شهید بهزاد منصوری: تفاوت بین نسخه‌ها

از دانش‌نامه فرهنگ ایثار , جهاد و شهادت
پرش به: ناوبری، جستجو
 
(۶ نسخه‌های متوسط توسط ۳ کاربران نشان داده نشده)
سطر ۱: سطر ۱:
شه ی د بهزاد منصور ی
+
[[شهید بهزاد منصوری]]
  
تار ی خ تولد :1341/09/07
+
تار ی خ تولد : [[1341/09/07]]
  
تار ی خ شهادت : 1362/10/30
+
تار ی خ شهادت : [[1362/10/30]]
  
 
محل شهادت : نامشخص
 
محل شهادت : نامشخص
سطر ۱۷: سطر ۱۷:
 
این عاشقان کیند که با بانک لا تخف چون شیر شرزه حمله به دشمن برآورند
 
این عاشقان کیند که با بانک لا تخف چون شیر شرزه حمله به دشمن برآورند
  
بنام اله پاسدار خون شهیدان و درود به رهبر کبیر انقلاب اسلامی امام خمینی اطال اله عمره الشریف گروهبان دوم بهزاد منصوری از سن هفت سالگی دوره ابتدایی و راهنمایی تحصیلی را در روستای پیرزاغه زادگاه خود گذرانده و مدرک کلاس سوم راهنمایی را گرفت و در سن 16 سالگی به هنرستان صنعتی خرمدره رفته و یک سال به تحصیل ادامه داد و از آنجایی که عشق به اسلام و رهبر راستین را در دل پرورانده بود با زبانی التماس آمیز از من خواست که وارد سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شود و من در جوابش گفتم که ادامه تحصیل دهد همین جذبه عشق بود که از اوایل انقلاب اسلامی مدت شش ماه در جهاد سازندگی اصفهان نیمه فعال مشغول فعالیت و در ده نیز با دیگر دوستان خود که در اقلیت بودند با عزمی راسخ و خستگی ناپذیر در ایجاد کتابخانه اسلامی و انجمن اسلامی روستای پیرزاغه در تقویت صدای راستین انقلاب کوشا بود از آنجاییکه خدمت به وطن اسلامی و اسلام عزیز در سرلوحه زندگی خود داشت از سال 1358 وارد ارتش جمهوری اسلامی ایران گردید و از بهمن ماه سال 1360 در جبهه پیرانشهر و مهاباد با اشرار مسلح و مزدوران آمریکا و شوروی در نبرد بود این سنگر مقدس که همانا دین و ناموس ماست باید حفظ کرد و همیشه به ما این کلمات را می‌گفت اسلام به ما و خون ما نیاز دارد و ما باید به بهای جان خریدار باشیم و در فاصله مرخصیها گویا گم شده ای دارد که به دنبال آن و یافتن آن هر لحظه چشم براه است و همین روح پاک و نیت خالصانه او را به صاحبان حرم سر و عفاف ملکوت پیوند داد و چون سایر غنچه های پرپر شده بی نیازی خود را به چاه طبیعت اعلام داشته و به ملکوت اعلا پیوست و چون همیشه دعای طول عمر امام ورد زبان شهید ما بود ما هم خود وکبار چشم به امید رهبریم.
+
بنام اله [[پاسدار]] خون شهیدان و درود به رهبر کبیر انقلاب اسلامی [[امام خمینی]] اطال اله عمره الشریف گروهبان دوم بهزاد منصوری از سن هفت سالگی دوره ابتدایی و راهنمایی تحصیلی را در روستای پیرزاغه زادگاه خود گذرانده و مدرک کلاس سوم راهنمایی را گرفت و در سن 16 سالگی به هنرستان صنعتی خرمدره رفته و یک سال به تحصیل ادامه داد و از آنجایی که عشق به اسلام و رهبر راستین را در دل پرورانده بود با زبانی التماس آمیز از من خواست که وارد [[سپاه]] پاسداران انقلاب اسلامی شود و من در جوابش گفتم که ادامه تحصیل دهد همین جذبه عشق بود که از اوایل انقلاب اسلامی مدت شش ماه در جهاد سازندگی اصفهان نیمه فعال مشغول فعالیت و در ده نیز با دیگر دوستان خود که در اقلیت بودند با عزمی راسخ و خستگی ناپذیر در ایجاد کتابخانه اسلامی و انجمن اسلامی روستای پیرزاغه در تقویت صدای راستین انقلاب کوشا بود از آنجاییکه خدمت به وطن اسلامی و اسلام عزیز در سرلوحه زندگی خود داشت از سال 1358 وارد [[ارتش]] جمهوری اسلامی ایران گردید و از بهمن ماه سال 1360 در جبهه پیرانشهر و مهاباد با اشرار مسلح و مزدوران آمریکا و شوروی در نبرد بود این سنگر مقدس که همانا دین و ناموس ماست باید حفظ کرد و همیشه به ما این کلمات را می‌گفت اسلام به ما و خون ما نیاز دارد و ما باید به بهای جان خریدار باشیم و در فاصله مرخصیها گویا گم شده ای دارد که به دنبال آن و یافتن آن هر لحظه چشم براه است و همین روح پاک و نیت خالصانه او را به صاحبان حرم سر و عفاف ملکوت پیوند داد و چون سایر غنچه های پرپر شده بی نیازی خود را به چاه طبیعت اعلام داشته و به ملکوت اعلا پیوست و چون همیشه دعای طول عمر امام ورد زبان [[شهید]] ما بود ما هم خود وکبار چشم به امید رهبریم.
  
 
==وصیت نامه==
 
==وصیت نامه==
 
به خدمت مادر مهربانم رسيده، ملاحظه فرماييد:
 
به خدمت مادر مهربانم رسيده، ملاحظه فرماييد:
  
پس از تقديم عرض سلام، سلامتى شما عزيزان را از درگاه خداوند بزرگ مسئلت دارم و اميدوارم كه هميشه سالم بوده باشيد و اگر از احوالات پسر دور افتاده‌ات بهزاد را خواسته باشى، سلامت هستم. ملالى در بين نيست جز دورى شما عزيزان كه اميد است، به زودى زود، تازه گردد. آمين يا رب العالمين و بارى عرض مى شود، مادرجان! اميدوارم كه حالت خوب باشد و هيچ كسالتى نداشته باشى. حال من هم خوب است. مادرجان! بنده روز دوشنبه 1361/02/27 به مهاباد مى روم. قرار بود، سر برج به پيرسق بيايم، ولى متاسفانه نمى توانيم. اميدوارم كه مرا ببخشى. مادرجان! كار ارتش همين است، مبادا غصه بخورى كه چرا نيامد. مادر خوبم! اميدوارم كه به بزرگى خودت مرا ببخشى. من پسر خوبى براى شما نبودم، اين را خودم مى دانم.
+
پس از تقديم عرض سلام، سلامتى شما عزيزان را از درگاه خداوند بزرگ مسئلت دارم و اميدوارم كه هميشه سالم بوده باشيد و اگر از احوالات پسر دور افتاده‌ات بهزاد را خواسته باشى، سلامت هستم. ملالى در بين نيست جز دورى شما عزيزان كه اميد است، به زودى زود، تازه گردد. آمين يا رب العالمين و بارى عرض مى شود، مادرجان! اميدوارم كه حالت خوب باشد و هيچ كسالتى نداشته باشى. حال من هم خوب است. مادرجان! بنده روز دوشنبه 1361/02/27 به [[مهاباد]] مى روم. قرار بود، سر برج به پيرسق بيايم، ولى متاسفانه نمى توانيم. اميدوارم كه مرا ببخشى. مادرجان! كار [[ارتش]] همين است، مبادا غصه بخورى كه چرا نيامد. مادر خوبم! اميدوارم كه به بزرگى خودت مرا ببخشى. من پسر خوبى براى شما نبودم، اين را خودم مى دانم.
  
 
مادرجان! اگر زنده ماندم، بعد از اتمام ماموريت به پيرسق مى آيم و اگر نيامدم، حلالم كنيد و به بچه ها هم بگوييد كه حلال كنند. مادرجان! سرنوشت اين است كه ماها، صدها فرسنگ فاصله داشته باشيم. مادرجان! ما به خداى بزرگ يك جان بدهكاريم كه چه خوب است كه اين جان در راه اسلام و مملكت خود بدهيم. مادرجان! اميدوارم كه نگران نباشى. حتما سالم برمى گردم، ناراحت نباشيد. ديگر بيشتر از اين وقت گراميتان را نمى گيرم و منتظر جواب نامه شما هستم.
 
مادرجان! اگر زنده ماندم، بعد از اتمام ماموريت به پيرسق مى آيم و اگر نيامدم، حلالم كنيد و به بچه ها هم بگوييد كه حلال كنند. مادرجان! سرنوشت اين است كه ماها، صدها فرسنگ فاصله داشته باشيم. مادرجان! ما به خداى بزرگ يك جان بدهكاريم كه چه خوب است كه اين جان در راه اسلام و مملكت خود بدهيم. مادرجان! اميدوارم كه نگران نباشى. حتما سالم برمى گردم، ناراحت نباشيد. ديگر بيشتر از اين وقت گراميتان را نمى گيرم و منتظر جواب نامه شما هستم.
سطر ۳۸: سطر ۳۸:
 
به دنبال من اى مادر نمى آيد دگر مامور صداى پاى من هر شب نمى آيد دگر از دور .
 
به دنبال من اى مادر نمى آيد دگر مامور صداى پاى من هر شب نمى آيد دگر از دور .
  
پدرجان! غصه نخور سرنوشت اين بوده كه ما از همديگر صدها فرسنگ فاصله داشته باشيم. پدرجان! اگر مردم، حلالم كنيد. ديگر بيشتر از اين وقت گراميتان را نمى گيرم و منتظر جواب نامه هستم. ضمنا پدرجان! اگر خواستيد، نامه بنويسيد به همان آدرس كه پشت جبهه مى نويسم. بچه ها نامه را مى آورند به من مى دهند.
+
پدرجان! غصه نخور سرنوشت اين بوده كه ما از همديگر صدها فرسنگ فاصله داشته باشيم. پدرجان! اگر مردم، حلالم كنيد. ديگر بيشتر از اين وقت گراميتان را نمى گيرم و منتظر جواب نامه هستم. ضمنا پدرجان! اگر خواستيد، نامه بنويسيد به همان آدرس كه پشت [[جبهه]] مى نويسم. بچه ها نامه را مى آورند به من مى دهند.
  
كسى كه تا پايان عمر فراموشتان نخواهد كرد، پسر كوچكت بهزاد منصورى . به اميد ديدار خدا نگهدار خداحافظ  
+
كسى كه تا پايان عمر فراموشتان نخواهد كرد، پسر كوچكت بهزاد منصورى . به اميد ديدار خدا نگهدار خداحافظ.
 +
(امضاء) بهزاد منصورى مورخه 1361/02/26.<ref>[http://ajashohada.ir/Home/MartyrDetails/26007 سایت شهدای ارتش]</ref>
 +
 +
==نگارخانه تصاویر==
 +
<gallery>
 +
 
 +
Image:1726985KAKA002-001.jpg
 +
Image:1726985KAKA001-001.jpg
 +
 
 +
</gallery>
  
(امضاء) بهزاد منصورى مورخه 1361/02/26<ref>[http://%20http://ajashohada.ir/Home/MartyrDetails/26007 سایت شهدای ارتش]</ref>
 
 
<references />
 
<references />
 +
==رده==
 +
{{ترتیب‌پیش‌فرض:بهزاد_منصوری}}
 +
[[رده: شهدا]]
 +
[[رده: شهدای دفاع مقدس]]
 +
[[رده: شهدای ایران]]
 +
[[رده: شهدای استان زنجان]]
 +
[[رده: شهدای شهرستان ابهر]]

نسخهٔ کنونی تا ‏۲۴ خرداد ۱۳۹۹، ساعت ۰۹:۲۱

شهید بهزاد منصوری

تار ی خ تولد : 1341/09/07

تار ی خ شهادت : 1362/10/30

محل شهادت : نامشخص

محل آرامگاه :زنجان - ابهر – پ ی رزاغه


زندگی نامه

زندگینامه شهید بهزاد منصوری از بان پدر شهید

این عاشقان کیند که با بانک لا تخف چون شیر شرزه حمله به دشمن برآورند

بنام اله پاسدار خون شهیدان و درود به رهبر کبیر انقلاب اسلامی امام خمینی اطال اله عمره الشریف گروهبان دوم بهزاد منصوری از سن هفت سالگی دوره ابتدایی و راهنمایی تحصیلی را در روستای پیرزاغه زادگاه خود گذرانده و مدرک کلاس سوم راهنمایی را گرفت و در سن 16 سالگی به هنرستان صنعتی خرمدره رفته و یک سال به تحصیل ادامه داد و از آنجایی که عشق به اسلام و رهبر راستین را در دل پرورانده بود با زبانی التماس آمیز از من خواست که وارد سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شود و من در جوابش گفتم که ادامه تحصیل دهد همین جذبه عشق بود که از اوایل انقلاب اسلامی مدت شش ماه در جهاد سازندگی اصفهان نیمه فعال مشغول فعالیت و در ده نیز با دیگر دوستان خود که در اقلیت بودند با عزمی راسخ و خستگی ناپذیر در ایجاد کتابخانه اسلامی و انجمن اسلامی روستای پیرزاغه در تقویت صدای راستین انقلاب کوشا بود از آنجاییکه خدمت به وطن اسلامی و اسلام عزیز در سرلوحه زندگی خود داشت از سال 1358 وارد ارتش جمهوری اسلامی ایران گردید و از بهمن ماه سال 1360 در جبهه پیرانشهر و مهاباد با اشرار مسلح و مزدوران آمریکا و شوروی در نبرد بود این سنگر مقدس که همانا دین و ناموس ماست باید حفظ کرد و همیشه به ما این کلمات را می‌گفت اسلام به ما و خون ما نیاز دارد و ما باید به بهای جان خریدار باشیم و در فاصله مرخصیها گویا گم شده ای دارد که به دنبال آن و یافتن آن هر لحظه چشم براه است و همین روح پاک و نیت خالصانه او را به صاحبان حرم سر و عفاف ملکوت پیوند داد و چون سایر غنچه های پرپر شده بی نیازی خود را به چاه طبیعت اعلام داشته و به ملکوت اعلا پیوست و چون همیشه دعای طول عمر امام ورد زبان شهید ما بود ما هم خود وکبار چشم به امید رهبریم.

وصیت نامه

به خدمت مادر مهربانم رسيده، ملاحظه فرماييد:

پس از تقديم عرض سلام، سلامتى شما عزيزان را از درگاه خداوند بزرگ مسئلت دارم و اميدوارم كه هميشه سالم بوده باشيد و اگر از احوالات پسر دور افتاده‌ات بهزاد را خواسته باشى، سلامت هستم. ملالى در بين نيست جز دورى شما عزيزان كه اميد است، به زودى زود، تازه گردد. آمين يا رب العالمين و بارى عرض مى شود، مادرجان! اميدوارم كه حالت خوب باشد و هيچ كسالتى نداشته باشى. حال من هم خوب است. مادرجان! بنده روز دوشنبه 1361/02/27 به مهاباد مى روم. قرار بود، سر برج به پيرسق بيايم، ولى متاسفانه نمى توانيم. اميدوارم كه مرا ببخشى. مادرجان! كار ارتش همين است، مبادا غصه بخورى كه چرا نيامد. مادر خوبم! اميدوارم كه به بزرگى خودت مرا ببخشى. من پسر خوبى براى شما نبودم، اين را خودم مى دانم.

مادرجان! اگر زنده ماندم، بعد از اتمام ماموريت به پيرسق مى آيم و اگر نيامدم، حلالم كنيد و به بچه ها هم بگوييد كه حلال كنند. مادرجان! سرنوشت اين است كه ماها، صدها فرسنگ فاصله داشته باشيم. مادرجان! ما به خداى بزرگ يك جان بدهكاريم كه چه خوب است كه اين جان در راه اسلام و مملكت خود بدهيم. مادرجان! اميدوارم كه نگران نباشى. حتما سالم برمى گردم، ناراحت نباشيد. ديگر بيشتر از اين وقت گراميتان را نمى گيرم و منتظر جواب نامه شما هستم.

خداحافظ مادر خوبم به اميد ديدار، خدا نگهدار

اگر مردم اين شعر را بر سر قبرم بنويسيد. ولى همه اش از ياد رفته كه بنويسم.

بيا مادر تو تنها بر مزار من كفن پوشان به چشم پر گناه من

بيا مادر كفن پوشان به چشم پر گناهم مرا آهسته خاكم كن تو اى تنها پناه من

برو آهسته بخواب امشب فداى آن رخ ماهت براى من مشو دلتنگ كه فرزند تو شد راحت

به دنبال من اى مادر نمى آيد دگر مامور صداى پاى من هر شب نمى آيد دگر از دور .

پدرجان! غصه نخور سرنوشت اين بوده كه ما از همديگر صدها فرسنگ فاصله داشته باشيم. پدرجان! اگر مردم، حلالم كنيد. ديگر بيشتر از اين وقت گراميتان را نمى گيرم و منتظر جواب نامه هستم. ضمنا پدرجان! اگر خواستيد، نامه بنويسيد به همان آدرس كه پشت جبهه مى نويسم. بچه ها نامه را مى آورند به من مى دهند.

كسى كه تا پايان عمر فراموشتان نخواهد كرد، پسر كوچكت بهزاد منصورى . به اميد ديدار خدا نگهدار خداحافظ. (امضاء) بهزاد منصورى مورخه 1361/02/26.[۱]

نگارخانه تصاویر

  1. سایت شهدای ارتش

رده