شهید حسن خزان کلاری: تفاوت بین نسخه‌ها

از دانش‌نامه فرهنگ ایثار , جهاد و شهادت
پرش به: ناوبری، جستجو
(پانویس)
 
(یک نسخهٔ متوسط توسط کاربر دیگری نشان داده نشده)
سطر ۱۹: سطر ۱۹:
 
==پانویس==
 
==پانویس==
 
<references />
 
<references />
 +
 +
== رده‌ها ==
 +
{{ترتیب‌پیش‌فرض:شهید حسن خزان کلاری}}
 +
[[رده: شهدا]]
 +
[[رده: شهدای دفاع مقدس]]
 +
[[رده: شهدای ایران]]
 +
[[رده: شهدای استان خراسان رضوی ]]
 +
[[رده: شهدای شهرستان مشهد ]]

نسخهٔ کنونی تا ‏۶ اسفند ۱۳۹۸، ساعت ۱۹:۲۳

کد شهید: 6606995 تاریخ تولد : نام : حسن‌ محل تولد : مشهد نام خانوادگی : خزان کلاری تاریخ شهادت : 1366/09/21 نام پدر : علی‌اکبر مکان شهادت :

تحصیلات : نامشخص منطقه شهادت : شغل : یگان خدمتی : گروه مربوط : گروهی برای این شهید ثبت نشده است. نوع عضویت : سایر شهدا مسئولیت : جهادگر گلزار :

خاطرات

همیشه از ما شادتر بود و با شیرین زبانی هایش خو گرفته بودیم اما آن روز دیگر خنده ای از او ندیدیم کمی نگران به نظر می رسید . کم کم شب ، چادر سیاهش را بر آسمان گستراند . اما شب در جنوب معنا ندارد . شب یعنی ، آغاز روشنایی . آخر تمام ستارگان آسمان به این ستارگان زمینی رشک می برند . آخر همیشه آسمان روشنتر از زمین است اما در یک جای زمین است که آسمان احساس کوچکی می کند . آخر تمام ستارگان در آسمان جای دارند چه زمینی چه آسمانی نماز مغرب را همگی در سنگر اقامه کردیم در سجده با خود زمزمه می کرد نمی دانم چه می گفت شاید دعا می کرد که خدا او را بپذیرد و شاید (امن یوجیب)می خواند . آسمان سافتر از همیشه شاهد مبارزه حق علیه باطل بود و مثل هر شب آغوش خود را باز کرده بود تا امشب هم مهمان بپذیرد . سفرة شام را پهن کردیم اما مب به غذا نبرد . بیرون از سنگر رفت و خدا بهتر می داند چه گفت و چه شنید . مدتی بعد سوار بر لودر مشغول خاک ریز زدن شد . خمپارة دشمن امان نمی داد . و آتش خمپارة بود که بر روی لودر می بارید اما او بی توجه مشغول خاک ریز زدن بود . نوایی هم به گوش او می پیچید که حسن جان خاک ریز بزن ، سنگر درست کن که آخرین سنگر است هر چه در توان داری تلاش کن که وقت تنگ است و انتظار به سر آمده است . نگران نباش او تو را پذیرفته است . صدای دوستان او را به خود می آورد که برگرد بگذار آتش دشمن کمی بخوابد این صدای مکرر همرزمان است . که از او خواهش می کنند با بر گردد . ناگهان ماشین خاموش می شود و حسن پا روی زمین می گزارد و با آرامی سوی سنگر بر می گردد. هنوز سه گام بیشتر بر نداشته ، خمپاره ای در نزدیکی او به زمین می خورد وترکش خمپاره به کمر او اصابت می کند و قامت او را به زمین می افکند . به طرف او دویدیم نگاهی به خاک ریز نیمه تمام می کند و نگاهی به آسمان . لبهای خشکیده را آهسته تکان می دهد درد تر کش بدنش را ناتوان کرده است . اما گویی درد را حس نمی کند ، اشکهای ما صورت خاک گرفته ا ش را شستشو می دهد و او با لبخندی کم رنگ بر لب و بدنی خونین بر بال فرشتگان بر آسمان می رود . آه ای خدا امشب هم آسمان میهمان دارد . اشک امانم نمی دهد چرا من از قافلة عشق عقب ماندم . اما نگاه نگران حسن به خاک ریزها در لحظه های آخر رفتن و نگذاشت با متور ماشین سرد گردد . حسن جان خاک ریز را تمام خواهم کرد قسم به خون پاکت نمی گذارم بچه ها بدون سنگر بمانند . منتظر من باش . در یکی از شبهای عملیات کربلای 5 بود که گردان ما وارد عمل شد و خلاصه بعد از چند ساعتی به محلی که از قبل تعیین شده بود رسیدیم اما بی سیم چی ما بهت مانده بود . چند دقیقه ای حیران و سرگردان بودیم اما بالاخره با یک تکبیر وارد عمل شدیم ما حدودا پنجاه نفر بیشتر نبودیم ولی با یک یورش ناگهانی و با کمک خداوند حدود سیصد اسیر عراقی و مقادیر قابل توجهی سلاح به غنیمت گرفتیم و تنها چیزی که برایم خاطره انگیز است این بود که بدون حتی شلیک یک تیر و تلفات آنها خود به خود تسلیم شدند و این نشانگر این بود که خداوند همیشه و در همه جا یار و یاور مسلمین است . حدودا روزهای65/10/21 بود صبح در کانال هایی که قبلا در دست دشمن بعثی بود با همسنگرانمان در خواب عمیقی فرو رفته بودیم که ناگهان یکی از برادران بسیجی فریاد زد : گاز گاز .. من و دوستم محمدرضا جعفرزاده از خواب بیدار شدیم و با زدن ماسک های خودمان فوری بیرون آمدیم که متوجه شدیم دشمن خمپاره شیمیایی زده بود خلاصه بعد از دفع آلودگی در حال شیرینی و کیک که اهدائی مردم حزب ا... بود ناگهان هواپیماهای دشمن در آسمان منطقه عملیاتی کربلای 5 پدیدار شدند و بعد از دقایقی برادران پدافند موفق شد که یکی از آنها را مورد هدف قرار دهند با دیدن این صحنه به نگاه با گفتن کلمه ا... اکبر به یکدیگر تبریک گفتیم و این لحظه برای من یک خاطره بسیار بیاد ماندنی و شیرین است که هرگز فراموش نمیشود . همیشه پاى برهنه بود روزى علتش را پرسیدم لبخندى زد و چیزى نگفت: اصرار کردم گفت: به خاطر گرماى هواست اما چشم‏هایش چیز دیگرى مى‏گفت: این خاک مقدس است بوى کربلا مى‏دهد و هر وجب آن آغشته به خون همرزمانش است پوتین‏ها را باید کنار گذاشت باید پاى برهنه مجنون وار در صحراى عشق قدم گذاشت. [۱]

پانویس

  1. سایت یاران رضا

رده‌ها