شهید علی اکبر پس کمری: تفاوت بین نسخهها
Kheyri9803 (بحث | مشارکتها) (←خاطرات) |
|||
(یک نسخهٔ متوسط توسط کاربر دیگری نشان داده نشده) | |||
سطر ۸: | سطر ۸: | ||
نوع عضویت : سایر شهدا مسئولیت : رزمنده | نوع عضویت : سایر شهدا مسئولیت : رزمنده | ||
گلزار : بهشترضا | گلزار : بهشترضا | ||
− | |||
− | |||
==خاطرات== | ==خاطرات== | ||
به خاطر دارم موقعی که پدرم شهید شد من سال اول دبیرستان بودم یک شب فردی از طرف سپاه به منزل ما آمد و با من کمی صحبت کرد ولی خبر شهادت پدرم را نداد. به من الهام شده بود که باید خبری شده باشد و الا کسی از طرف سپاه پیش ما نمی آمد صبح اول وقت آماده ی رفتن به مدرسه شدم جلوی در حیاط که رسیدم یکی از همسایه ها آمد به خبر شهادت پدرم را به من داد در آن لحظه مات و مهبوت ماندم به بعد که به فکر مادر مریضم افتادم گریه ام گرفت به داخل خانه برگشتم تا عکس پدرم را بردارم و به عکاسی بدهم تا آن را بزرگ کند و برای تشییع جنازه آماده کنیم این خبر به گوش مادرم نیز رسیده بود خیلی برایمان سخت و ناراحت کننده بود چرا که من پسر بزرگ خانواده بودم و در آن موقع شانزده ساله بودم برادران و خواهرانم کوچک بودند و تصور اینکه پدرشان شهید شده برایشان مشکل بود ولی با وجود اینکه پدرم در رابطه با جبهه و جنگ برایم صحبت می کرد خیلی خوشحال بودم که به هدف و آرزوی خودش رسیده و باعث افتخار خانواده بوده که پدرمان در این راه به شهادت رسیده است. | به خاطر دارم موقعی که پدرم شهید شد من سال اول دبیرستان بودم یک شب فردی از طرف سپاه به منزل ما آمد و با من کمی صحبت کرد ولی خبر شهادت پدرم را نداد. به من الهام شده بود که باید خبری شده باشد و الا کسی از طرف سپاه پیش ما نمی آمد صبح اول وقت آماده ی رفتن به مدرسه شدم جلوی در حیاط که رسیدم یکی از همسایه ها آمد به خبر شهادت پدرم را به من داد در آن لحظه مات و مهبوت ماندم به بعد که به فکر مادر مریضم افتادم گریه ام گرفت به داخل خانه برگشتم تا عکس پدرم را بردارم و به عکاسی بدهم تا آن را بزرگ کند و برای تشییع جنازه آماده کنیم این خبر به گوش مادرم نیز رسیده بود خیلی برایمان سخت و ناراحت کننده بود چرا که من پسر بزرگ خانواده بودم و در آن موقع شانزده ساله بودم برادران و خواهرانم کوچک بودند و تصور اینکه پدرشان شهید شده برایشان مشکل بود ولی با وجود اینکه پدرم در رابطه با جبهه و جنگ برایم صحبت می کرد خیلی خوشحال بودم که به هدف و آرزوی خودش رسیده و باعث افتخار خانواده بوده که پدرمان در این راه به شهادت رسیده است. | ||
− | آخرین دیدار من به پدرم در سال شصت و پنج دو شب قبل از رفتن ایشان به جبهه بود پدرم هر موقع که می خواست به جبهه برود به خانواده چیزی نمی گفت و بعد از چند روز که از رفتنش می گذشت خبر می داد که در جبهه حضور دارد ولی آخرین مرتبه ای که به جبهه رفت در سال شصت و پنج بود که از راه آهن به خانه خبر داد که دارم به جبهه اعزام می شوم گفت: اگر می خواهید مرا ببینید هر چه سریعتر خوتان را به راه آهن برسانید هنگامیکه کا به راه آهن رفتیم پدرم به ما گفت: این بار که بروم دیگر راه برگشتی وجود ندارد و شهید می شوم و از این جهت بود که نمی خواست مثل دفعات قبل بی خبر به جبهه برود. | + | آخرین دیدار من به پدرم در سال شصت و پنج دو شب قبل از رفتن ایشان به جبهه بود پدرم هر موقع که می خواست به جبهه برود به خانواده چیزی نمی گفت و بعد از چند روز که از رفتنش می گذشت خبر می داد که در جبهه حضور دارد ولی آخرین مرتبه ای که به جبهه رفت در سال شصت و پنج بود که از راه آهن به خانه خبر داد که دارم به جبهه اعزام می شوم گفت: اگر می خواهید مرا ببینید هر چه سریعتر خوتان را به راه آهن برسانید هنگامیکه کا به راه آهن رفتیم پدرم به ما گفت: این بار که بروم دیگر راه برگشتی وجود ندارد و شهید می شوم و از این جهت بود که نمی خواست مثل دفعات قبل بی خبر به جبهه برود.<ref>[http://yaranereza.ir/ShowSoldier.aspx?SID=4821 سایت یاران رضا]</ref> |
==نگار خانه تصاویر== | ==نگار خانه تصاویر== | ||
<gallery> | <gallery> | ||
Image:4821 (1).jpg | Image:4821 (1).jpg | ||
− | |||
− | |||
</gallery> | </gallery> | ||
− | + | ==پانویس== | |
− | + | <references /> | |
− | + | == ردهها == | |
+ | {{ترتیبپیشفرض:علی_اکبر_پس_کمری}} | ||
+ | [[رده: شهدا]] | ||
+ | [[رده: شهدای دفاع مقدس]] | ||
+ | [[رده: شهدای ایران]] | ||
+ | [[رده: شهدای استان خراسان رضوی ]] | ||
+ | [[رده: شهدای شهرستان مشهد]] |
نسخهٔ کنونی تا ۲۹ تیر ۱۳۹۹، ساعت ۲۲:۰۷
تاریخ تولد : 1332/01/12 نام : علیاکبر محل تولد : مشهد نام خانوادگی : پس کمری تاریخ شهادت : 1365/11/12 نام پدر : عبداله مکان شهادت : تحصیلات : نامشخص منطقه شهادت : شغل : یگان خدمتی : گروه مربوط : سایر شهیدان استان خراسان نوع عضویت : سایر شهدا مسئولیت : رزمنده گلزار : بهشترضا
محتویات
خاطرات
به خاطر دارم موقعی که پدرم شهید شد من سال اول دبیرستان بودم یک شب فردی از طرف سپاه به منزل ما آمد و با من کمی صحبت کرد ولی خبر شهادت پدرم را نداد. به من الهام شده بود که باید خبری شده باشد و الا کسی از طرف سپاه پیش ما نمی آمد صبح اول وقت آماده ی رفتن به مدرسه شدم جلوی در حیاط که رسیدم یکی از همسایه ها آمد به خبر شهادت پدرم را به من داد در آن لحظه مات و مهبوت ماندم به بعد که به فکر مادر مریضم افتادم گریه ام گرفت به داخل خانه برگشتم تا عکس پدرم را بردارم و به عکاسی بدهم تا آن را بزرگ کند و برای تشییع جنازه آماده کنیم این خبر به گوش مادرم نیز رسیده بود خیلی برایمان سخت و ناراحت کننده بود چرا که من پسر بزرگ خانواده بودم و در آن موقع شانزده ساله بودم برادران و خواهرانم کوچک بودند و تصور اینکه پدرشان شهید شده برایشان مشکل بود ولی با وجود اینکه پدرم در رابطه با جبهه و جنگ برایم صحبت می کرد خیلی خوشحال بودم که به هدف و آرزوی خودش رسیده و باعث افتخار خانواده بوده که پدرمان در این راه به شهادت رسیده است. آخرین دیدار من به پدرم در سال شصت و پنج دو شب قبل از رفتن ایشان به جبهه بود پدرم هر موقع که می خواست به جبهه برود به خانواده چیزی نمی گفت و بعد از چند روز که از رفتنش می گذشت خبر می داد که در جبهه حضور دارد ولی آخرین مرتبه ای که به جبهه رفت در سال شصت و پنج بود که از راه آهن به خانه خبر داد که دارم به جبهه اعزام می شوم گفت: اگر می خواهید مرا ببینید هر چه سریعتر خوتان را به راه آهن برسانید هنگامیکه کا به راه آهن رفتیم پدرم به ما گفت: این بار که بروم دیگر راه برگشتی وجود ندارد و شهید می شوم و از این جهت بود که نمی خواست مثل دفعات قبل بی خبر به جبهه برود.[۱]