شهید محسن ابوالحسنی: تفاوت بین نسخه‌ها

از دانش‌نامه فرهنگ ایثار , جهاد و شهادت
پرش به: ناوبری، جستجو
 
سطر ۷۱: سطر ۷۱:
  
 
منبع :  سایت شهدای ارتش
 
منبع :  سایت شهدای ارتش
 +
== رده‌ها ==
 +
{{ترتیب‌پیش‌فرض:محسن_ابوالحسنی}}
 +
[[رده: شهدا]]
 +
[[رده: شهدای دوران دفاع مقدس]]
 +
[[رده: شهدای ارتش جمهوری اسلامی ایران]]
 +
[[رده: شهدای ایران]]
 +
[[رده: شهدای استان تهران]]

نسخهٔ کنونی تا ‏۲۰ شهریور ۱۳۹۷، ساعت ۱۱:۲۱

تاریخ تولد :1338/05/20


�تاریخ شهادت : 1361/04/24


محل شهادت : نامشخص


�محل آرامگاه :تهران - بهشت زهرا



زندگینامه

بسمه تعالي


با سلام و درود به امام زمان (عج الله) منجي عالم بشريت، و با سلام و درود به رهبر کبير انقلاب، و با سلام و درود به تمامي شهداي گلگون کفن، و با سلام و درود به خانواده هاي ايشان، و با سلام و درود به شما زحمتکشان انقلاب اسلامي.



از زندگي زحمت بار شهيد محسن ابوالحسن اين كه از زمان کودکي فعال بود، بيشتر دوست داشت کار کند، درس را با اصرار مادر تا کلاس چهارم ابتدايي بيشتر نخواند، او از خانواده اي طبقه سه بوده است.



پدرش قبلا كشاورز و حالا هم در کشتارگاه تهران مشغول به کار است، پدر او داراي دو همسر و 20 فرزند است که ده تاي آنها دختر و ده تاي ديگر پسر بوده اند، محسن وقتي که درس خواندن را کنار گذاشت کم سن و سال بود و براي کار خود را آماده مي کرد او ابتدا در دکان خواروبار فروشي و بعد از چند سال به شاگردي مغازه کش بافي رفت و در سن هيجده سالگي تصميم گرفت به لوله کشي مشغول شود که شايد درآمد بيشتري داشته باشد.



در سن نوزده سالگي قصد ازدواج نمود، از خانواده شوهر خواهرش دختري مومن و با حجاب‌ را انتخاب كرد كه پانزده سال بيشتر نداشت. خانواده اش از طبقه سه بوده و پدرش شبگرد گاراژ باربري، اين دختر را به نامزدي خود در آورد و شش ماه با هم نامزد بودند، سپس عقد و عروسي برقرار شد. يکي از دو اطاق خانه پدري را به او دادند، 9 ماه از اين ازدواج نگذشته بود که جنگ اسلام و کفر آغاز شد، او دفترچه آماده به خدمت را قبلاً از شهر ورامين گرفته بود و حالا که جنگ آغاز شد او خود را معرفي کرد.



خلاصه او به جبهه رفت سه چهار روز قبل از شهادتش تلفن زد و دو نامه هم براي همسرش و مادرش داد. بله او چون دسترسي نداشت از پشت تلفن با همسرش صحبت کند به مادرش گفت: مادرجان من ديگر بر نمي گردم، مواظب معصومه و بچه ما باش، آنها را اول به خدا و بعد به شما مي سپارم، مادرش گفته بود اين حرفها چيه ميزني؟ محسن گفته بود: نه من مي دانم که ديگر برنمي گردم.



خلاصه روز قبل از حمله به گفته همسنگرانش خيلي خوشحال بوده و براي همه بچه ها شربت مي آورد و به آنها مي دهد. در مرحله اول و دوم حمله رمضان شرکت مي کند که در حمله دوم به شهادت رسيده و به لقاء الله مي پيوندد. بله او شهيد شد، شهيدي زحمتکش، شهيدي که از کودکي طعم سختي هاي زندگي را مي چشد و با دستان کوچک خود سعي مي کرد بار سخت زندگي را تا اندازه اي از دوش پدر بردارد.



در اين نه ماه زندگي که نزد همسرش بود و بعداً به خاطر سربازي و خدمت به اسلام از او جدا شد، بي نهايت به همسرش علاقه داشت و راضي نبود که ناراحت باشد، در کارهاي خانه به او خيلي کمک مي کرد حتي نمي گذاشت رخت کارش را بشويد.



در روز 27 ماه مبارك رمضان، خبر شهادت محسن را به خانواده اش اطلاع دادند، همه همسايه ها و فاميل در جلوي خانه ي پدر شهيد جمع شدند و در روز 28 رمضان او را به خاك سپردند. حالا همسرش داراي يک پسر است که سه ماه بعد از شهادت محسن خداوند او را به ايشان عنايت کرد که بي نهايت به پدرش شبيه است و نام او را محسن گذاشتند.



در تاريخ، 1361/4/27 در 28 رمضان، اولين سالگرد اين شهيد است. روحيه خانواده اش خوب است و هيچ گونه نارضايتي و پشيماني ندارند.


مي گويند: اگر چه ما از دوري محسن سختي مي کشيم ولي دلمان خوش است که او را در راه خدا داده ايم و اگر احتياج شود ما هم جان خود را فدا مي كنيم. 


منبع : سایت شهدای ارتش

رده‌ها