شهید کرامت قاسمی گل تپه: تفاوت بین نسخهها
Jafari9809 (بحث | مشارکتها) (←نگارخانه تصاویر) |
Jafari9809 (بحث | مشارکتها) |
||
(۲ نسخههای متوسط توسط کاربر مشابهی که نشان داده نشده) | |||
سطر ۱۳۱: | سطر ۱۳۱: | ||
فقط از دوستان ارتشی می خواهم که کار اداری من را در پادگان درست انجام بدهند و یاری و کمک به وکیل من بکنند که از شما متشکرم و از همه ارتشیان و سپاه پاسداران خواهشمندم که راه شهیدان را ادامه دهند و به همه شما آروزی موفقیت میکنم. | فقط از دوستان ارتشی می خواهم که کار اداری من را در پادگان درست انجام بدهند و یاری و کمک به وکیل من بکنند که از شما متشکرم و از همه ارتشیان و سپاه پاسداران خواهشمندم که راه شهیدان را ادامه دهند و به همه شما آروزی موفقیت میکنم. | ||
پیروز باشید اسلام پیروز است.<ref>[http://www.ajashohada.ir/home/martyrdetails/20993 سایت شهدای ارتش]</ref> | پیروز باشید اسلام پیروز است.<ref>[http://www.ajashohada.ir/home/martyrdetails/20993 سایت شهدای ارتش]</ref> | ||
+ | ==نگارخانه تصاویر== | ||
+ | <gallery> | ||
+ | |||
+ | Image:کرامت قاسمی گل تپه (8).jpg | ||
+ | Image:قاسمی گل تپه.jpg | ||
+ | Image:کرامت قاسمی گل تپه (2).jpg | ||
+ | Image:کرامت قاسمی گل تپه (6).jpg | ||
+ | |||
+ | </gallery> | ||
==پانویس== | ==پانویس== | ||
سطر ۱۳۸: | سطر ۱۴۷: | ||
[[رده: شهدا]] | [[رده: شهدا]] | ||
[[رده: شهدای دفاع مقدس]] | [[رده: شهدای دفاع مقدس]] | ||
+ | [[رده: شهدای ارتش]] | ||
[[رده: شهدای ایران]] | [[رده: شهدای ایران]] | ||
− | [[رده: شهدای استان اردبیل] | + | [[رده: شهدای استان اردبیل]] |
[[رده: شهدای شهرستان علی آباد ]] | [[رده: شهدای شهرستان علی آباد ]] | ||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− |
نسخهٔ کنونی تا ۵ دی ۱۳۹۸، ساعت ۲۱:۵۵
کرامت قاسمی گل تپه | |
---|---|
| |
ملیت | ایرانی |
دین و مذهب | مسلمان، شیعه |
تولد | 1332 ، علی اباد،اردبیل |
شهادت | 1360/09/08 |
زندگینامه
*زندگینامه اول
آن روز خورشید آمده بود وماه رنگ پریده گریخته بود. اما از گلدسته های شهر آوای غم می آمد گویی که موذن امدن خورشید را ندیده است و همچنان در ماتمش ترانه غم می خواند کم کم ابرها دور خورشید جمع شدند و هنوز ساعتی نگذشته بود که در محله مان از آسمان غم می بارید هنوز شب های عزای حسینی در محله مان تمام نشده بود که گلی پرپر شد در کوچه های شهر غم بی مهابا پرسه می زد و در خانه های دوستان را می کوبید تا شهادت افتخار آفرین را خبر دهد، همه دوستان فریاد می کشیدند اما فقط صدای سکوت شنیده می شد گویی همه جوانان محل برادر خود را از دست داده بودند. هر چند ما در مزرعه رنج روئیده ایم اما خدایا تا کی بنشینیم و در عزای دوستان و برادران بگرییم نغمه قرآن از دربند به گوش می رسد. " وضهم من قضی ثحبه و منهم من ینتظر " در و دیوار محله غم گرفته پر بود از انا لله و انا علیه راجعون آری آنروز اشک شستند جوانان محله بر جوانی کرامت گریستند و تازه پدرهای محله بر تازه نوزاد کرامت اشک غم ریختند. و هنوز حجله یارمان فرخ عزیزمان از سر دربند جمع نشده بود هنوز جوانان محل فرخشان را از تن بیرون نیاورده بودند. شهید کرامت قاسمی در سال 1332 در کوچه اوچدکان شهرستان اردبیل بدنیا آمد پدرش مرحوم ابوذر قاسمی مردی خوش اخلاق و خوش برخورد و مادرش بانویی پاک اهل مسجد و منبر بود. از دوران کودکی که خود را شناخت و سیلی روزگار بر صورت او خورد حس کرد که باید مردانه با روزگار بجنگد و سدی باشد در مقابل نا ملایمات زمان، تحصیلات ابتدایی را د دبستان انوری به پایان رسانید یاد دارم که در پشت یک میز با هم در دوران دبستان چه روزگاری داشتیم، بعد از پایان تحصیلات ابتدایی در دبیرستان قدم نهاد و از دبیرستان آذرآبادگان موفق شد کلاس سوم متوسط را دریافت دارد. در حین تحصیل مردانه و هم چون مولایش علی (ع) به کار می پرداخت کمک مادر و غم خار خواهر و برادرانش بود برای دوستانش دوستی امین و یاری وفادار بود سختی روزگار و ناملایمتی زمانه باعث شد که دست از تحصیل بردارد و از سوم متوسطه به ارتش پیوست. از سال 1357 سال پیروزی انقلاب او خود را دربست در اختیار انقلاب قرار داد به فرمان امام با لشگر زرهی قزوین به کردستان شتافت و آن زمان که عده ای سازشکار در پی مصالمه و مال و جاه و مقام بودند ار مردانه با منافقین و دمکراتهای کردستان و سلطنت طلبان می جنگید در مهر 1358 او وارد دانشکده افسری شد ولی به علت احساس مسئولیت و تعهدی که در وجودش بود جبه های جنگ گردستان را بر دانشکده افسری ترجیح داد و داوطلبانه خواهان اعزام و پیوستن به جبه های نبرد در فلسطین شد. بعد از 3 ماه خدمت د قزوین در تیرماه 1359 به مهاباد اعزام شد در مهاباد با دارو دسته قاسملو خائن جنگید و بعد از چها روز شروع جنگ تجاوز کارانه صدام آمریکایی، او به جبهه شتافت و بیش از 14 ماه در جبهه جنوب با عراق می جنگید. او راننده تانک جیفتن بود.چهار بار تانکش را زدند ولی او با شهامت بیشتر برگشت و دوباره با تانکی دیگر بردشمنان اسلام و ایران جمله برد چند بار به مرخصی آمد ولی هیچ وقت بیش از یک هفته به مرخصی نمی آمد در موقع تولد دو فرزندش او هر دوبار در جبهه بود. آخر چگونه می شود باور کرد که او فرزند شش ماهه اش را تنها سه بار دیده است، آخر چطور می شود باور کد که فرزند دو ساله اش هنوز پدرش را به حد نهایت ندیده بود. خدایا راضی هستیم به رضای تو آخر چطور می شود باور کردکه او سه سال جنگ در جبهه را ترجیح داده به پیش خانواده اش زندگی کردن را و به جای درآغوش کشیدن فرزندانش در کربلای بستان به سوی الله بار سفر بست آخر می شود باور کرد که کسانی که از خاک و لذایذ این مملکت استفاده کرده اند و اکنون خفاشانه در لانه ها خزیده اند ولی کرامت ما سه سال در سنگر می خوابید ولی کرامت عزز ما تنها سه بار نوزادخود را ببیند در آخرین باری که به مرخصی آمده بود ماهمبارک رمضان بود با زبان روزه برای ما با آن روی همیشه خندانش سخن می گفت از جبهه از نامردی منافقین این مملکت فروشان رسوا سخن ها می گفت. از کودکی از آن زمان که بیاد دارم شبهای محرم با ما از شجاعت حسین سخن هایی می گفت و بر شهادت و شجاعت یارانش گریه ها می کرد، قابل توجه است که او هنگام عزیمت به جبهه با درجه ی استواردومی به جبهه رفت اما با رشادتی که از خود نشان داد با درجه ستوان سومی برگشت کا در ادامه جنگ به بالاترین درجه بشری یعنی شهادت ارتقاء یافت و در این روز بود که کامت دیگر جای گله باقی نماند برای تو که از مادرت گله کرده بودی که چرا شهید نمی شوی و پیوسته از خدا می خواست که او ا از عزادارای واقعی حسین حساب بفرماید. قابل توجه است که د موقع تحویل جنازه ایشان از قزوین هم قطاران و یارانش و همسنگرانش و فرماندهش هرگز نمی خواست جنازه او را به تحویل دهد ولی گفت او دوست دار حسین بود و پیوسته در شبهای محرم و شبهای جمعه با ما در مجالس عزای امام حسین شرکت می کرد و باید جنازه او را در کنار امام زاده حسین قزوین به خاک بسپاریم وقتی با دوستان و یاران برای تشییع جنازه ات به قزوین می رفتیم یاد دارم مادرت ازام البنین یاد می کرد و می گفت یا ام البنین کمکم کن که مثل تو با پسرم روبروشوم وقتی او را در ماشین دلداری می دادم می گفت من ناراحت نیستم او همیشه می گفت که آرزو دارم مادر شهید بشوم آرزو دارم به عباس آن سردارحسین بپیوندم اما تو ای صدام آمریکایی و تو ای ضد انقلاب و مناقث داخلی و تو ای سلطنت طلب و ساواکی رسوای رستاخیزی خیال می کنی فرخ موحدی و مهد یزدانه و ابوالفضل پیرزاده و کرامت قاسمی دکتر بهشتی و رجائی و با هنر شهید شده تو میتوانی به هدف برسی؟ پسر دو ساله کرامت قاسمی در آغوش عمویش هنوز فریاد می زند که با هوشیاری راه پدرم با درود هنوز دوستان کرامت در سنگرند و تا شکست کفر و اضمحلال و نابودی مستکبران مبارزه ادامه خواهد داشت اما کرامت عزیز بشنو از دوستانت از یارانت و هم عقیده هایت بشنو که اکنون در سرای حق هستی و سلام ما ا به شهیدان گلگون کفن سالار شهیدان به حسین به سردار باوفای حسین عباس و به بهشتی مظلوم و به رجائی رئیس جمهور محبوب و به باهنر آن هنرمند مزیرمان برسان کرامت ای سرباز امام آن زمان که د جبهه ها در مقابل دشمن می جنگیدی یارانت را ابولفضل پیرزاده آن مرد مارز و آن روحانی پاک را چه سان دشمن غذار آن ساواکی زاده خبیث از پشت به شهادت برساند. بشنو چه سان غریبانی آن مبارز مرد خفاشان منافق و سلطنت طلبان ضد انقلاب شبانه به خون کشیده اند ما را به سوی خود فراخوان ای یار با وفای سرباز شهید امام چرا که دیگر نمی توانیم چهره عوض کردن منافقان را تحمل کنیم. درود بر رهبر انقلاب حضرت آیت الله امام خمینی و درود به روان پاک شهیدان گلگون کفن.
- زندگینامه دوم
شهید استوار دوم کرامت قاسمی فرزند اباذر در سال هزارو سیصدو سی و دو در شهر اردبیل و در خانوده ای متوسط و متدین چشم به جهان هستی گشود. او در همان دوران با طعم تلخ فقدان پدر آشنا گردید و دوران کودکی و نوجوانی را پشت سر نهاد. او پس از رسیدن به هفت سالگی قدم به مدرسه نهاد و برای کسب علم و دانش مشغول به تحصیل گردید و با موفقیت پله های تحصیل را یکی پس از دیگری پشت سر نهاد و توانست پس از اتمام مقطع ابتدایی تا پایان سوم راهنمایی تحصیل نماید. وی از همان دوران کودکی در محله به تقوا و تدین شهره بود و از سنین خردسالی در انجام فرایض دینی، مخصوصا نماز و روزه با جدیت کوشا بود و ادب و متانت او همیشه زبانزد اهل محل و آشنایان گردیده و محبوبیتی فوق العاده به او بخشیده بود. شهید پس از اتمام تحصیلات راهنمایی، در سال هزار و سی صد و پنجاه و یک در ارتش نام نویسی نموده و به استخدام ارتش در آمد و پس از طی دوره های آموزشی لازم در گردان دویست و یک تیپ یک لشکر شصت و یک زرهی به خدمت مشغول شد. او در سال هزار و سی صد و پنجاه و سه ازدواج کرد که دو پسر حاصل این ازدواج بود. هم زمان با تهاجم وحشیانه ی رژیم عراق به مرزهای جنوبی کشور، او نیز دوشادوش غیور مردان هم رزم خویش به مصاف دشمن رفت و به مبارزه با خصم زبون پرداخت. سرانجام در راه دفاع از ناموس و کیان کشور در منطقه ی عملیاتی بستان در نهم آذر ماه سال هزار سی صد و شصت و یک در یک روز سرد پاییزی در دشت آزادگان در خون پاک خویش فرو غلتید و به درجه ی رفیع شهادت نایل شد و پیکر پاکش در گلزار شهدای اردبیل به خاک گذاشته شد. خاطره ای از تصادف شهید اسلام برادر شهید می گوید: کرامت در اردبیل مشغول تحصیل در مقطع راهنمایی بود. در آن زمان من در روستا بودم. ناگهان یک روز در روستا شنیدم که کرامت همان روز در اردبیل با یک ماشین سواری تصادف کرده، به شدت زخمی شده است. با عجله خودم را به اردبیل رساندم. اخلاق و رفتار مهربانانه ی کرامت باعث شده بود تا من او را بسیار دوست داشته باشم. وقتی سراغ او را گرفتم، به بیمارستان منتقل شده بود. فورا خودم را به بیمارستان رساندم. او بی هوش بر روی تخت افتاده بود. حالش زیاد تعریفی نداشت و به شدت زخمی شده بود. با دیدن دست و پای باند پیچی شده ی او متاثر شدم. مردی بر بالین او نگران ایستاده بود. او همان راننده ای بود که با کرامت تصادف کرده و او را به بیمارستان رسانده بود و با نگرانی مواظب حال کرامت بود. گفتم:« شما خودتان را زیاد نگران نکنید. الحمد لله که هیچ اتفاقی نیفتاده است و به خیر و خوشی تمام شده است.» تشکر کرد و با شرمندگی از این اتفاق معذرت خواهی نمود و بعد با حالتی خاص گفت:« برادرتان با وجود سن کم و جثه ی کوچکش، دل رئوف و بزرگی دارد.» با تعجب علت این حرف را پرسیدم:« چه طور مگر؟» و او با تاثر تعریف کرد:« وقتی بعد از تصادف، با چند نفر او را سوار ماشین کردیم تا به بیمارستان برسانیم در طول مسیر چند بار چشم هایش را گشود و در حالی که به سختی می توانست حرف بزند گفت:« راننده هیچ تقصیری ندارد. مقصر من خودم هستم. من رضایت خودم را از او اعلام می کنم. بگذارید او برود. من حالم خوبست.» فهم و شعور و مهربانی و رافت کرامت راننده را به شدت تحت تاثیر قرار داده بود.
- زندگینامه سوم
نام شهید: کرامت قاسمی گل تپه نام پدر: اباذر محل تولد: اردبیل تاریخ تولد: 1332/05/11 مدرک تحصیلی: دیپلم وضعیت تاهل: متاهل تعداد فرزندان: 2 پسر شغل شهید: روی تانک تاریخ شهادت: 1360/09/09 نام عملیات: طریقه القدس نحوه شهادت: اصابت گلوله به سمت راست صورت محل شهادت: بستان نشانی مزار: اردبیل علی آباد بهشت زهرا من همسر شهید کرامت قاسمی گل تپه در عرض شش سالی که با ایشان بودم هیچگونه درشتی و بی ادبی از ایشان ندیدم. در سن 14 سالگی استخدام ارتش شدند آن زمان با سیکل وارد ارتش و بعد از آن ادامه تحصیل دادند. دیپلم را گرفتند. در آن زمان هم همیشه می گفتند لیسانس الهیات را خواهم گرفت که عمرش کفاف نکرد تمامی شهدا یک هدف مشخص داشتند و آن یکپارچگی و یکدلی آنها بود که از دیگران متمایز کرده بود. من به عنوان همسر شهید و فرزندانم تا جائی که در توان داریم پاسدار خونش و راهش می باشیم.
بسمه تعالی
نام و نام خانوادگی شهید: کرامت قاسمی
تاریخ و محل شهادت: 1360/09/09 ـ کربلای بستان
استان: اردبیل
شهرستان محل سکونت: اردبیل
وصیتنامه
- وصیتنامه اول
ان الله لایغیر ما بقوم حتی و انا بانفسهم بدرستی که خداوند سرنوشت گروهی از مردم را تغییر نمی دهد مگر اینکه آنها خودشان آن را (سرنوشت ) خود را تغییر دهد. با درود فراوان به رهبر انقلاب اسلام آیت الله امام خمینی و با درود مجدد به شهیدان گلگون کفن و شهیدان گمنام. من یک ارتشی که جان ناقابل خودم را در راه اسلام و قرآنم و رهبری انقلابم خمینی کبیر فدا خواهم کرد. چون من غریب زیستم و می خواهم مرده من هم غریب باشد چون حضرت امام رضا (ع) و فرزند عزیزش حضرت امامزاده حسین هم غریب است پس ای مردم مسلمان ایران این امام غریب ما را از یاد نبرید و این شهیدان عزیزمان را از یاد نبرید. شهادت اینجانب را جشن بگیرند که گریه نکنید که دشمن خوشحال میشود و به دو تا پسرم بگوید پدرت پیش حضرت رسول اکرم (ص) می باشد هیچ ناراحت نباشید و مادر بچه ها آنها را باید خوب تربیت کند و به جامعه اسلامی تحویل دهد.
- وصیتنامه دوم
بسم الله الرحمن الرحیم ان الله لما یفیر ما بقوم حتی و اما بانفهسم سوره آیه 11 براستی که خداوند سرنوشت گروهی از مردم را تا خودشان آن را دگرگون نسازند متغیر نمی دهند. با درود فراوان به رهبری انقلاب اسلامی و بنیان گذاران اولین جمهوری اسلامی ایران در جهان آیت اله امام خمینی و سلام فراوان ملت غیور شهید پرور ایران با عمل نشان دادند که می تواند تمام ابرقدرتهای شرق و غرب جنایتکار را از بین ببرند و انقلابشان را به جهان صادر کنند. با درود مجدد به شهیدان گلگون کفن و شهیدان گمنام که جسد مطهرشان در شعله های آتش خاکستر شده اند آخرین بر این شهیدان اسلام که با خون پاکشان درخت اسلام را آبیاری کردند من یک ارتشی که جان ناقابل خودم را در راه اسلام و قرآنم و رهبری انقلابم خمینی کبیر فدا خواهم کرد تا آخرین قطره خون خود دریغ نخواهم کرد. از ملت غیور و شرافتمند قزوین خواهشمندم اگر شهادت نصیب من شد اجازه بدهند من در صحن یا در حیات امامزاده حسین در کنار قبر مطهر آقای محمودیان من را دفن کنید خیلی از شما متشکرم. من از امام جمعه محبوب قزوین از آقای باریک بین خواهش می کنم. تشیع جنازه من را انجام بدهد از او خیلی ممنون هستم و خداوند به شما در آن دنیا اجر عنایت کند. چون من غریب زیستم و می خواهم مرده من هم غریب باشد چون حضرت امام رضا علیه السلام و فرزند عزیزش حضرت امامزاده حسین هم غریب است پس ای مردم مسلمان و شیعه ایران، این امام غریب، ما را از یاد نبرید و این شهیدان عزیزمان را از یاد نبرید. خواهش می کنم در تشیع جنازه من مادر عزیزم و برادرانم و همسرم و فرزندانم و فامیل هایم شرکت کنند خیلی متشکرم. من پدر ندارم به مادر پیرم سلام می رسانم. شهادت اینجانب را جشن بگیرند که گریه نکنید که دشمن خوشحال باشد. همیشه خوشی های دشمن را به عزا بدل کنید و دشمنا ناسلام و قرآن بدانند هر یک از ما که شهید بشویم هزاران نفر زنده می شوند. به مادر گرامی و برادران عزیزم و خواهر مهربانم سلام می رسانم و دست شماها را می بوسم و از شماها حلالی می خواهم. در سر قبر من گریه نکنید و دعا کنید که شماها هم شهید بشوید و سلام مرا به همسر عزیزم و فرزندان دلبندم برسانید. دست آنها می بوسم و از آنها حلالی می خواهم. سلام گرم مرا به خاله های عزیزم و دایی های مهربانم و مادر بزرگم و عمویم و پدر خانم من آقای داریوش هاشمی برسانید و دست آنها را می بوسم. از آنها حلالی می خواهم. پدر خانم و مادر خانم از دختر شماها خیلی راضی هستم و خداوند از شما راضی باشد و به دو تا پسرم بگوید پدرت پیش حضرت رسول اکرم صلی علیه و اله و سلم می باشد هیچ ناراحت نباشید و مادر بچه ها آنها را باید خوب تربیت کند و به جامعه اسلامی تحویل دهد و تمام فامیل ها و دوستانم یک به یک سلام می رسانم و دست آنها را می بوسم که از آنها حلالی می خواهم خیلی از شما متشکرم. و لما تقولو لمن یقتل فی سبیل الله اموات بل احیاء ویکن لا تشعرون سوره 2 آیه 149 کسانی را که در راه خدا کشته می شوند بگوئید مرده اند زیرا که زنده اند و نزد خداوندشان روزی داده می شود. اینجانب کرامت قاسمی نویسنده این وصیت نامه 3 تا امضا می کنم به جای شاهد و خودم مورخه 1360/08/13 12/40 دقیقه شب
- وصیتنامه سوم
بسم الله الرحمن الرحیم من وصیت می کنم که حکومت جمهوری اسلامی وکیل من را تعیین کند اگر به نوشته من قبول کند در وصیت نامه من که محضری نیست من وکیل خودم را انتخاب می کنم وکیل و وصی من زن یا همسر من منیره هاشمی می باشد و اگر دین اسلام قبول نکند برادر بزرگم آقای اسلام قاسمی باید حق من را بگیرد و به زن و بچه هایم بدهد و مادر مهربانم که تحت تکفل من می باشد و دولت حقوق مادر من را تعیین کنید مبلغ 40 هزار تومان پول پیش برادر بزرگم آقای اسلام قاسمی می باشد و 20 هزار تومان را به زن و بچه من تحویل دهد و 20 هزار تومان باقی به مادر و خواهرم بدهد و از آن 20 هزار تومان برای من مجلس ختم بگیرید و حق ندارید از پول خودتان برای من مجلس ختم بگیرید و من راضی نیستم و 80 هزار تومان پول پیش صاحب خانه فعلی من آقای مسعود معمار که خانه ایشان را رهن کرده ام هست و به او سلام می رسانم و از او حلالی می خواهم و خواهش می کنم آن پول را به زن و بچه هایم بدهید متشکرم و از همسرم خواهش می کنم به حقوق مادرم احترام بگذارد و حقوقی که می گیرد دولت خودش حقوق مادر من را تعیین خواهید کرد و ضمنا وسایل خانه من متعلق به زن و بچه هایم می باشد که با چه خون دلی همسرم وسایل ها جمع کرده است و از همسرم خواهش می کنم یک تکه از قالیچه 3 متری را به مادرم یادگاری بدهد متشکرم همسر من منیژه هاشمی آزاد است هر کجا خواست زندگی کند و هیچ کس حق ندارد به همسر و فرزندانم زور بگوید و همسرم آزاد است شوهر بکند و شوهر کرد حقوق من به 2 فرزندم می رسد که آن را نیز دولت تعیین خواهد کرد و اگر همسرم که می دانم به بچه هایم خیانت نخواهد کرد و آنها را به جامعه اسلامی و انقلابی تحویل خواهد داد صحیح و سالم و با تربیت اسلامی. انشاءالله هم مادر مهربانم و برادران عزیزم و خواهرم به همسر و بچه هایم احترام بگذارند و هم زن و بچه هایم به آنها احترام بگذارند. همسرم موظفی اگر از خرج خودتان زیاد پول ماند در راه اسلام و قرآن انفاق کنید. من یک ماه در خوزستان بودم در ماه رمضان که نتوانسته ام روزه بگیرم دو ماه برای من روزه بگیرند بجای قضای روزه های من و پول آن هر چقدر شد بپردازی و به جنگ زدگان کمک کن یادت نرود و همیشه در راه خیر قدم بردارید و همیشه در راه خیر و انفاق به فقیران سبقت بگیرید و کمک شایان به آنها بکنید. من از هیچ یک از برادران و فامیل ها و رفیق های ارتشی خودم کمک مالی به خانواده ام ندارم، خداوند متعال از همه شما راضی باشد و از همسرم خواهش می کنم برای پیروزی اسلام یک عدد گوسفند قربانی کند که من نذر کرده ام. همسرم اگر به شما پول دادند از دولت از آن پول به مبلغ ده هزار تومان به خواهر مهربانم به عنوان جهاز عروسی بپردازید متشکرم. خدا هم شاهد بود پیش مادرم و برادرانم و خواهرم و همسرم و پدر خانم و مادر خانم و خاله هایم و فامیل هایم و دوستانم شرمنده بودم که نتوانستم زیاد به شما احترام بکنم و امیدوارم خداوند در هر دو دنیا خیر و سعادت به شما عنایت بکند. من ضمنا از آقای داریوش هاشمی پدر خانم خیلی راضی هستم و مادر خانم هم خیلی راضی هستم و از دختر شما هم خیلی راضی هستم و من نتوانستم وظیفه خودم را خوب انجام بدهم و مرا ببخشید شما خیلی خوب بودید و سلام مرا به کوکب خانم و آقای حاجی بابا و ارشد دایی و دوست علی و شمس علی و ناصر آقا و حسن آقا و بچه هایشان سلام گرم برساند و از آنها حلالی می خواهم و ضمنا به صاحب خانه قبلی قاسم صدری و مسعود معمار سلام برسانید و در آخر از خانواده ام می خواهم زیاد فخر نکند که ما شهید داده ایم که کار ما را در همه جا زود انجام دهند و فرقی بین مردم و شما بگذارند مبادا این کار بکنند. فقط از دوستان ارتشی می خواهم که کار اداری من را در پادگان درست انجام بدهند و یاری و کمک به وکیل من بکنند که از شما متشکرم و از همه ارتشیان و سپاه پاسداران خواهشمندم که راه شهیدان را ادامه دهند و به همه شما آروزی موفقیت میکنم. پیروز باشید اسلام پیروز است.[۱]