شهید مسعود محمدیان مرادخواه: تفاوت بین نسخه‌ها

از دانش‌نامه فرهنگ ایثار , جهاد و شهادت
پرش به: ناوبری، جستجو
 
(۳ نسخه‌های متوسط توسط کاربر دیگری نشان داده نشده)
سطر ۱۱: سطر ۱۱:
 
   
 
   
 
==زندگینامه==
 
==زندگینامه==
بسمه تعالی شهید در سال 1338 در تهران متولد شد تحصیلات ابتدایی و متوسطه را با موفقییت به پایان رسید. در سن 18 سالگی وارد ارتش شد. یکسال از دوران آموزشی شهید میگذشت که انقلاب شروع شد ایشان تمام مراحل درگیری های انقلاب فعالیت چشمگیری داشتند از جمله فعالیتهای ایشان حمل محرومان و کمک به زخمی ها بود که در طول تمامی این جزییات ایشان در پادگانها بیمارستان ها و خیابان به مردم کمک میکرد. شبها در پشت بامها همصدا با مردم الله اکبر میگفتند و در محله ی خودشان در ساختن سنگر به مردم کمک میکرد ایشان از نظر اعتقادات مذهبی بسیار راسخ و قوی بودند در سن 9 سالگی خواندن نماز را آغاز کرد.همچنین در زمانیکه احساس کردند توانایشان بالا رفته مرتب روزه میگرفتند. ایمانی قوی به ائمه و عشقی عجیب به اسلام داشت همیشه بر روی دیوارها مینوشت. بطور کلی ایشان فعالییت های زیادی در طول انقلاب داشتند و شهید مسعود محمدیان در سن 25 سالگی ازدواج کردند ازهمان اوایل ازدواج ایشان مرتب در جبهه ها حضور داشتند. همیشه اعتقاد داشت که باید برای حفظ دین و وطن وناموس پایدار بود. در سن 21 سالگی صاحب یک دختر شد.ایشان به طور مرتب در جبهه ها حضور داشتند وکمتر اتفاق می افتاد که ایشان در خانه کنار همسر و دختر خود باشند. و در اکثر حمله ها شرکت داشتند از جمله 3 ماه حضور فعالانه در کردستان که جنگ بین کوموله ها بود بعد از این جنگ ایشان با خمپاره زخمی شدند. در بیمارستان بستری شدند. فعالیت ایشان در این جنگ به حدی بود که کردها از وجود ایشان در جنگ وحشت داشتند و برای سر او جایزه گذاشته بودند. بعد از جنگ کردستان شرکت در جبهه های حق علیه باطل بود و در این جنگ تمامی حمله ها شرکت داشتند از جمله حمله آبادان حمله خرمشهر دیوان دره سنندج و ... شرکت داشتند. در حمله یا زهزا مرخصی بودند و از این بابت که نمیتوانستند در این حمله شرکت داشته باشند. مرتب اسرار می داشتند که چرا نباید در این حمله حضور داشته باشم به همین دلیل سریع به جبهه برگشتند که مجددا حمله بیت المقدس شروع شد. با وجود اینکه ایشان در بیمارستان بستری بودند و با توجه به اینکه عشق عجیبی به ما و خود داشتند سریعا برای خداحافظی با مادرشان باز گشتند و به مادر خود نگفتند که برای حمله میروند در روز 8 اردیبهشت ماه 61 ایشان به جبهه باز گشتند و در روز 10 اردیبهشت به درجه رفیع شهادت نائل آمدندو به آرزویی که داشتند رسیدند زمان شهادت ایشان فرزندش 1سال داشت. روحش شاد
+
بسمه تعالی شهید در سال 1338 در [[تهران]] متولد شد تحصیلات ابتدایی و متوسطه را با موفقییت به پایان رسید. در سن 18 سالگی وارد [[ارتش]] شد. یکسال از دوران آموزشی شهید میگذشت که انقلاب شروع شد ایشان تمام مراحل درگیری های انقلاب فعالیت چشمگیری داشتند از جمله فعالیتهای ایشان حمل محرومان و کمک به زخمی ها بود که در طول تمامی این جزییات ایشان در پادگانها بیمارستان ها و خیابان به مردم کمک میکرد. شبها در پشت بامها همصدا با مردم الله اکبر میگفتند و در محله ی خودشان در ساختن سنگر به مردم کمک میکرد ایشان از نظر اعتقادات مذهبی بسیار راسخ و قوی بودند در سن 9 سالگی خواندن [[نماز]] را آغاز کرد.همچنین در زمانیکه احساس کردند توانایشان بالا رفته مرتب [[روزه]] میگرفتند. ایمانی قوی به ائمه و عشقی عجیب به اسلام داشت همیشه بر روی دیوارها مینوشت. بطور کلی ایشان فعالییت های زیادی در طول انقلاب داشتند و شهید مسعود محمدیان در سن 25 سالگی ازدواج کردند ازهمان اوایل ازدواج ایشان مرتب در جبهه ها حضور داشتند. همیشه اعتقاد داشت که باید برای حفظ دین و وطن وناموس پایدار بود. در سن 21 سالگی صاحب یک دختر شد.ایشان به طور مرتب در جبهه ها حضور داشتند وکمتر اتفاق می افتاد که ایشان در خانه کنار همسر و دختر خود باشند. و در اکثر حمله ها شرکت داشتند از جمله 3 ماه حضور فعالانه در [[کردستان]] که جنگ بین [[کوموله]] ها بود بعد از این جنگ ایشان با [[خمپاره]] زخمی شدند. در بیمارستان بستری شدند. فعالیت ایشان در این جنگ به حدی بود که کردها از وجود ایشان در جنگ وحشت داشتند و برای سر او جایزه گذاشته بودند. بعد از جنگ کردستان شرکت در جبهه های حق علیه باطل بود و در این جنگ تمامی حمله ها شرکت داشتند از جمله حمله [[آبادان]] حمله [[خرمشهر]] [[دیوان دره]] 
 +
[[سنندج]] و ... شرکت داشتند. در حمله یا زهزا مرخصی بودند و از این بابت که نمیتوانستند در این حمله شرکت داشته باشند. مرتب اسرار می داشتند که چرا نباید در این حمله حضور داشته باشم به همین دلیل سریع به جبهه برگشتند که مجددا حمله [[بیت المقدس]] شروع شد. با وجود اینکه ایشان در بیمارستان بستری بودند و با توجه به اینکه عشق عجیبی به ما و خود داشتند سریعا برای خداحافظی با مادرشان باز گشتند و به مادر خود نگفتند که برای حمله میروند در روز 8 اردیبهشت ماه 61 ایشان به جبهه باز گشتند و در روز 10 اردیبهشت به درجه رفیع شهادت نائل آمدندو به آرزویی که داشتند رسیدند زمان شهادت ایشان فرزندش 1سال داشت. روحش شاد
 
==خاطرات==
 
==خاطرات==
 
خاطره ای از زبان شهید محمدیان
 
خاطره ای از زبان شهید محمدیان
 
خودشان تعریف می کردند که در جنگ دیوان دره کردها برای سر ایشان جایزه تعیین کرده بودند و ایشان مرتب در حال فرار بود و حدوداً 9 روز در کوها سرگردان می شود و در این مدت غذایش پوست هندوانه بوده است. در جنگ دو مرتبه زخمی شده بودند.
 
خودشان تعریف می کردند که در جنگ دیوان دره کردها برای سر ایشان جایزه تعیین کرده بودند و ایشان مرتب در حال فرار بود و حدوداً 9 روز در کوها سرگردان می شود و در این مدت غذایش پوست هندوانه بوده است. در جنگ دو مرتبه زخمی شده بودند.
قبل از شهادت به دوست خود گفته بود پرویز سرکشی اگر من اول شهید شدم تو خمپاره ی مرا ببر که بدست عراقی ها نیوفته و اگر تو شهید شدی من نمی گزارم خمپاره ی تو را ببرند. که اول مسعود محمدیان شهید شد و بعد دوستش.
+
قبل از شهادت به دوست خود گفته بود پرویز سرکشی اگر من اول شهید شدم تو خمپاره ی مرا ببر که بدست عراقی ها نیوفته و اگر تو شهید شدی من نمی گزارم خمپاره ی تو را ببرند. که اول مسعود محمدیان شهید شد و بعد دوستش.<ref>[http://www.ajashohada.ir/home/martyrdetails/24607 سایت شهدای ارتش]</ref>
 
+
==پانویس==
منبع: سایت شهدای ارتش
+
<references />
http://www.ajashohada.ir/home/martyrdetails/24607
+

نسخهٔ کنونی تا ‏۲۰ مرداد ۱۳۹۹، ساعت ۰۸:۱۲

شهید مسعود محمدیان مرادخواه

تاریخ تولد :1338/11/27

تاریخ شهادت : 1361/02/10

محل شهادت : نامشخص

محل آرامگاه :تهران - بهشت زهرا


زندگینامه

بسمه تعالی شهید در سال 1338 در تهران متولد شد تحصیلات ابتدایی و متوسطه را با موفقییت به پایان رسید. در سن 18 سالگی وارد ارتش شد. یکسال از دوران آموزشی شهید میگذشت که انقلاب شروع شد ایشان تمام مراحل درگیری های انقلاب فعالیت چشمگیری داشتند از جمله فعالیتهای ایشان حمل محرومان و کمک به زخمی ها بود که در طول تمامی این جزییات ایشان در پادگانها بیمارستان ها و خیابان به مردم کمک میکرد. شبها در پشت بامها همصدا با مردم الله اکبر میگفتند و در محله ی خودشان در ساختن سنگر به مردم کمک میکرد ایشان از نظر اعتقادات مذهبی بسیار راسخ و قوی بودند در سن 9 سالگی خواندن نماز را آغاز کرد.همچنین در زمانیکه احساس کردند توانایشان بالا رفته مرتب روزه میگرفتند. ایمانی قوی به ائمه و عشقی عجیب به اسلام داشت همیشه بر روی دیوارها مینوشت. بطور کلی ایشان فعالییت های زیادی در طول انقلاب داشتند و شهید مسعود محمدیان در سن 25 سالگی ازدواج کردند ازهمان اوایل ازدواج ایشان مرتب در جبهه ها حضور داشتند. همیشه اعتقاد داشت که باید برای حفظ دین و وطن وناموس پایدار بود. در سن 21 سالگی صاحب یک دختر شد.ایشان به طور مرتب در جبهه ها حضور داشتند وکمتر اتفاق می افتاد که ایشان در خانه کنار همسر و دختر خود باشند. و در اکثر حمله ها شرکت داشتند از جمله 3 ماه حضور فعالانه در کردستان که جنگ بین کوموله ها بود بعد از این جنگ ایشان با خمپاره زخمی شدند. در بیمارستان بستری شدند. فعالیت ایشان در این جنگ به حدی بود که کردها از وجود ایشان در جنگ وحشت داشتند و برای سر او جایزه گذاشته بودند. بعد از جنگ کردستان شرکت در جبهه های حق علیه باطل بود و در این جنگ تمامی حمله ها شرکت داشتند از جمله حمله آبادان حمله خرمشهر دیوان دره سنندج و ... شرکت داشتند. در حمله یا زهزا مرخصی بودند و از این بابت که نمیتوانستند در این حمله شرکت داشته باشند. مرتب اسرار می داشتند که چرا نباید در این حمله حضور داشته باشم به همین دلیل سریع به جبهه برگشتند که مجددا حمله بیت المقدس شروع شد. با وجود اینکه ایشان در بیمارستان بستری بودند و با توجه به اینکه عشق عجیبی به ما و خود داشتند سریعا برای خداحافظی با مادرشان باز گشتند و به مادر خود نگفتند که برای حمله میروند در روز 8 اردیبهشت ماه 61 ایشان به جبهه باز گشتند و در روز 10 اردیبهشت به درجه رفیع شهادت نائل آمدندو به آرزویی که داشتند رسیدند زمان شهادت ایشان فرزندش 1سال داشت. روحش شاد

خاطرات

خاطره ای از زبان شهید محمدیان خودشان تعریف می کردند که در جنگ دیوان دره کردها برای سر ایشان جایزه تعیین کرده بودند و ایشان مرتب در حال فرار بود و حدوداً 9 روز در کوها سرگردان می شود و در این مدت غذایش پوست هندوانه بوده است. در جنگ دو مرتبه زخمی شده بودند. قبل از شهادت به دوست خود گفته بود پرویز سرکشی اگر من اول شهید شدم تو خمپاره ی مرا ببر که بدست عراقی ها نیوفته و اگر تو شهید شدی من نمی گزارم خمپاره ی تو را ببرند. که اول مسعود محمدیان شهید شد و بعد دوستش.[۱]

پانویس

  1. سایت شهدای ارتش