شهید علیرضا زیبایی: تفاوت بین نسخهها
(یک نسخهٔ متوسط توسط کاربر دیگری نشان داده نشده) | |||
سطر ۱: | سطر ۱: | ||
− | |||
− | |||
− | نام | + | {{جعبه اطلاعات افراد نظامی |
− | + | |نام فرد = علیرضا زیبایی | |
− | + | |تصویر = | |
− | + | |توضیح تصویر = | |
− | + | |ملیت = [[پرونده:پرچم ایران.png|22px]] ایرانی | |
− | + | |شهرت = | |
− | + | |دین و مذهب = [[مسلمان]]، [[شیعه]] | |
− | + | |تولد =[[بجنورد]] | |
− | + | |شهادت =[[۱۳۷۲/۳/۸]] | |
− | + | |وفات = | |
− | + | |مرگ = | |
− | + | |محل شهادت =[[نفت شهر]] | |
− | + | |مفقود = | |
− | + | |جانباز = | |
+ | |اسارت = | ||
+ | |نیرو = | ||
+ | |یگانهای خدمت = | ||
+ | |طول خدمت = | ||
+ | |درجه = | ||
+ | |سمتها = | ||
+ | |جنگها = | ||
+ | |نشانهای لیاقت = | ||
+ | |عملیات = | ||
+ | |فعالیتها = | ||
+ | |تحصیلات = | ||
+ | |تخصصها = | ||
+ | |شغل = | ||
+ | |خانواده = | ||
+ | }} | ||
==خاطرات== | ==خاطرات== | ||
سطر ۲۲: | سطر ۳۵: | ||
قبل از تولد علیرضا یک سید بزرگواری آمده بود و یک انگشتر به همسرم داده بود ، و گفته بود که اگر خداوند فرزندی به شما داد نام او را علیرضا بگذارید و ما نیز اینکار را کردیم . | قبل از تولد علیرضا یک سید بزرگواری آمده بود و یک انگشتر به همسرم داده بود ، و گفته بود که اگر خداوند فرزندی به شما داد نام او را علیرضا بگذارید و ما نیز اینکار را کردیم . | ||
− | یادم می آید آخرین باری که می خواست عازم جبهه شود ما ایشان را تا آخرین لحظه که سوار ماشین شد بدرقه اش نمودم . و از آنجا نزد مادر | + | یادم می آید آخرین باری که می خواست عازم جبهه شود ما ایشان را تا آخرین لحظه که سوار ماشین شد بدرقه اش نمودم . و از آنجا نزد مادر بزرگش رفته بود و مادر بزرگش موهای علیرضا را شانه زده بود و به وی گفته بود که : پسرم کی بر می گردی ؟ گفته بود : « مادر برزگ ، من این دفعه بر نمی گردم و شهید می شوم . از شما می خواهم که مرا حلال کنید . » مادر برزگش از او خواسته بود که به جبهه نرود . علیرضا در جواب گفته بود : « ما باید دین خود را به اسلام ادا کنیم . و باید در راه اسلام پایدار بود . و وظیفه من است که در این راه جهاد نمایم . |
1. یکدفعه پسرم را خواب دیدم که به من گفت : « پدرجان ، من شهید شده ام چرا خبر من را نمی گیری . » به بجنورد رفتیم تا از موقعیت او خبری بگیریم . ولی کسی خبری نداشت . بعد از یک هفته از شهادت علیرضا مطلع شدیم . | 1. یکدفعه پسرم را خواب دیدم که به من گفت : « پدرجان ، من شهید شده ام چرا خبر من را نمی گیری . » به بجنورد رفتیم تا از موقعیت او خبری بگیریم . ولی کسی خبری نداشت . بعد از یک هفته از شهادت علیرضا مطلع شدیم . | ||
سطر ۳۶: | سطر ۴۹: | ||
[[رده: شهدای ایران]] | [[رده: شهدای ایران]] | ||
[[رده: شهدای استان خراسان جنوبی]] | [[رده: شهدای استان خراسان جنوبی]] | ||
− | [[رده: شهدای شهرستان | + | [[رده: شهدای شهرستان بیرجند]] |
نسخهٔ کنونی تا ۳۰ بهمن ۱۳۹۸، ساعت ۱۸:۵۵
علیرضا زیبایی | |
---|---|
ملیت | ایرانی |
دین و مذهب | مسلمان، شیعه |
تولد | بجنورد |
شهادت | ۱۳۷۲/۳/۸ |
خاطرات
قبل از تولد علیرضا یک سید بزرگواری آمده بود و یک انگشتر به همسرم داده بود ، و گفته بود که اگر خداوند فرزندی به شما داد نام او را علیرضا بگذارید و ما نیز اینکار را کردیم .
یادم می آید آخرین باری که می خواست عازم جبهه شود ما ایشان را تا آخرین لحظه که سوار ماشین شد بدرقه اش نمودم . و از آنجا نزد مادر بزرگش رفته بود و مادر بزرگش موهای علیرضا را شانه زده بود و به وی گفته بود که : پسرم کی بر می گردی ؟ گفته بود : « مادر برزگ ، من این دفعه بر نمی گردم و شهید می شوم . از شما می خواهم که مرا حلال کنید . » مادر برزگش از او خواسته بود که به جبهه نرود . علیرضا در جواب گفته بود : « ما باید دین خود را به اسلام ادا کنیم . و باید در راه اسلام پایدار بود . و وظیفه من است که در این راه جهاد نمایم .
1. یکدفعه پسرم را خواب دیدم که به من گفت : « پدرجان ، من شهید شده ام چرا خبر من را نمی گیری . » به بجنورد رفتیم تا از موقعیت او خبری بگیریم . ولی کسی خبری نداشت . بعد از یک هفته از شهادت علیرضا مطلع شدیم .
2. یکدفعه خواب دیدم که پسرم از ماشین افتاد . و بعد رو به من کرد و گفت : « مادر جان ، ببین با اینکه از ماشین افتاده ام ، اما هیچکارم نشده است و بدنم سالم است .[۱]