شهید محمد باغدار کشاورز: تفاوت بین نسخهها
Salimpour98 (بحث | مشارکتها) |
Arameshi9706 (بحث | مشارکتها) |
||
(یک نسخهٔ متوسط توسط کاربر دیگری نشان داده نشده) | |||
سطر ۹: | سطر ۹: | ||
گلزار : بهشترضا | گلزار : بهشترضا | ||
==خاطرات== | ==خاطرات== | ||
− | بنده به عنوان [[فرمانده]] ایشان در واحد مینی کاتیوشا بودم. آقای باغدار از حقیر درخواست نمود که به خط اول [[خاکریز]] بروم و اینجانب به ایشان گفتم وجود شما در اینجا بیشتر از [[خاکریز]] موثر می باشد. مدتی به حرف من کرد و ایستاد و باز دلش آرام نگرفت باز آمد جای حقیر و گفت : آقای موسوی بگذارید بروم خط مقدم اینجا دلم گرفته است . بنده به ایشان که از شاگردان هنرستان سید جمال بود و من هم دبیر هنرستان بودم خیلی دوست داشتم که پیش من بماند . سیمای نورانی داشت با خود می گفتم اگر برود خط [[شهید]] می شود دیدم خیلی اصرار می کند گفتم : به یک شرط می گذارم بروی خط مقدم [[جبهه]] . هنوز شرط را نگفته بودم که خیلی خوشحال شد و گفت : هر شرطی را بگوید می پذیرم . گفتم : آقای ا...یاری بی سواد است به ایشان خواندن و نوشتن بیاموز که بتواند حداقل یک نامه برای پدر و مادرش بنویسد و وقت دیگر [[رزمندگان]] را نگیرد . شرط من این است که ایشان را باسواد نمائید بعد بتوانید بروید خط مقدم [[جبهه]] . ایشان قبول کردند و ظرف یک هفته نه خود استراحت داشت و نه ا.... یاری که از بچه های فردوس بود گاهی اوقات ایشان را تنبیه می کرد و می گفت : چرا خوابیدی چرا درس نمی خوانی او را از خواب بیدار می کرد و امان به ایشان نمی داد و ظرف یک هفته ایشان را با سواد کرد. | + | بنده به عنوان [[فرمانده]] ایشان در واحد مینی کاتیوشا بودم. آقای باغدار از حقیر درخواست نمود که به خط اول [[خاکریز]] بروم و اینجانب به ایشان گفتم وجود شما در اینجا بیشتر از [[خاکریز]] موثر می باشد. مدتی به حرف من کرد و ایستاد و باز دلش آرام نگرفت باز آمد جای حقیر و گفت : آقای موسوی بگذارید بروم خط مقدم اینجا دلم گرفته است . بنده به ایشان که از شاگردان هنرستان سید جمال بود و من هم دبیر هنرستان بودم خیلی دوست داشتم که پیش من بماند . سیمای نورانی داشت با خود می گفتم اگر برود خط [[شهید]] می شود دیدم خیلی اصرار می کند گفتم : به یک شرط می گذارم بروی خط مقدم [[جبهه]] . هنوز شرط را نگفته بودم که خیلی خوشحال شد و گفت : هر شرطی را بگوید می پذیرم . گفتم : آقای ا...یاری بی سواد است به ایشان خواندن و نوشتن بیاموز که بتواند حداقل یک نامه برای پدر و مادرش بنویسد و وقت دیگر [[رزمندگان]] را نگیرد . شرط من این است که ایشان را باسواد نمائید بعد بتوانید بروید خط مقدم [[جبهه]] . ایشان قبول کردند و ظرف یک هفته نه خود استراحت داشت و نه ا.... یاری که از بچه های فردوس بود گاهی اوقات ایشان را تنبیه می کرد و می گفت : چرا خوابیدی چرا درس نمی خوانی او را از خواب بیدار می کرد و امان به ایشان نمی داد و ظرف یک هفته ایشان را با سواد کرد.<ref> پایگاه اطلاع رسانی یاران رضا</ref> |
− | + | ||
− | + | ||
− | <ref> پایگاه اطلاع رسانی یاران رضا</ref> | + | |
==پانویس== | ==پانویس== | ||
<references/> | <references/> | ||
+ | == ردهها == | ||
+ | {{ترتیبپیشفرض:محمد_باغدارن_کاشانی}} | ||
+ | [[رده: شهدای دفاع مقدس]] | ||
+ | [[رده: شهدای ایران]] | ||
+ | [[رده: شهدای استان مشهد]] | ||
+ | [[رده: شهدای شهرستان مشهد]] |
نسخهٔ کنونی تا ۲۳ اسفند ۱۳۹۸، ساعت ۲۳:۴۲
شهید: 6402055 تاریخ تولد : نام : محمد محل تولد : مشهد نام خانوادگی : باغداران کاشانی تاریخ شهادت : 1364/11/22 نام پدر : محمدعلی مکان شهادت : تحصیلات : نامشخص منطقه شهادت : شغل : یگان خدمتی : گروه مربوط : گروهی برای این شهید ثبت نشده است. نوع عضویت : سایر شهدا مسئولیت : رزمنده گلزار : بهشترضا
خاطرات
بنده به عنوان فرمانده ایشان در واحد مینی کاتیوشا بودم. آقای باغدار از حقیر درخواست نمود که به خط اول خاکریز بروم و اینجانب به ایشان گفتم وجود شما در اینجا بیشتر از خاکریز موثر می باشد. مدتی به حرف من کرد و ایستاد و باز دلش آرام نگرفت باز آمد جای حقیر و گفت : آقای موسوی بگذارید بروم خط مقدم اینجا دلم گرفته است . بنده به ایشان که از شاگردان هنرستان سید جمال بود و من هم دبیر هنرستان بودم خیلی دوست داشتم که پیش من بماند . سیمای نورانی داشت با خود می گفتم اگر برود خط شهید می شود دیدم خیلی اصرار می کند گفتم : به یک شرط می گذارم بروی خط مقدم جبهه . هنوز شرط را نگفته بودم که خیلی خوشحال شد و گفت : هر شرطی را بگوید می پذیرم . گفتم : آقای ا...یاری بی سواد است به ایشان خواندن و نوشتن بیاموز که بتواند حداقل یک نامه برای پدر و مادرش بنویسد و وقت دیگر رزمندگان را نگیرد . شرط من این است که ایشان را باسواد نمائید بعد بتوانید بروید خط مقدم جبهه . ایشان قبول کردند و ظرف یک هفته نه خود استراحت داشت و نه ا.... یاری که از بچه های فردوس بود گاهی اوقات ایشان را تنبیه می کرد و می گفت : چرا خوابیدی چرا درس نمی خوانی او را از خواب بیدار می کرد و امان به ایشان نمی داد و ظرف یک هفته ایشان را با سواد کرد.[۱]
پانویس
- ↑ پایگاه اطلاع رسانی یاران رضا