شهيدجابرقدمی: تفاوت بین نسخه‌ها

از دانش‌نامه فرهنگ ایثار , جهاد و شهادت
پرش به: ناوبری، جستجو
(صفحه‌ای جدید حاوی «شهيد جابر قدمي زندگینامه در سحرگاه روز هفتم فروردين ماه سال 1344در خانواده اي...» ایجاد کرد)
 
جز (Salehi98 صفحهٔ شهيد جابر قدمی را به شهيدجابرقدمی منتقل کرد)
 
(۱۱ نسخه‌های متوسط توسط ۶ کاربران نشان داده نشده)
سطر ۱: سطر ۱:
شهيد جابر قدمي
+
{{جعبه اطلاعات افراد نظامی
زندگینامه
+
|نام فرد                = جابر قدمی
در سحرگاه روز هفتم فروردين ماه سال 1344در خانواده اي کارگر و مذهبي، در [[[روستاي کچويه]] از روستاهاي شهرستان [[فسا]] به دنيا آمد. دوران طفوليت را در دامان مادري پاک دامن و عفيفه گذرانيد و از سن 6 سالگي در مدرسه روستاي تا کلاس پنجم ابتدايي درس خواند.
+
|تصویر                  = jaber_ghadami.jpg
پس از دوران تحصيل به شغل کارگري، بنايي اشتغال پيدا كرد و هزينه زندگي خانواده خود را تأمين مي نمود، او در سن 19 سالگي در تاریخ 1363/04/18 به خدمت مقدس سربازي اعزام و دوره آموزشي مربوط را در مرکز آموزشي [[کرمان]] گذرانيد و سپس به لشکر 81 زرهي [[کرمانشاه]] ([[باختران]] ) اعزام، و از اين طريق به جبهه هاي نبرد حق عليه باطل عزيمت و در جبهه با رشادتي وصف ناپذير در خط مقدم با صداميان کافر پيکار كرد و سرانجام در تاریخ 1365/02/21 به علت اصابت ترکش خمپاره به ناحيه سينه و قطع شدن پايش به درجه رفيع شهادت نائل گرديده است.
+
|توضیح تصویر            =
 +
|ملیت                  = [[پرونده:پرچم ایران.png|22px]] ایرانی
 +
|شهرت                  =
 +
|دین و مذهب            = [[مسلمان]]، [[شیعه]]
 +
|تولد                  = فسا، کچویه، [[زادروزهای 07 فروردین |1344/01/07]]  
 +
|شهادت                  =  [[الگو:شهدای 21 اردیبهشت |1365/02/21]]
 +
|وفات                  =
 +
|مرگ                    =
 +
|محل شهادت             =
 +
|مفقود                  =
 +
|جانباز                =
 +
|اسارت                  =
 +
|نیرو                  =
 +
|یگانهای خدمت          =
 +
|طول خدمت              =
 +
|درجه                  =
 +
|سمت‌ها                  =
 +
|جنگ‌‌ها                  =
 +
|نشان‌های لیاقت          =
 +
|عملیات‌              =
 +
|فعالیت‌ها              =
 +
|تحصیلات                = کلاس پنجم ابتدایی
 +
|تخصص‌ها                =
 +
|شغل                    =
 +
|خانواده                =
 +
}}
  
وصیت نامه
 
به نام الله پاسدار حرمت خون شهيدان
 
با سلام و درود بر شاه شهيدان حسين بن علي (علیه السلام) و با سلام بر رهبر کبير انقلاب ايران، حضرت امام خميني و با درود به شهيدان خميني تا کربلاي حسين (علیه السلام)، و با سلام و درود بر تمامي امت شهيد پرور ايران، که هم چنان فرزند خود را در راه خدا، در راه اسلام، و در راه دين قرباني کرده اند.
 
چو خوش باشد که با ايمان بميرم به زير سايه قرآن بميرم
 
به زيـر سايـه آن حجــــت حـق خوش و خنــدان بميرم
 
  
خاطرات:
+
شهید جابر قدمی
• دوست و همرزم شهيد
+
==زندگینامه==
يک روز در تاریخ 1363/12/16 هنگامي که به همراه شهيد قدمي به محل خدمت [[مهران]] ـ [[دهلران]] رفتيم به همراه يک تيم يازده نفره به سرپرستي جناب سروان جمشيدي به گشت زني حوزه استحفاظي اعزام گرديديم، شهيد جابر قدمي بي سيم چي بود و در همين هنگام متوجه شديم که نيروهاي عراقي به جلو آمده اند و پشت تپه ها چادر زده اند تا شب هنگام بتوانند به ما شبيخون بزنند اما در همان شب شهيد قدمي پس از مخابره بي سيمي با فرماندهي و مشورت با سروان جمشيدي به آن ها حمله کرده و نيروهاي عراقي را دستگير، و آن ها را به پشت خط منتقل نموديم.
+
در سحرگاه روز هفتم فروردین ماه سال 1344در خانواده ای کارگر و مذهبی، در [[روستای کچویه]] از روستاهای شهرستان [[فسا]] به دنیا آمد. دوران طفولیت را در دامان مادری پاک دامن و عفیفه گذرانید و از سن 6 سالگی در مدرسه روستای تا کلاس پنجم ابتدایی درس خواند.
او با رشادت بالايي که داشت آن ها را به عقب آورده و زماني که از ديد عراقي ها پنهان شديم آنها را به وسيله خودروي خودي به لشکر انتقال دادند و در همين حال از طرف فرماندهي لشکر به خاطر همين رشادت و دليري شهيد قدمي و به دنبال او، به همه ما ده نفر به مدت 4 روز مرخصي داده شد.
+
پس از دوران تحصیل به شغل کارگری، بنایی اشتغال پیدا كرد و هزینه زندگی خانواده خود را تأمین می نمود، او در سن 19 سالگی در تاریخ 1363/04/18 به خدمت مقدس سربازی اعزام و دوره آموزشی مربوط را در مرکز آموزشی [[کرمان]] گذرانید و سپس به لشکر 81 زرهی [[کرمانشاه]] ([[باختران]] ) اعزام، و از این طریق به جبهه های نبرد حق علیه باطل عزیمت و در جبهه با رشادتی وصف ناپذیر در خط مقدم با صدامیان کافر پیکار كرد و سرانجام در تاریخ 1365/02/21 به علت اصابت ترکش خمپاره به ناحیه سینه و قطع شدن پایش به درجه رفیع شهادت نائل گردیده است.
شهيد قدمي فرد بسيار خلاق و در ضمن دل رحم بود، در تاریخ 1364/08/05 در جبهه [[ميمک]] با روحيه اي تازه که از مرخصي برگشته بوديم در يک سنگر مشغول خوردن شام شديم که بر سر آوردن آب خوردن بين من و شهيد قدمي شکرآب شد، چون من اين کار را بر عهده او مي گذاشتم و او هم آوردن آب را بر عهده من مي گذاشت.
+
شهيد قدمي وظيفه تعيين لوحه نگهباني را بر عهده داشت و به من گفت: اگر نروي آب بياوري شما را جهت نگهباني سنگر شماره 5 خواهم گذاشت. من از روي لجاجت آب نياوردم و او به گفته خود عمل کرد، من آن شب در سنگر شماره 5 مشغول نگهباني شدم اما نيمه هاي شب بود که او آمد و گفت: چون نيروهاي ما کم است و تو بايد به ما ملحق شوي من فکري دارم، او چند قوطي کنسرو با خود آورده بود، آن ها را سوراخ کرديم و سيم مخابرات را از داخل آن ها رد کرديم و وسط سيم ها را قطع کرديم، يک نارنجک دستي به آن سيم ها وصل کرده، يک طرف آن به نارنجک و طرف ديگر به ضامن آن وصل مي شد و در صورتي که عراقي ها مي آمدند و پاي آن ها به سيم مي خورد ضامن از [[نارنجک]] جدا، و نارنجک عمل مي کرد، کمي از شب گذشته بود که صداي قوطي هاي کنسرو از خواب بيدارم کرد و ناگهان عمل کرد، فردا صبح زود به سراغ آن ها رفته و مشاهده کرديم که دو شغال از بين رفته اند.
+
چند روز بعد از اين اتفاق، لشکر ما از غرب به منطقه [[شادگان]] ،[[ پادگان حمير]] جنوب انتقال يافت، لشکر را به چند گروهان تقسيم کردند و از آن جايي که جيره غذايي بسيار کم بود گروهان ما گرسنه ماند و من و شهيد قدمي داوطلب شديم که جهت آوردن غذا از تيپ سپاه پاسداران که در مجاورت ما استقرار داشتند از گروهان جدا شويم.
+
نگهبان تيپ جلوي ما را گرفت ولي وقتي که شهيد قدمي با سخنان گيرايش که هميشه سخن محکمي داشت به او گفت: ما تازه به اين منطقه آمده ايم و به همين علت جيره غذايي کمي با خود آورده ايم نگهبان به ما اجازه داد که نصف گوني سيب زميني آنها را برداريم اما شهيد قدمي به راحتي توانست او را قانع کند که همه سيب زميني ها و حتي يک کارتن کشمش هم به ما بدهند و او با اين کار خود، همه بچه هاي گروهان را از گرسنگي نجات داد و به خاطر همين کارش به مدت 48 ساعت به او مرخصي تشويقي داده شد.
+
آخرين خاطره من از به شهادت رسيدن شهيد قدمي است، در تاریخ 1365/02/18 هنگامي که [[گروهان]] ما در خط استراحت بود عراقي ها [[پاتک]] زدند و خط ما شکست خورد، آنها به جلو آمدند که از طرف فرماندهي اعلام شد گروهان استراحت بايد به خط بيايند، همه بچه ها به خط آماده حرکت شدند و شهيد قدمي با روحيه بالايي که داشت با صداي الله اکبر و با توجه به شوخ طبعي خود کل زنان به طرف عراقي ها حمله ور شد.
+
در آن روز چنان تيراندازي کرديم و آتش بر سر عراقي ها ريختيم که تمامي منطقه را گرد و غبار و دود و باروت گرفته بود و همه عراقي ها پا به فرار گذاشتند و ما که تعدادمان بيش از 50 نفر نبود عراقي ها را تا کيلومترها عقب رانديم و واقعاً خسته و تشنه شديم که به سنگرهاي عراقي ها رسيديم، چون همگي تشنه بوديم شهيد قدمي گفت: مي روم تا آبي پيدا کنم، او با اسلحه کلاش در دست و بي سيم بر پشت از سنگر خارج شد که در همان لحظه گلوله خمپاره در جلوي سنگر منفجر شد و صداي ناله شهيد بلند گرديد، ترکشي بالاي زانوي او را پاره کرده بود که در همان حال فرمانده جهت بازديد، به ما رسيد و گفت: هر چه زودتر او را بر ماشين خود سوار کنيد تا به بيمارستان صحرايي برسانم او به همراه چند زخمي ديگر و چند اسير عراقي بر تويوتا سوار شدند و در نزديکي بيمارستان صحرايي که فرمانده جهت پياده کردن آنها نزد امداد گران رفته بود ناگهان [[ميني کاتيوشا]] ي دشمن به وسط تويوتا اصابت کرده و همه سرنشينان آن از جمله شهيد قدمي کشته مي شوند.  
+
  
 +
==وصیت نامه==
 +
به نام الله پاسدار حرمت خون شهیدان
 +
با سلام و درود بر شاه شهیدان حسین بن علی (علیه السلام) و با سلام بر رهبر کبیر انقلاب ایران، حضرت امام خمینی و با درود به شهیدان خمینی تا کربلای حسین (علیه السلام)، و با سلام و درود بر تمامی امت شهید پرور ایران، که هم چنان فرزند خود را در راه خدا، در راه اسلام، و در راه دین قربانی کرده اند.
 +
چو خوش باشد که با ایمان بمیرم به زیر سایه قرآن بمیرم
 +
به زیـر سایـه آن حجــــت حـق خوش و خنــدان بمیرم
  
نامه ها
+
==خاطرات==
نامه شهید خطاب به برادرش:
+
*دوست و همرزم شهید
حضور محترم برادر بزرگوارم غلامحسين قدمي، سلام.
+
یک روز در تاریخ 1363/12/16 هنگامی که به همراه شهید قدمی به محل خدمت [[مهران]] ـ [[دهلران]] رفتیم به همراه یک تیم یازده نفره به سرپرستی جناب سروان جمشیدی به گشت زنی حوزه استحفاظی اعزام گردیدیم، شهید جابر قدمی بی سیم چی بود و در همین هنگام متوجه شدیم که نیروهای عراقی به جلو آمده اند و پشت تپه ها چادر زده اند تا شب هنگام بتوانند به ما شبیخون بزنند اما در همان شب شهید قدمی پس از مخابره بی سیمی با فرماندهی و مشورت با سروان جمشیدی به آن ها حمله کرده و نیروهای عراقی را دستگیر، و آن ها را به پشت خط منتقل نمودیم.
پس از مراسم احوال پرسي، سلام و سلامتي شما را از درگاه خداوند بزرگ خواهان و خواستارم. اميدوارم که حالتان خوب باشد و هيچ ناراحتي نداشته باشيد و هميشه مثل گل هاي بهاري شاد، و اين ايام زندگي را با خانواده در زير سايه امام زمان (عجل الله فرجه) سرافراز و سربلند باشيد.
+
او با رشادت بالایی که داشت آن ها را به عقب آورده و زمانی که از دید عراقی ها پنهان شدیم آنها را به وسیله خودروی خودی به لشکر انتقال دادند و در همین حال از طرف فرماندهی لشکر به خاطر همین رشادت و دلیری شهید قدمی و به دنبال او، به همه ما ده نفر به مدت 4 روز مرخصی داده شد.
باري اميدوارم که سلام گرم و صميمانه مرا که از پشت کوه هاي بلند و سر به آسمان کشيده و دشت ها و چمن زارهاي شهر [[ايلام]] سرچشمه گرفته و همانند کبوتر پر و بال شکسته اي که در وسط آسمان شتابان به ديدار رخ شما مي آيد با دل شاد و قلبي پاک بپذيريد.
+
شهید قدمی فرد بسیار خلاق و در ضمن دل رحم بود، در تاریخ 1364/08/05 در جبهه [[میمک]] با روحیه ای تازه که از مرخصی برگشته بودیم در یک سنگر مشغول خوردن شام شدیم که بر سر آوردن آب خوردن بین من و شهید قدمی شکرآب شد، چون من این کار را بر عهده او می گذاشتم و او هم آوردن آب را بر عهده من می گذاشت.
باري اگر از راه لطف و مرحمت، جوياي حال اين جانب برادر کوچکت، سرباز وظيفه جابر قدمي باشيد الحمدالله که يکي از نعمت هاي الهي مي باشد صحيح و سالم برخوردار مي باشم، لازم شد که چند کلمه از سرگذشت خودم شما را با اطلاع کنم که بدانيد فراموشي در کار نيست و نخواهد بود.
+
شهید قدمی وظیفه تعیین لوحه نگهبانی را بر عهده داشت و به من گفت: اگر نروی آب بیاوری شما را جهت نگهبانی سنگر شماره 5 خواهم گذاشت. من از روی لجاجت آب نیاوردم و او به گفته خود عمل کرد، من آن شب در سنگر شماره 5 مشغول نگهبانی شدم اما نیمه های شب بود که او آمد و گفت: چون نیروهای ما کم است و تو باید به ما ملحق شوی من فکری دارم، او چند قوطی کنسرو با خود آورده بود، آن ها را سوراخ کردیم و سیم مخابرات را از داخل آن ها رد کردیم و وسط سیم ها را قطع کردیم، یک نارنجک دستی به آن سیم ها وصل کرده، یک طرف آن به نارنجک و طرف دیگر به ضامن آن وصل می شد و در صورتی که عراقی ها می آمدند و پای آن ها به سیم می خورد ضامن از [[نارنجک]] جدا، و نارنجک عمل می کرد، کمی از شب گذشته بود که صدای قوطی های کنسرو از خواب بیدارم کرد و ناگهان عمل کرد، فردا صبح زود به سراغ آن ها رفته و مشاهده کردیم که دو شغال از بین رفته اند.
برادرجان، من در حال حاضر حالم خوب است و هيچ ناراحتي ندارم شما چطور؟ حالتان خوب است اميدوارم که هميشه شاد و خرم باشيد. باري برادرجان، ما حالا خط مقدم هستيم و هيچ ناراحتي نداريم حالا که اين نامه را براي تو مي نويسم شب ساعت یازده و نیم است که يكي از بچه هاي محلي مي خواهد به مرخصي بيايد. براي عيد و سيزده منتظر من نباشيد، من نمي توانم بيايم، چون سرباز قديمي رفته و يک سرباز جديد همکار من شده تا ياد بگيرد 2 ماه طول مي کشد. برادرجان ناراحت من نباشيد.
+
چند روز بعد از این اتفاق، لشکر ما از غرب به منطقه [[شادگان]] ،[[ پادگان حمیر]] جنوب انتقال یافت، لشکر را به چند گروهان تقسیم کردند و از آن جایی که جیره غذایی بسیار کم بود گروهان ما گرسنه ماند و من و شهید قدمی داوطلب شدیم که جهت آوردن غذا از تیپ سپاه پاسداران که در مجاورت ما استقرار داشتند از گروهان جدا شویم.
 +
نگهبان تیپ جلوی ما را گرفت ولی وقتی که شهید قدمی با سخنان گیرایش که همیشه سخن محکمی داشت به او گفت: ما تازه به این منطقه آمده ایم و به همین علت جیره غذایی کمی با خود آورده ایم نگهبان به ما اجازه داد که نصف گونی سیب زمینی آنها را برداریم اما شهید قدمی به راحتی توانست او را قانع کند که همه سیب زمینی ها و حتی یک کارتن کشمش هم به ما بدهند و او با این کار خود، همه بچه های گروهان را از گرسنگی نجات داد و به خاطر همین کارش به مدت 48 ساعت به او مرخصی تشویقی داده شد.
 +
آخرین خاطره من از به شهادت رسیدن شهید قدمی است، در تاریخ 1365/02/18 هنگامی که [[گروهان]] ما در خط استراحت بود عراقی ها [[پاتک]] زدند و خط ما شکست خورد، آنها به جلو آمدند که از طرف فرماندهی اعلام شد گروهان استراحت باید به خط بیایند، همه بچه ها به خط آماده حرکت شدند و شهید قدمی با روحیه بالایی که داشت با صدای الله اکبر و با توجه به شوخ طبعی خود کل زنان به طرف عراقی ها حمله ور شد.
 +
در آن روز چنان تیراندازی کردیم و آتش بر سر عراقی ها ریختیم که تمامی منطقه را گرد و غبار و دود و باروت گرفته بود و همه عراقی ها پا به فرار گذاشتند و ما که تعدادمان بیش از 50 نفر نبود عراقی ها را تا کیلومترها عقب راندیم و واقعاً خسته و تشنه شدیم که به سنگرهای عراقی ها رسیدیم، چون همگی تشنه بودیم شهید قدمی گفت: می روم تا آبی پیدا کنم، او با اسلحه کلاش در دست و بی سیم بر پشت از سنگر خارج شد که در همان لحظه گلوله خمپاره در جلوی سنگر منفجر شد و صدای ناله شهید بلند گردید، ترکشی بالای زانوی او را پاره کرده بود که در همان حال فرمانده جهت بازدید، به ما رسید و گفت: هر چه زودتر او را بر ماشین خود سوار کنید تا به بیمارستان صحرایی برسانم او به همراه چند زخمی دیگر و چند اسیر عراقی بر تویوتا سوار شدند و در نزدیکی بیمارستان صحرایی که فرمانده جهت پیاده کردن آنها نزد امداد گران رفته بود ناگهان [[مینی کاتیوشا]] ی دشمن به وسط تویوتا اصابت کرده و همه سرنشینان آن از جمله شهید قدمی کشته می شوند.
 +
 
 +
==نامه ها==
 +
*نامه شهید خطاب به برادرش:
 +
حضور محترم برادر بزرگوارم غلامحسین قدمی، سلام.
 +
پس از مراسم احوال پرسی، سلام و سلامتی شما را از درگاه خداوند بزرگ خواهان و خواستارم. امیدوارم که حالتان خوب باشد و هیچ ناراحتی نداشته باشید و همیشه مثل گل های بهاری شاد، و این ایام زندگی را با خانواده در زیر سایه امام زمان (عجل الله فرجه) سرافراز و سربلند باشید.
 +
باری امیدوارم که سلام گرم و صمیمانه مرا که از پشت کوه های بلند و سر به آسمان کشیده و دشت ها و چمن زارهای شهر [[ایلام]] سرچشمه گرفته و همانند کبوتر پر و بال شکسته ای که در وسط آسمان شتابان به دیدار رخ شما می آید با دل شاد و قلبی پاک بپذیرید.
 +
باری اگر از راه لطف و مرحمت، جویای حال این جانب برادر کوچکت، سرباز وظیفه جابر قدمی باشید الحمدالله که یکی از نعمت های الهی می باشد صحیح و سالم برخوردار می باشم، لازم شد که چند کلمه از سرگذشت خودم شما را با اطلاع کنم که بدانید فراموشی در کار نیست و نخواهد بود.
 +
برادرجان، من در حال حاضر حالم خوب است و هیچ ناراحتی ندارم شما چطور؟ حالتان خوب است امیدوارم که همیشه شاد و خرم باشید. باری برادرجان، ما حالا خط مقدم هستیم و هیچ ناراحتی نداریم حالا که این نامه را برای تو می نویسم شب ساعت یازده و نیم است که یكی از بچه های محلی می خواهد به مرخصی بیاید. برای عید و سیزده منتظر من نباشید، من نمی توانم بیایم، چون سرباز قدیمی رفته و یک سرباز جدید همکار من شده تا یاد بگیرد 2 ماه طول می کشد. برادرجان ناراحت من نباشید.<ref>سایت نویدشاهد</ref>
  
 
   
 
   
 
   
 
   
  
   
+
==پانویس==
منبع:سایت نویدشاهد
+
<references/>
 +
 
 +
==رده==
 +
{{ترتیب‌پیش‌فرض:جابر_قدمی}}
 +
[[رده: شهدا]]
 +
[[رده: شهدای دوران دفاع مقدس]]
 +
[[رده: شهدای ایران]]
 +
[[رده: شهدای استان فارس]]
 +
[[رده: شهدای شهرستان فسا]]

نسخهٔ کنونی تا ‏۳ مرداد ۱۳۹۸، ساعت ۱۳:۱۰

جابر قدمی
Jaber ghadami.jpg
ملیت پرچم ایران.png ایرانی
دین و مذهب مسلمان، شیعه
تولد فسا، کچویه، 1344/01/07
شهادت 1365/02/21
تحصیلات کلاس پنجم ابتدایی


شهید جابر قدمی

زندگینامه

در سحرگاه روز هفتم فروردین ماه سال 1344در خانواده ای کارگر و مذهبی، در روستای کچویه از روستاهای شهرستان فسا به دنیا آمد. دوران طفولیت را در دامان مادری پاک دامن و عفیفه گذرانید و از سن 6 سالگی در مدرسه روستای تا کلاس پنجم ابتدایی درس خواند. پس از دوران تحصیل به شغل کارگری، بنایی اشتغال پیدا كرد و هزینه زندگی خانواده خود را تأمین می نمود، او در سن 19 سالگی در تاریخ 1363/04/18 به خدمت مقدس سربازی اعزام و دوره آموزشی مربوط را در مرکز آموزشی کرمان گذرانید و سپس به لشکر 81 زرهی کرمانشاه (باختران ) اعزام، و از این طریق به جبهه های نبرد حق علیه باطل عزیمت و در جبهه با رشادتی وصف ناپذیر در خط مقدم با صدامیان کافر پیکار كرد و سرانجام در تاریخ 1365/02/21 به علت اصابت ترکش خمپاره به ناحیه سینه و قطع شدن پایش به درجه رفیع شهادت نائل گردیده است.

وصیت نامه

به نام الله پاسدار حرمت خون شهیدان با سلام و درود بر شاه شهیدان حسین بن علی (علیه السلام) و با سلام بر رهبر کبیر انقلاب ایران، حضرت امام خمینی و با درود به شهیدان خمینی تا کربلای حسین (علیه السلام)، و با سلام و درود بر تمامی امت شهید پرور ایران، که هم چنان فرزند خود را در راه خدا، در راه اسلام، و در راه دین قربانی کرده اند. چو خوش باشد که با ایمان بمیرم به زیر سایه قرآن بمیرم به زیـر سایـه آن حجــــت حـق خوش و خنــدان بمیرم

خاطرات

  • دوست و همرزم شهید

یک روز در تاریخ 1363/12/16 هنگامی که به همراه شهید قدمی به محل خدمت مهران ـ دهلران رفتیم به همراه یک تیم یازده نفره به سرپرستی جناب سروان جمشیدی به گشت زنی حوزه استحفاظی اعزام گردیدیم، شهید جابر قدمی بی سیم چی بود و در همین هنگام متوجه شدیم که نیروهای عراقی به جلو آمده اند و پشت تپه ها چادر زده اند تا شب هنگام بتوانند به ما شبیخون بزنند اما در همان شب شهید قدمی پس از مخابره بی سیمی با فرماندهی و مشورت با سروان جمشیدی به آن ها حمله کرده و نیروهای عراقی را دستگیر، و آن ها را به پشت خط منتقل نمودیم. او با رشادت بالایی که داشت آن ها را به عقب آورده و زمانی که از دید عراقی ها پنهان شدیم آنها را به وسیله خودروی خودی به لشکر انتقال دادند و در همین حال از طرف فرماندهی لشکر به خاطر همین رشادت و دلیری شهید قدمی و به دنبال او، به همه ما ده نفر به مدت 4 روز مرخصی داده شد. شهید قدمی فرد بسیار خلاق و در ضمن دل رحم بود، در تاریخ 1364/08/05 در جبهه میمک با روحیه ای تازه که از مرخصی برگشته بودیم در یک سنگر مشغول خوردن شام شدیم که بر سر آوردن آب خوردن بین من و شهید قدمی شکرآب شد، چون من این کار را بر عهده او می گذاشتم و او هم آوردن آب را بر عهده من می گذاشت. شهید قدمی وظیفه تعیین لوحه نگهبانی را بر عهده داشت و به من گفت: اگر نروی آب بیاوری شما را جهت نگهبانی سنگر شماره 5 خواهم گذاشت. من از روی لجاجت آب نیاوردم و او به گفته خود عمل کرد، من آن شب در سنگر شماره 5 مشغول نگهبانی شدم اما نیمه های شب بود که او آمد و گفت: چون نیروهای ما کم است و تو باید به ما ملحق شوی من فکری دارم، او چند قوطی کنسرو با خود آورده بود، آن ها را سوراخ کردیم و سیم مخابرات را از داخل آن ها رد کردیم و وسط سیم ها را قطع کردیم، یک نارنجک دستی به آن سیم ها وصل کرده، یک طرف آن به نارنجک و طرف دیگر به ضامن آن وصل می شد و در صورتی که عراقی ها می آمدند و پای آن ها به سیم می خورد ضامن از نارنجک جدا، و نارنجک عمل می کرد، کمی از شب گذشته بود که صدای قوطی های کنسرو از خواب بیدارم کرد و ناگهان عمل کرد، فردا صبح زود به سراغ آن ها رفته و مشاهده کردیم که دو شغال از بین رفته اند. چند روز بعد از این اتفاق، لشکر ما از غرب به منطقه شادگان ، پادگان حمیر جنوب انتقال یافت، لشکر را به چند گروهان تقسیم کردند و از آن جایی که جیره غذایی بسیار کم بود گروهان ما گرسنه ماند و من و شهید قدمی داوطلب شدیم که جهت آوردن غذا از تیپ سپاه پاسداران که در مجاورت ما استقرار داشتند از گروهان جدا شویم. نگهبان تیپ جلوی ما را گرفت ولی وقتی که شهید قدمی با سخنان گیرایش که همیشه سخن محکمی داشت به او گفت: ما تازه به این منطقه آمده ایم و به همین علت جیره غذایی کمی با خود آورده ایم نگهبان به ما اجازه داد که نصف گونی سیب زمینی آنها را برداریم اما شهید قدمی به راحتی توانست او را قانع کند که همه سیب زمینی ها و حتی یک کارتن کشمش هم به ما بدهند و او با این کار خود، همه بچه های گروهان را از گرسنگی نجات داد و به خاطر همین کارش به مدت 48 ساعت به او مرخصی تشویقی داده شد. آخرین خاطره من از به شهادت رسیدن شهید قدمی است، در تاریخ 1365/02/18 هنگامی که گروهان ما در خط استراحت بود عراقی ها پاتک زدند و خط ما شکست خورد، آنها به جلو آمدند که از طرف فرماندهی اعلام شد گروهان استراحت باید به خط بیایند، همه بچه ها به خط آماده حرکت شدند و شهید قدمی با روحیه بالایی که داشت با صدای الله اکبر و با توجه به شوخ طبعی خود کل زنان به طرف عراقی ها حمله ور شد. در آن روز چنان تیراندازی کردیم و آتش بر سر عراقی ها ریختیم که تمامی منطقه را گرد و غبار و دود و باروت گرفته بود و همه عراقی ها پا به فرار گذاشتند و ما که تعدادمان بیش از 50 نفر نبود عراقی ها را تا کیلومترها عقب راندیم و واقعاً خسته و تشنه شدیم که به سنگرهای عراقی ها رسیدیم، چون همگی تشنه بودیم شهید قدمی گفت: می روم تا آبی پیدا کنم، او با اسلحه کلاش در دست و بی سیم بر پشت از سنگر خارج شد که در همان لحظه گلوله خمپاره در جلوی سنگر منفجر شد و صدای ناله شهید بلند گردید، ترکشی بالای زانوی او را پاره کرده بود که در همان حال فرمانده جهت بازدید، به ما رسید و گفت: هر چه زودتر او را بر ماشین خود سوار کنید تا به بیمارستان صحرایی برسانم او به همراه چند زخمی دیگر و چند اسیر عراقی بر تویوتا سوار شدند و در نزدیکی بیمارستان صحرایی که فرمانده جهت پیاده کردن آنها نزد امداد گران رفته بود ناگهان مینی کاتیوشا ی دشمن به وسط تویوتا اصابت کرده و همه سرنشینان آن از جمله شهید قدمی کشته می شوند.

نامه ها

  • نامه شهید خطاب به برادرش:

حضور محترم برادر بزرگوارم غلامحسین قدمی، سلام. پس از مراسم احوال پرسی، سلام و سلامتی شما را از درگاه خداوند بزرگ خواهان و خواستارم. امیدوارم که حالتان خوب باشد و هیچ ناراحتی نداشته باشید و همیشه مثل گل های بهاری شاد، و این ایام زندگی را با خانواده در زیر سایه امام زمان (عجل الله فرجه) سرافراز و سربلند باشید. باری امیدوارم که سلام گرم و صمیمانه مرا که از پشت کوه های بلند و سر به آسمان کشیده و دشت ها و چمن زارهای شهر ایلام سرچشمه گرفته و همانند کبوتر پر و بال شکسته ای که در وسط آسمان شتابان به دیدار رخ شما می آید با دل شاد و قلبی پاک بپذیرید. باری اگر از راه لطف و مرحمت، جویای حال این جانب برادر کوچکت، سرباز وظیفه جابر قدمی باشید الحمدالله که یکی از نعمت های الهی می باشد صحیح و سالم برخوردار می باشم، لازم شد که چند کلمه از سرگذشت خودم شما را با اطلاع کنم که بدانید فراموشی در کار نیست و نخواهد بود. برادرجان، من در حال حاضر حالم خوب است و هیچ ناراحتی ندارم شما چطور؟ حالتان خوب است امیدوارم که همیشه شاد و خرم باشید. باری برادرجان، ما حالا خط مقدم هستیم و هیچ ناراحتی نداریم حالا که این نامه را برای تو می نویسم شب ساعت یازده و نیم است که یكی از بچه های محلی می خواهد به مرخصی بیاید. برای عید و سیزده منتظر من نباشید، من نمی توانم بیایم، چون سرباز قدیمی رفته و یک سرباز جدید همکار من شده تا یاد بگیرد 2 ماه طول می کشد. برادرجان ناراحت من نباشید.[۱]



پانویس

  1. سایت نویدشاهد

رده