شهید حسین زینلی: تفاوت بین نسخه‌ها

از دانش‌نامه فرهنگ ایثار , جهاد و شهادت
پرش به: ناوبری، جستجو
(صفحه‌ای جدید حاوی «کد شهید : 6306989 تاریخ تولد : نام : حسین‌ محل تولد : مشهد نام خانوادگی : زینلی‌ ت...» ایجاد کرد)
 
 
(۵ نسخه‌های متوسط توسط ۴ کاربران نشان داده نشده)
سطر ۱: سطر ۱:
کد شهید : 6306989 تاریخ تولد :
+
{{جعبه اطلاعات افراد نظامی
 +
|نام فرد                = حسین زینلی
 +
|تصویر                  = شهید_بهنام_محمدی.jpeg
 +
|توضیح تصویر            =
 +
|ملیت                  = [[پرونده:پرچم ایران.png|22px]] ایرانی
 +
|شهرت                  =
 +
|دین و مذهب            = [[مسلمان]]، [[شیعه]]
 +
|تولد                   =  [[مشهد]]
 +
|شهادت                  = [[۱۳۶۳/۱۱/۷]]،[[پادگان شهید غیور]]
 +
|وفات                  =
 +
|مرگ                    =
 +
|محل دفن                =
 +
|مفقود                  =
 +
|جانباز                =
 +
|اسارت                  =
 +
|نیرو                  =
 +
|یگانهای خدمت          =
 +
|طول خدمت              =
 +
|درجه                  =
 +
|سمت‌ها                  =
 +
|جنگ‌‌ها                  =
 +
|نشان‌های لیاقت          =
 +
|عملیات‌              =
 +
|فعالیت‌ها              =
 +
|تحصیلات                =
 +
|تخصص‌ها                =
 +
|شغل                    =
 +
|خانواده                =
 +
}}
  
نام : حسین‌ محل تولد : مشهد
+
==خاطرات==
  
نام خانوادگی : زینلی‌ تاریخ شهادت : 1363/11/07
+
لباسهایی را که برای محمد حسین خریده بودیم با ذوق و شوق به تنش می کردیم اما با تعجب می دیدیم که همه آنها برایش گشاد است . نمی توانستیم جلوی خنده خود را بگیریم که ناگهان متوجه مریم شدیم . او به یکباره دلش را گرفت و ناله ای زد وسپس گفت : زهرا دستم را بگیر ، دستم به شدت درد گرفته ، به خدا قسم که چیزی در دستان حسین منفجر شده است ! با ناباوری وی را دلداری می دادم و از عشق صفای زندگی حسین می گفتم . حسین که صفایش زبانزد خاص و عام بود و همان کارتُنهایی که به جای کمد استفاده می کرد برای اثبات صدق و صفایش بس ... . هر چه دلداریش دادم فایده ای نکرد و بالاخره مرا واداشت تا با محل کارش تماس بگیرم . خسته و نگران به مغازه رفتم با هر چه که خواستم با حسین تماس بگیرم اجازه ندادند و مرا به دلائل واهی از سر باز کردند . کم کم نگران شدم . نکند آنچه که مریم می گوید حقیقت باشد . به خانه آمدم و مادرم را دیدم . شَکَّم تبدیل به یقین شد و او به آرامی من و مریم را به خانه دعوت کرد . متوجه نگاه دزدانه و غمگین او به سوی مریم شدم اما دلم نخواست که چیزی را باور کنم . با آمدن برادران [[سپاه]] به خانه همه چیز را متوجه شدیم . از آنها پرسیدم : چگونه این اتفاق افتاد ؟ گفتند : در حین خنثی کردن [[بمب]] در دستش منفجرشد و نیمی از بدنش آسیب دیده و به دیار معبود شتافت .<ref>[http://yaranereza.ir/ShowSoldier.aspx?SID=11088 سایت یاران رضا]</ref>
 +
==پانویس==
 +
<references />
  
نام پدر : داداله‌ مکان شهادت : پادگان‌شهیدغیور
+
==رده==
 
+
{{ترتیب‌پیش‌فرض:حسین_زینلی}}
 
+
[[رده: شهدا]]
تحصیلات : نامشخص منطقه شهادت :
+
[[رده: شهدای دفاع مقدس]]
 
+
[[رده: شهدای ایران]]
شغل : یگان خدمتی :
+
[[رده: شهدای استان خراسان رضوی]]
 
+
[[رده: شهدای شهرستان مشهد]]
گروه مربوط : گروهی برای این شهید ثبت نشده است .
+
 
+
نوع عضویت : سایر شهدا مسئولیت : سایر
+
 
+
گلزار : شهدا
+
 
+
خاطرات:
+
 
+
لباسهایی را که برای محمد حسین خریده بودیم با ذوق و شوق به تنش می کردیم اما با تعجب می دیدیم که همه آنها برایش گشاد است . نمی توانستیم جلوی خنده خود را بگیریم که ناگهان متوجه مریم شدیم . او به یکباره دلش را گرفت و ناله ای زد وسپس گفت : زهرا دستم را بگیر ، دستم به شدت درد گرفته ، به خدا قسم که چیزی در دستان حسین منفجر شده است ! با ناباوری وی را دلداری می دادم و از عشق صفای زندگی حسین می گفتم . حسین که صفایش زبانزد خاص و عام بود و همان کارتُنهایی که به جای کمد استفاده می کرد برای اثبات صدق و صفایش بس ... . هر چه دلداریش دادم فایده ای نکرد و بالاخره مرا واداشت تا با محل کارش تماس بگیرم . خسته و نگران به مغازه رفتم با هر چه که خواستم با حسین تماس بگیرم اجازه ندادند و مرا به دلائل واهی از سر باز کردند . کم کم نگران شدم . نکند آنچه که مریم می گوید حقیقت باشد . به خانه آمدم و مادرم را دیدم . شَکَّم تبدیل به یقین شد و او به آرامی من و مریم را به خانه دعوت کرد . متوجه نگاه دزدانه و غمگین او به سوی مریم شدم اما دلم نخواست که چیزی را باور کنم . با آمدن برادران سپاه به خانه همه چیز را متوجه شدیم . از آنها پرسیدم : چگونه این اتفاق افتاد ؟ گفتند : در حین خنثی کردن بمب در دستش منفجرشد و نیمی از بدنش آسیب دیده و به دیار معبود شتافت .
+
 
+
منبع: سایت یاران رضا  http://yaranereza.ir/ShowSoldier.aspx?SID=11088
+

نسخهٔ کنونی تا ‏۲۹ بهمن ۱۳۹۸، ساعت ۱۹:۲۵

حسین زینلی
شهید بهنام محمدی.jpeg
ملیت پرچم ایران.png ایرانی
دین و مذهب مسلمان، شیعه
تولد مشهد
شهادت ۱۳۶۳/۱۱/۷،پادگان شهید غیور


خاطرات

لباسهایی را که برای محمد حسین خریده بودیم با ذوق و شوق به تنش می کردیم اما با تعجب می دیدیم که همه آنها برایش گشاد است . نمی توانستیم جلوی خنده خود را بگیریم که ناگهان متوجه مریم شدیم . او به یکباره دلش را گرفت و ناله ای زد وسپس گفت : زهرا دستم را بگیر ، دستم به شدت درد گرفته ، به خدا قسم که چیزی در دستان حسین منفجر شده است ! با ناباوری وی را دلداری می دادم و از عشق صفای زندگی حسین می گفتم . حسین که صفایش زبانزد خاص و عام بود و همان کارتُنهایی که به جای کمد استفاده می کرد برای اثبات صدق و صفایش بس ... . هر چه دلداریش دادم فایده ای نکرد و بالاخره مرا واداشت تا با محل کارش تماس بگیرم . خسته و نگران به مغازه رفتم با هر چه که خواستم با حسین تماس بگیرم اجازه ندادند و مرا به دلائل واهی از سر باز کردند . کم کم نگران شدم . نکند آنچه که مریم می گوید حقیقت باشد . به خانه آمدم و مادرم را دیدم . شَکَّم تبدیل به یقین شد و او به آرامی من و مریم را به خانه دعوت کرد . متوجه نگاه دزدانه و غمگین او به سوی مریم شدم اما دلم نخواست که چیزی را باور کنم . با آمدن برادران سپاه به خانه همه چیز را متوجه شدیم . از آنها پرسیدم : چگونه این اتفاق افتاد ؟ گفتند : در حین خنثی کردن بمب در دستش منفجرشد و نیمی از بدنش آسیب دیده و به دیار معبود شتافت .[۱]

پانویس

  1. سایت یاران رضا

رده