شهید محسن آبکار: تفاوت بین نسخهها
Kheyri9803 (بحث | مشارکتها) (←وصیتنامه) |
|||
(۲ نسخههای متوسط توسط ۲ کاربران نشان داده نشده) | |||
سطر ۴۶: | سطر ۴۶: | ||
− | + | <ref>[http://khayyen.ir/shahid/820 سایت خین]</ref> | |
− | http://khayyen.ir/shahid/820 | + | ==نگارخانه تصاویر== |
+ | <gallery> | ||
+ | |||
+ | Image:820 (1).jpg | ||
+ | |||
+ | |||
+ | </gallery> | ||
+ | |||
+ | ==پانویس== | ||
+ | <references /> | ||
+ | == ردهها == | ||
+ | {{ترتیبپیشفرض:محسن_ابکار}} | ||
+ | [[رده: شهدا]] | ||
+ | [[رده: شهدای دفاع مقدس]] | ||
+ | [[رده: شهدای ایران]] | ||
+ | [[رده: شهدای استان اصفهان]] | ||
+ | [[رده: شهدای شهرستان نجف اباد]] |
نسخهٔ کنونی تا ۲۹ مهر ۱۳۹۸، ساعت ۰۹:۰۳
نام : میرعباسی / مجید نام پدر : جعفر تاریخ تولد : ۱۳۳۷-۱۱-۲۷ محل تولد : نجف آباد تاریخ شهادت : ۱۳۶۱-۰۸-۱۱ محل شهادت : موسیان، عین خوش شهرستان : نجف آباد یگان : مسئولیت : تحصیلات : دانشجوی رشته زمین شناسی محل تحصیل : دانشگاه اصفهان گلزار : گلستان شهدای اصفهان
زندگینامه
شهید مجید میرعباسی فرزند جعفر در سال 1337 درشهرستان نجف آباد، در خانواده ای مستضعف و مذهبی متولد شد. او از همان اوایل کودکی رفتاری عاقلانه داشت، به طوری که از 5 سالگی تمام نمازهای یومیه خود را می خواند. او در امور منزل به مادر و در مغازه به پدرش یاری می رساند و در کنار این ها هرگز از درس خواندن غافل نبود، به طوری که با موفقیت کامل دیپلم خود را گرفت و بلافاصله از طریق کنکور سراسری در دانشگاه اصفهان پذیرفته شد و در رشته زمین شناسی شروع به تحصیل کرد. مجید با ورود به دانشگاه، بهتر و بیشتر در جریان انقلاب قرار گرفت و شروع به فعالیت کرد. بعد از پیروزی انقلاب، وقتی دانشگاه تعطیل شد او به عنوان معلم دینی و قرآنی در مدارس اصفهان شروع به تدریس کرد. وی در تابستان سال 61 بعد از تعطیلی مدارس وارد سپاه پاسداران شد و از طریق سپاه به جبهه اعزام شد و در تاریخ 11/08/61 در منطقه عین خوش به درجه رفیع شهادت نایل شد.
وصیتنامه
بسم الله الرحمن الرحیم " انّ الله اشتری من المؤمنین انفسهم و اموالهم بانّ لهم الجنّة یقاتلون فی سبیل الله فیقتلون و یقتلون وعداً علیه حقّاً فی التّوریه و الانجیل و القرآن و من اوفی بعهده من الله فاستبشروا او ببیعکم الّذی بایعتم به و ذلک هو الفوز العظیم "( توبه/111). خدا، جان و مال اهل ایمان را به بهای بهشت خریداری کرده است، آ نها که در راه خدا جهاد م یکنند و دشمنان دین را به قتل می رسانند و خود کشته می شوند، این وعده قطعی است بر خدا و عهدی است که در تورات و انجیل و قرآن یاد فرموده است و از خدا باوفاتر به عهد خود کیست؟ انسان موجود طماعی است. هر کجا که سخن از سود بیشتر باشد، همان جا لنگرگاه اوست و چه زیباست اگر خریدار خدا باشد و فروشنده بنده او. ولی به راستی آیا خداوند با هر آن که فکر کنیم، معامله م یکند و معامله کردنش با هر کسی بدون هیچ گونه شرطی است؟ مسلما چنین نیست چرا که آیه شریفه فوق شرط این معامله را ایمان دانسته و می گوید که خداوند از مؤمنین جان و مالشان را به بهای بهشت خریداری کرده است و خدا خود میداند که من از ایمان آن چنان که باید حظّی نبرده ام تا بتوانم طرف معامله خدا باشم. من خود می دانم که بیشتر از آنچه که یک مؤمن باشم، یک مسلمانم. یعنی یک تسلیم شده و آن هم نه به طور کامل بلکه بسیار ناقص. لکن همان طور که گفتم انسان موجود طماعی است و من طمع لقای رب دارم و هم جنّت او را، آیا توان آن هست که بی بال و پر به اوج آسمان پرواز کرد. ولی علاوه بر طمع من در زندگی، بخصوص بعد از تشکیل خانواده، به خوبی آموخت هام که خدا ارحم الرّاحمین است و نیز آموخته ام که خدا بیشتر از آنچه با عدلش نسبت به بندگانش اقدام کند، با فضلش اقدام می کند. بنابراین همچون من گنه کاری هم م یتواند به لقای رب و بهشت امیدوار باشد و درست با همین امید است که من به جبهه آمدم و با همین امید حاضرم که تا سر حد جان سرمایه گذاری کنم، که این تنها سرمایه است که من از خداوند دارم . ولی وای بر من که هم اکنون که مشغول نوشتن وصیت نامه هستم نیز مال خود را در راه خدا به طمع سود برای خودم به معامله می گذارم؛ واقعاً آیا من حق دارم که چنین طمعی داشته باشم.
من موجود بسیار گمراهی بودم و خدا به من توفیق داد که در زمانی خلق بشوم که امامی همچون امام خمینی رهبر مسلمین این زمان است. من در زمانی خلق شدم که مردمانش هدایت گرند، آن هم به بهای ریختن خونشان و به بهای شهید شدنشان و من از این دو مجموعه توشه ها گرفتم و اکنون؟ که زندگی یعنی چه؟ آری! من هیچ چیز از خود ندارم. حتی من خودم را نیز ندارم،" انا لله " و فقط آنچه دارم طمع است و تو خداوند این طمع را بر من ببخش که می دانم شرط بخشش، چیزی جز بندگی نیست که آن را نیز من ندارم. پس خدایا! هر آنگونه که توخود می دانی مرا ببخش و هر آنگونه که موجب رضای توست با من رفتار کن. من دست از جانی که مال توست برداشت هام و بحمدالله مالی نیز نداشته ام که درد سر دل کندن از آن را به خود بدهم. بنابراین من آماده ام که هر گونه، موجب رضای توست با من رفتار کنی.
خداوندا! من نمی گویم شهادت را نصیب من کن، چرا که می دانم از عهده جواب گناهانی که مرتکب شد هام و بندگی که برای تو نکرد هام، برنخواهم آمد. آری من واقعاً م یترسم . ولی خداوندا اگر زندگی بیشترم نیز موجب گنه کارتر بودن است، پروردگارا! مرا ببر و از اقیانوس بی کران فضلت به من آمرزش و قدرت پاسخ گویی به گناهانم را عطا فرما. خداوندا! من بندگان بسیاری از تو را دید هام که با عزت بوده اند و با تهمت مردند، یا شهید شدند. و بندگان بسیاری را نیز دیده ام که علی رغم کثافت ذاتی شان پیوسته با چهره های مقدس و زاهد ما بانه به ارضا کردن شهوت قدرت طلب یشان مشغول بوده اند. ولی آنها را نیز دیده ام که با عزّت نمردند و تو رسوایشان کردی. ولی باوجود این دید هها هنوز نمی دانم که عبرت گرفته ام یا نه؟ آری من شهادت جان سوز بنده خوب تو " سعید طفلان " را دیده ام که چگونه از تهمت " امتی " از کثافت های جامعه گریخت و به سوی تو پرواز کرد " عباس کرد آبادی " را نیز دیدم. که برای ساخته شدن، به جبهه فرستادندش، تا از شرش رها شوند و با تسلط به اریکه قدرتشان بیشتر نشئه شوند.
خدایا! من نمی دانم که مگر اینها شاه را ندیدند، مگر خودشان مدرس سرنوشت فرعون و نمرود و ... نیستند." فاعتبروا یا اولی الابصار "!
در پایان چند سخنی نیز با بستگان و خویشان و دوستان دارم. در ابتدا روی سخنم با پدر و مادر فداکارم است. از آنان می خواهم که پیوسته مرا به خاطر تندی های گاه و ب یگاهم ببخشند و در صورت کشته شدنم هرگز ملول و رنجیده خاطر نشوند، که با فضل خدا اگر شهید محسوب شوم در ازای زحمتشان اجر خواهند داشت و چه بسا که مقام خودشان بالاتر از شهید شود و آنان شفیع من گردند. در عزای من، نم یگویم گریه نکنید ولی اگر گریه کردید، برای مظلومیت سرخ خطی باشد که من قطره ای کوچک از اقیانوس آنم و هر آن گاه که مرا در طول این خط دیدید، بی انصافی است که جز خنده کار دیگری بکنید. روی دیگر سخنم با همسر فداکارم است، که پیوسته مدیون او بوده و هستم. از او می خواهم که هرگز رسالت زنانگی خود را در مقابل روش نفکری ها نفروشد و بداند که راه تعالی او و فرزندش و جامعه اش در یک ودیعت نهاده شده است . از او م ی خواهم که در برابر فراز و نشیب های زندگی قد خم نکند و در برابر ناملایمت های احتمالی که فرزندش نشان خواهد داد افسرده نشود. همیشه در این فکر باشد که به تکلیف اسلامی و الهی خود عمل کند و این روش ها را نیز نیکو به فرزندانش بیاموزد. درآخر از او م یخواهم که چنان که دلگیری از من دارد، در کنار دیگر بزرگواری هایش آنها را ببخشد که این بنده خود بار گناه به همراه دارد. و صحبتی که با فرزندم دارم این است که هرگز خود را یتیم مپندار چرا که اولاً شهید ، مرده نیست و ثانیاً سرپرست خانواده و فرزندان شهدا، خدا و امام زمان هستند و همچنین هرگز خود را تنها مپندار که تاریخ پر است از فرزندانی که پدرشان خون خود را به چشم قابیلیان پاشید هاند و سرخی خون آ نها درچهره قابیلیان رسواگر آنها بوده است . از فرزندم می خواهم که هرگز رفاه طلب نباشد و راحتی را نعمت نداند و سخت ی ها را به جان و دل خریدار باشد که انسان جز در کوران سختی ها انسان نمی شود و مسلمانانی که راحت زیسته اند و رفاه را در کنار دین قرار داده و با هم مخلوط کرده اند، کسی نیستند جز ذبح کنندگان دین، و حیواناتی هستند که شکل انسان را غصب کرد هاند. از فرزندم م یخواهم که همیشه خدا را ناظر بر کارهایش بداند و هرگز هیچ کس بخصوص مادرش را مورد آزار و اذّیت قرار ندهد و بداند که اگر قرار باشد که شهید زنده باشد پدرش نیز پیوسته نگرنده اوست.
در پایان به عنوان وصیت این نکته را اضافه کنم که در صورت شهید یا کشته شدن من، به شرط نبودن اشکال شرعی، مرا با همان لباسی که دارم در قبرستان شهدای نج فآباد به خاک بسپارند و بدهکاری را که به پدر و مادرم دارم، درصورت صرف نظر نکردن آنان، از بابت فروش موتور تأمین کنید و در غیر این صورت موتور را به عنوان یادگاری به پسرم (هر وقت که صلاح دیدید) بدهید. ضمناً یک سال نماز و یک ماه روزه بدهید برایم بخو انند و بگیرند که این موضوع را از روی احتیاط م یگویم، نه این که از من این اعمال باقی مانده باشد. تنها فقط یک روزه واجب قرضی دارم که آن را هم همسرم یا هر کسی که دلش خواست برایم بگیرد . والسلام علی من اتبع علی الهدی مجید میرعباسی 61/7/18