شهیدمحمد حسینی بهشتی: تفاوت بین نسخه‌ها

از دانش‌نامه فرهنگ ایثار , جهاد و شهادت
پرش به: ناوبری، جستجو
جز (Salehi98 صفحهٔ شهید محمد حسینی بهشتی را به شهیدمحمد حسینی بهشتی منتقل کرد)
 
(یک نسخهٔ متوسط توسط کاربر مشابهی که نشان داده نشده)
سطر ۲۹: سطر ۲۹:
 
}}
 
}}
  
تولد
+
==زندگینامه==
 
+
 
+
 
او زندگی نامه اش را اینگونه بیان می کند: محمد حسینی بهشتی، در دوم آبان سال ۱۳۰۷ در اصفهان به دنیا آمدم.
 
او زندگی نامه اش را اینگونه بیان می کند: محمد حسینی بهشتی، در دوم آبان سال ۱۳۰۷ در اصفهان به دنیا آمدم.
 
چهار ساله بودم كه به مكتب خانه رفتم. خیلی زود خواندن و نوشتن را یاد گرفتم و تلاوت قرآن را آموختم. در حالی كه در جمع خانواده به عنوان یك كودك پرتلاش شناخته می شدم، به دبستان رفتم. از من امتحان ورودی گرفتند و گفتند كه باید به كلاس ششم بروم، ولی سنم اجازه نمی داد. به همین دلیل به كلاس چهارم رفتم.
 
چهار ساله بودم كه به مكتب خانه رفتم. خیلی زود خواندن و نوشتن را یاد گرفتم و تلاوت قرآن را آموختم. در حالی كه در جمع خانواده به عنوان یك كودك پرتلاش شناخته می شدم، به دبستان رفتم. از من امتحان ورودی گرفتند و گفتند كه باید به كلاس ششم بروم، ولی سنم اجازه نمی داد. به همین دلیل به كلاس چهارم رفتم.
سطر ۱۲۶: سطر ۱۲۴:
 
خاطرات
 
خاطرات
 
در ماه های نخست پیروزی در آشوب های ضد انقلاب در کردستان چند تن از دوستان ما به شهادت رسیدند. یکی از آنها که اکبر نام داشت و از جسد او فقط دستش باقی مانده بود، قبل از شهادت به من گفت: فلانی من در خواب دیدم آقای دکتر بهشتی با یک لباس سفید و عمامه ای سبز پیش من آمد و به من اسلحه داد و گفت: این اسلحه را بگیر و پیشروی کن. بعد گفت: اگر شهید شدم دوست دارم آقای دکتر بهشتی بر جنازه من نماز بخواند. ایشان خیلی به آقای دکتر علاقه داشت و هرجا آقای بهشتی برای سخنرانی می رفت، در آنجا حضور داشت و آقای بهشتی هم او را می شناخت.
 
در ماه های نخست پیروزی در آشوب های ضد انقلاب در کردستان چند تن از دوستان ما به شهادت رسیدند. یکی از آنها که اکبر نام داشت و از جسد او فقط دستش باقی مانده بود، قبل از شهادت به من گفت: فلانی من در خواب دیدم آقای دکتر بهشتی با یک لباس سفید و عمامه ای سبز پیش من آمد و به من اسلحه داد و گفت: این اسلحه را بگیر و پیشروی کن. بعد گفت: اگر شهید شدم دوست دارم آقای دکتر بهشتی بر جنازه من نماز بخواند. ایشان خیلی به آقای دکتر علاقه داشت و هرجا آقای بهشتی برای سخنرانی می رفت، در آنجا حضور داشت و آقای بهشتی هم او را می شناخت.
روزی که جسد این چند شهید را برای تشییع به بهشت زهرا برده بودیم و من روی ماشین شعار می دادم؛ به من گفتند آقای دکتر بهشتی با تو کار دارد. خدمتشان رسیدم و از حضورشان در این مراسم تعجب کردم و پرسیدم: آقا شما چطوری به اینجا آمدید؟ و ادامه دادم: اتفاقاً دعا می کردیم شما هم تشریف بیاورید، چون یکی از شهدا که از او یک دست بیشتر باقی نمانده است وصیت کرده است جنابعالی بر جنازه او نماز بخوانید. ايشان گفت من دیشب که منزل بودم همین طوری به من الهام شد که فردا به بهشت زهرا بیایم. پرسیدم آقا از کجا به شما الهام شد؟ فرمود: حالا شما زیاد سوال نکن! تابوت آن شهید و بقیه شهدا را آوردیم. شهید بهشتی اصرار داشت تابوت ها زمین باشند تا وی بر همه آنها نماز بخواند. وقتی بر آنها نماز خواند و جسدها را به غسالخانه بردیم، مجدداً پرسید: آن شهید کجاست؟ گفتیم: داخل شهداست. فرمود: صبر می کنم تا او را بیاورید. وقتی او را دید خیلی متأثر شد و بعد از دفن رفت.
+
روزی که جسد این چند شهید را برای تشییع به بهشت زهرا برده بودیم و من روی ماشین شعار می دادم؛ به من گفتند آقای دکتر بهشتی با تو کار دارد. خدمتشان رسیدم و از حضورشان در این مراسم تعجب کردم و پرسیدم: آقا شما چطوری به اینجا آمدید؟ و ادامه دادم: اتفاقاً دعا می کردیم شما هم تشریف بیاورید، چون یکی از شهدا که از او یک دست بیشتر باقی نمانده است وصیت کرده است جنابعالی بر جنازه او نماز بخوانید. ايشان گفت من دیشب که منزل بودم همین طوری به من الهام شد که فردا به بهشت زهرا بیایم. پرسیدم آقا از کجا به شما الهام شد؟ فرمود: حالا شما زیاد سوال نکن! تابوت آن شهید و بقیه شهدا را آوردیم. شهید بهشتی اصرار داشت تابوت ها زمین باشند تا وی بر همه آنها نماز بخواند. وقتی بر آنها نماز خواند و جسدها را به غسالخانه بردیم، مجدداً پرسید: آن شهید کجاست؟ گفتیم: داخل شهداست. فرمود: صبر می کنم تا او را بیاورید. وقتی او را دید خیلی متأثر شد و بعد از دفن رفت.<ref>سایت نوید شاهد</ref>
 
+
 
+
 
+
منبع:سایت نویدشاهد
+
 
+
 
+
 
+
 
+
  
منبع :سایت نویدشاهد
+
==پانویس==
 +
<references />

نسخهٔ کنونی تا ‏۱ مرداد ۱۳۹۹، ساعت ۱۸:۵۵

محمد حسینی بهشتی
Mohammad-hosainibeheshti.jpg
ملیت پرچم ایران.png ایرانی
دین و مذهب مسلمان، شیعه
تولد 1307/08/02
شهادت 1360/04/07


زندگینامه

او زندگی نامه اش را اینگونه بیان می کند: محمد حسینی بهشتی، در دوم آبان سال ۱۳۰۷ در اصفهان به دنیا آمدم. چهار ساله بودم كه به مكتب خانه رفتم. خیلی زود خواندن و نوشتن را یاد گرفتم و تلاوت قرآن را آموختم. در حالی كه در جمع خانواده به عنوان یك كودك پرتلاش شناخته می شدم، به دبستان رفتم. از من امتحان ورودی گرفتند و گفتند كه باید به كلاس ششم بروم، ولی سنم اجازه نمی داد. به همین دلیل به كلاس چهارم رفتم.


ورود به حوزه علمیه

در امتحان ششم ابتدایی شهر،نفر دوم شدم و به دبیرستان رفتم. اوایل سال دوم دبیرستان بودم كه حوادث شهریور ۱۳۲۰ پیش آمد. آن سال ها علاقه و شوری در نوجوان ها برای یادگیری معارف اسلامی به وجود آمده بود. من هم كه جزء همین نوجوان ها بودم. در سال ۱۳۲۱ تحصیلات دبیرستانی را رها كرده و به مدرسه صدر حوزه علمیه) اصفهان ادبیات عرب، منطق كلام و سطوح فقه و اصول را به سرعت خواندم. در همین سال ها زبان انگلیسی را هم نزد یكی از آشنایانمان فرا گرفتم. در سال ۱۳۲۵ به مدرسه حجتیه قم رفتم. در شش ماه بقیه سطح مكاسب و كفایه را در محضر آیت الله حاج شیخ مرتضی حائری یزدی تكمیل كردم. از اول سال ۱۳۲۶ درس خارج را شروع كردم و از اساتیدی چون آیت الله سید محمد محقق داماد ، امام خمینی ، آیت الله حسین طباطبایی بروجردی ، آیت الله سید محمد تقی خوانساری و آیت الله سید محمد حجت کمره ای كسب فیض كردم.


وروده به دانشگاه

هم زمان با تحصیلاتم در اصفهان و قم تدریس هم می كردم. از سال ۱۳۲۷ دوباره تحصیلات جدید را ادامه دادم و دیپلم ادبی گرفت. سپس به دانشكده معقول و منقول (الهیات و معارف اسلامی دانشگاه تهران) وارد شدم. در سال ۱۳۳۰ در رشته فلسفه فارغ التحصیل شدم و در طول همین سال ها زبان انگلیسی را نزد اساتید خارجی، تكمیل كردم.آن وقت ها كه دبیر زبان انگلیسی بودم.


مبارزات انقلاب مشروطه

هم زمان با اوج گیری مبارزات نهضت ملی نفت به رهبری آیت الله سید ابوالقاسم کاشانی و دكتر مصدق، من هم مانند مردم به عنوان یك روحانی جوان در تظاهرات و اجتماعات شركت كردم و در اعتصاب سیم تیر ۱۳۳۰ به همراه دوستان نقش فعالی در اصفهان داشتیم. پس از كودتای ۲۸ مرداد به این نتیجه رسیدیم كه در آن نهضت نیروهای تربیت شده كم بودند. از این رو تصمیم گرفتیم حركتی فرهنگی ایجاد كنیم.


ادامه تحصیل در دانشگاه

در سال ۱۳۳۰ كه برای ادامه تحصیلات حوزوی به قم بازگشتم. تدریس زبان انگلیسی را به عنوان دبیر در دبیرستان های قم تجربه كردم. از سال ۱۳۳۰ تا ۱۳۳۵ فلسفه را نزد علامه طباطبایی با دروس اسفار ملاصدرا و شفای ابن سینا دنبال كردم. در طول همین سالها (۱۳۳۳) دبیرستان دین و دانش را با هدف ایجاد یك حركت فرهنگی نو در قم تاسیس كردیم. مسئولیت اداره این مدرسه مستقیماً به عهده من بود. در سال ۱۳۳۵ تا ۱۳۳۸دوره دكترای فلسفه را در دانشكده الهیات گذراندم. در حالی بود كه در قم ساكن بودم و برای درس و كار به تهران می آمدم. در همان سال ۱۳۳۸ جلسات گفتار ماه در تهران شورع شد. این جلسات برای رساندن پیام اسلام به نسل جست و جوگر، با شیوه جدید بود كه به صورت ماهانه برگزار می شد. در هر جلسه یك نفر سخن رانی می كرد و این سخنرانی ها روی نوار ضبط می شد و بعد هم آن ها را به صورت جزوه و كتاب منتشر می كردند.


ساماندهی حوزه علمیه قم

در سال ۱۳۳۹ به فكر سامان دادن به حوزه علمیه قم افتادیم. مدرسین حوزه، جلسات زیادی برای برنامه ریزی، نظم حوزه و سازمان دهی به آن داشتند. در پایان توانستیم طرح و برنامه ای برای تحصیلات علوم اسلامی در مدت هفده سال در حوزه تهیه كنیم. همین طرح، پایه ای برای تشكیل مدارس نمونه ای چون حقانیه، منتظریه و ... شد.


دوران مبارزات انقلاب

سال ۱۳۴۱ با نهضت اسلامی به رهبری امام و شركت فعال روحانیت، نقطه عطف انقلاب اسلامی ایران شد. من نیز در این جریان ها حضور داشتم در همین سال كانون دانش آموزان قم را ایجاد كردیم كه مسئولیت آن با مرحوم شهید دكتر مفتح بود. جلسات بسیار جالبی بود. در یك مسجد طلبه، دانشجو، دانش آموز و فرهنگی دور هم می نشستند و بحث و سخن رانی داشتند. این هم نمونه دیگری از تلاش برای پیوند دانشجو و روحانی بود. این تلاش ها برای رژیم شاهنشاهی غیر قابل تحمل بود. در زمستان ۱۳۴۲ مرا مجبور كردند كه قم را ترك كنم و به تهران بیایم. در تهران هم رابطه ای نزدیك با گروه های مبارز برقرا كردم. در همین رابطه ها با دوستان به این فكر افتادیم كه كتاب تعلیمات دینی مدارس را كه شرایط برای تغییرش آماده بود، تالیف كنی. همیشه به مساله سامان دادن به اندیشه حكومت اسلامی و مشخص كردن نظام اسلامی علاقه مند بودم. به همین دلیل در پاییز همان سال، با شركت عده ای از فضلا، كار تحقیقاتی در زمینه حكومت در اسلام را آغاز كردیم.


مرکز اسلامی هامبورگ

در سال ۱۳۴۳ مسلمان های هامبورگ برای مسجد آن جا از مراجع وقت، چون آیت الله سید محمد هادی میلانی و آیت الله خوانساری، درخواست یك روحانی كردند.از طرفی هم بعد از اعدام انقلابی منصور به وسیله شاخه نظامی هیئت های موتلفه، رژیم محمدرضا پهلوی پرونده را دنبال كرد و اسم بنده هم در آن پرونده بود. به اصرار آیات عظام و دوستان این ماموریت یعنی رفتن به هامبوگ به من واگذار شد. با رفتن به هامبورگ از فعالیت هایی كه در تهران داشتم، دور می شدم و این برای من سنگین بود. وقتی به هامبورگ رفتم، احساس كردم كه دانشجویان به تشكیلاتی مثل تشكیلات اسلامی نیاز دارند، جوان های عزیزی كه به اسلام علاقه مند بودند ولی كنفدراسیون و سازمان های كفر آمیز چپ و راست این جوان ها را منحرف و اغوا می كردند. تا این كه باهمت چند تن از جوانان مسلمانی كه در اتحادیه دانشجویان مسلمان در اروپا بودند و با براداران عرب، پاكستانی، هندی و افریقایی كار می كردند. هسته اتحادیه انجمن های اسلامی دانشجویان گروه فارسی زبان را به وجود آوردیم. با این حركت، مراكز اسلامی هامبورگ سامان گرفت. در این مراكز فعالیت هایی برای شناساندن اسلام به اروپایی ها و اسلام انقلابی به جوانان ایرانی انجام می گرفت. در طول پنج سال اقامت در هامبورگ، توانستیم و كل آلمان، اتریش و یك مقدار كمی هم سوییس و انگلستان را پوشش دهیم. با سوند، هلند، بلژیك، امریكا، ایتالیا و فرانسه هم به صورت مكاتبه ای ارتباط داشتیم. من بنیان گذار این انجمن ها بودم (عضو نبودم). با آن ها همكاری می كردم و مشاور بودم. در سخن رانی ها، مشورت های تشكیلاتی و سازمان دهی شركت می كردم. یك سمینار اسلامی هم به طور شبانه روزی در مسجد هامبورگ تشكیل دادیم و نتایج آن چند جزوه بود كه در حوزه ها پخش شد، جزوه هایی چون ایمان در زندگی انسان، كدام مسلك؟


خاطرات

  • برای تهیه چیزی شرط نمی گذاشت

سیزده ساله بودم که به اقتضای سن نوجوانی دوست داشتم کفش ورنی بخرم و بپوشم که در آن روزها خیلی مد شده بود. این خواسته را با پدرم مطرح کردم، همراه من آمد و حدود یک ساعت گشتیم و حوصله کرد تا کفش ورنی خریدیم. روحیه ایشان طوری نبود که بگوید چون وضعیت و موقعیت من در بیرون چنین و چنان است پس شما نباید این چیزها را بخرید و بپوشید. در صورتی که این یکی از مشکلات فرزندان برخی از مسولان و علما که احساس می کنند خودشان نباید باشند. برعکس ایشان نسبت به تهیه این چیزها نه تنها مخالفت نمی کرد بلکه از خود علاقه هم نشان می داد. هیچ وقت هم تهیه این چیزها را مشروب و مقید به چیزی و انجام دادن کاری نمی کرد و به این ترتیب به ما یاد می گرفتیم هرچیز را در زمان خودش از ایشان بخواهیم و به آن هم دسترسی پیدا بکنیم./ راوی: سید محمدرضا بهشتی

  • جایز نیست حقوق بگیرم

هرچی که درآمدش بود متعلق به ما بود. یعنی ایشان هیچ وقت بگیر و ببند در زندگی نداشت و می گفت همه درآمدم متعلق به شماست. التبه ایشان یک دفعه هم حتی از دادگستری حقوقی نگرفت و یک ریال هم به خانه نیاورد. می گفت جایز نیست در حالی که این همه مستضعف است حقوق دادگستری و گفتم آقا از فروشگاه دادگستری یک لامپ بیاورید، همان جا گفتند نه هرگز، خدا نکند من چنین کاری بکنم. شما شمع روشن کنید، بنشینید، بهتر از این است که من مال دادگستری را بیاورم. این قدر پرهیز می کرد ایشان از حلال و حرام، از دروغ و غیبت و غیره. اصلا یک سمبلی بود چه در جامعه، چه در خانه، کوچکترین چیزی ما از ایشان نتوانستیم ببینیم که باعث ناراحتی ما بشود./راوی: عزت الشریعه مدرس خاتون آبادی

  • من حمله کن هستم

در تابستان 1354 گردهمایی دبیران دینی غرب کشور در ارومیه تشکیل شده بود. از تهران حرکت کردیم تا به تبریز رسیدیم. در تبریز قرار شد مقداری از نیازهای منزل تهیه شود. به اتفاق آقای بهشتی به مغازه ای رفتیم. آقای بهشتی سفارش بعضی موارد را دادند. مغازه دار در موقع وزن کردن اقلام سفارشی با لهجه تبریزی پرسید: آقا حمله دار (مسول کاروان حج) هستید؟ آقای بهشتی بلافاصله گفتند: نه، من حمله کن هستم. طرف کمی ترسید و گفت: قصد جسارت نداشتم. ایشان خندید و گفتند: نه برادر من به شما حمله نمی کنم به دشمنان اسلام حمله می کنم ولی حمله دار هم نیستم. راوی: حجت الاسلام و المسلمین مهدی اژه‌ای

  • حقوق من از راه تدریس دین نیست

از ویژگی هایی که آقای بهشتی را در حوزه علمیه قم از سایر روحانیون ممتاز می کرد این بود که برخلاف رویه طلاب و فضلای حوزه، دروس جدید دانشگاهی را می خواند و سعی در ترویج زبان انگلیسی نیازهای معیشتی خود را تامین می کرد. یک روز خود ایشان به فرمودند من از راه تدریس تعلیمات دینی و درس های دیگری که مربوط به دین می دهم حقوقی نمی گیرم و امرار معاش نمی کنم. چون در این کار که مربوط به امر دین است شبهه دارم و احتیاط می کنم حقوقم را از طریق تدریس انگلیسی می گیرم. راوی: حجت الاسلام و المسلمین مسیح مهاجری

  • معنی این حرف این نیست

سال ها قبل از پیروزی انقلاب یک بار که در ماشین دکتر بهشتی نشسته بودم و ایشان رانندگی می کردند، شاهد بودم هرکجا در برابر یا کنار ایشان ماشین کوچکتری مانند ژیان و فولکس و اینها بود صبر می کردند و به آنها راه عبور می داد که رد شوند. این امر شامل موتور سوارها و دوچرخه ها هم می شد. دکتر بهشتی وقتی کنجکاوی مرا دیدند توضیح دادند در اسلام سواره نسبت به پیاده باید سلام کند. معنی این حرف آن نیست که من سرم را از پنجره ماشین بیرون ببرم و مرتب به افرادی که پیاه هستند سلام کنم. بلکه معنای دیگری دارد و آن این که من نسبت به کسانی که سوار دوچرخه یا موتور یا ... هستند تواضع کنم که سلام هم علامت تواضع است بلکه تواضع من این است صبر کنم دوچرخه ای یا ماشین کوچکتر رد شود.راوی: حسین رثایی

  • دست پیرمرد را بوسید

شوهر خواهرم که تا زمان شهادت آقای بهشتی محافظ ایشان بود تعریف می کرد در یکی از شهرستان ها پیرمردی جلو آمد تا به ایشان نامه ای بدهد ولی ازدحام جمعیت باعث شد در را به روی ایشان ببندند که ناگهان دست پیرمرد لای در باقی ماند. آقای بهشتی وقتی متوجه این مسئله شد در حالی که خیلی متاثر شده بود از ماشین پایین آمد و دست پیرمرد را که مجروح شده بود بوسید و به محافظان تذکر داد بیشتر مراقب مردم باشند. راوی: اسماعیل علوی یگانه

یک بار به فرزند آقای بهشتی (محمدرضا) که در منزل مهمان من بود گفتم خاطره ای را از پدرتان برای من تعریف کنید. گفت وقتی در کشور آلمان بودیم به جایی رفتیم که قبر مارکس هم بود. در قبرستان دو تا سگ داشتند می رفتند کسی که همراه ما بود به پدرم گفت این دو سگ دارند می روند سر قبر مارکس فاتحه بخوانند. پدرم بلافاصله به او گفت اگر ما با فکر مارکس مخالف هستیم نباید به او توهین کنیم. ادب در کلام لازم است چه فرد کافر باشد چه مسلمان. راوی: حجت الاسلام محسن قرائتی


  • برنامه ریزی از 8 ماه قبل

در دی ماه 1353 به آقای بهشتی عرض کردم در 29 مرداد ماه سال 1354 که مصادف با نیمه شعبان است در شهرستان رشت مراسم عقد من است اگر اجابت می فرمایید بسیار خوشحال می شویم. ایشان دفتر برنامه خود را از جیبشان درآوردند و این برنامه را که 8 ماه بعد بود یادداشت کردند. شب قبل از مراسم در کمال ناباوری شاهد حضور ایشان و خانواده محترمشان در مراسم عقد بودم. واقعیت این است که هرگز احتمال نمی دادم پس از گذشت 8 ماه این برنامه در ذهن و کارهای ایشان مانده باشد. راوی:محمدحسن اصغرنیا

  • آدم خوب 51 امتیاز دارد

نکته جالبی که از آقای شهید بهشتی در ذهن من مانده و از آن را در جاهای مختلف زندگی ام استفاده زیادی کرده ام این است که آدم خوب آدمی است که 1+50 امتیاز مثبت و 49 امتیاز منفی داشته باشد. یعنی اگر از 51 شماره بیشتر خوبی از کسی دیدید حکم به خوبی او کنید و اگر بیشتر از 49 شماره از کسی بدی دیدید او را بد بدانید.

راوی: حسن نظری یکتا


  • آخرین جمله شهید بهشتی

در جلسه ای که هر هفته شب های دوشنبه در سالن اجتماعات حزب تشکیل می شد مسائل و مشکلات مردم از قبیل تورم، مسکن، آموزش و پرورش، بهداشت و درمان و غیره مطرح می شد و چون مسولان اجرایی و مسولان سایر قوا حضور داشتند تصمیمی برای حل مشکلات گرفته می شد و اگر احیانا نیاز به قانونی بود، مجلس قانونی برای رفع آن مشکل تصویب می کرد. معمولا در نشست ها یکصد و پنجاه نفر شرکت می کردند که در نشست روز هفتم تیر سال 1360 و در جلسه قبلی آن با همین عده از مسولان، بحث تورم بررسی می شد. در آغاز جلسه آقای کاظم پور اردبیلی (وزیر بازرگانی وقت) پیرامون تورم و مشکلات مربوط به آن صحبت کردند. در اواسط جلسه که تقریبا نمایندگان مجلس، وزیران و معاونان و مسولان اجرایی و قضایی که عضو یا هوادار حزب بودند، حضور داشتند، پیشنهاد شد به خاطر عزل بنی صدر و در پیش بودن انتخابات ریاست جمهوری بحث مربوط به انتخابات بررسی شود که با موافقت اکثریت حاضران مواجه شد. دکتر بهشتی به عنوان آغازگر بحث و هم مدیرجلسه پیرامون اهمیت مسئولیت ریاست جمهوری سخنانی ایراد کردند و اظهار داشتند رئیس جمهوری پس از مقام رهبری بلندپایه ترین مقام نظام است و آقایان مردم را روشن کنند تا شخصی که تحت حمایت استکبار قرار دارد در مسئولیت ریاست جمهوری قرار نگیرد. تا جایی که من به یاد دارم این آخرین جمله شهید بهشتی بود. در این لحظات بود که ناگهان با صدای مهیبی همه جا تاریک و من به گوشه ای پرتاب شدم. تا چند ثانیه نمی دانستم چه شده و فقط صدای ناله ها و فریادهای یا الله، یا امام زمان (عج) را می شنیدم. بعد از مدتی متوجه شدم بر اثر انفجار و پایین آمدن سقف سالن اجتماعات، افراد زیادی زیر آوار سنگینی قرار گرفته اند و کسانی که در معرض مستقیم انفجار قرار داشتند، مثل شهید مظلوم بهشتی قطعه قطعه و متلاشی شده اند. این حالت تاریکی و سکون و بی حرکتی حدود دو ساعت طول کشید تا مردم و نیروهای امدادی یکی یکی اجساد را از زیر آوار بیرون می کشیدند. در این حادثه فقط یک سوم حاضران جلسه و از جمله من زنده ماندیم که همگی نیز مجروج شده بودیم. راوی: حجت الاسلام باغبانی شهید بهشتی خاطرات در ماه های نخست پیروزی در آشوب های ضد انقلاب در کردستان چند تن از دوستان ما به شهادت رسیدند. یکی از آنها که اکبر نام داشت و از جسد او فقط دستش باقی مانده بود، قبل از شهادت به من گفت: فلانی من در خواب دیدم آقای دکتر بهشتی با یک لباس سفید و عمامه ای سبز پیش من آمد و به من اسلحه داد و گفت: این اسلحه را بگیر و پیشروی کن. بعد گفت: اگر شهید شدم دوست دارم آقای دکتر بهشتی بر جنازه من نماز بخواند. ایشان خیلی به آقای دکتر علاقه داشت و هرجا آقای بهشتی برای سخنرانی می رفت، در آنجا حضور داشت و آقای بهشتی هم او را می شناخت. روزی که جسد این چند شهید را برای تشییع به بهشت زهرا برده بودیم و من روی ماشین شعار می دادم؛ به من گفتند آقای دکتر بهشتی با تو کار دارد. خدمتشان رسیدم و از حضورشان در این مراسم تعجب کردم و پرسیدم: آقا شما چطوری به اینجا آمدید؟ و ادامه دادم: اتفاقاً دعا می کردیم شما هم تشریف بیاورید، چون یکی از شهدا که از او یک دست بیشتر باقی نمانده است وصیت کرده است جنابعالی بر جنازه او نماز بخوانید. ايشان گفت من دیشب که منزل بودم همین طوری به من الهام شد که فردا به بهشت زهرا بیایم. پرسیدم آقا از کجا به شما الهام شد؟ فرمود: حالا شما زیاد سوال نکن! تابوت آن شهید و بقیه شهدا را آوردیم. شهید بهشتی اصرار داشت تابوت ها زمین باشند تا وی بر همه آنها نماز بخواند. وقتی بر آنها نماز خواند و جسدها را به غسالخانه بردیم، مجدداً پرسید: آن شهید کجاست؟ گفتیم: داخل شهداست. فرمود: صبر می کنم تا او را بیاورید. وقتی او را دید خیلی متأثر شد و بعد از دفن رفت.[۱]

پانویس

  1. سایت نوید شاهد