اسلامی ایران که همان حکومت خداست و قوانین خدا در حال اجرا شدن است کارشکنی بکنند حکایت آنها را به مظلوم کربلا خواهم کرد و روز قیامت هرگز از آنها راضی نخواهم شد.
و به این گروه های منافق و ضداسلام بگويید تا زمانی که در ایران کودکانی هستند که بتوانند بگویند خدا، آنها باید آرزوی خود را به گور ببرند زیرا کودکان دو ساله هم حسین حسین می کنند و به ندای هل من ناصر ینصرنی حسین های زمان پاسخ می دهند و هرگز نخواهند گذاشت که حسین تنها بماند زیرا بسیار دیده شده که کودکان شیرخوار بر روی دست های مبارک مادرشان به شهادت رسیده اند و حسین جان تا حدامکان از اقوام و دوستاتم برایم رضایت طلب نماید؛ به امید پیروزی تا انقلاب مهدی. آمین یا رب العالمین. والسلام
1360/09/14 محسن بداغی[۱]