شهید سید علی رضا حسینیان: تفاوت بین نسخه‌ها

از دانش‌نامه فرهنگ ایثار , جهاد و شهادت
پرش به: ناوبری، جستجو
 
(۷ نسخه‌های متوسط توسط ۶ کاربران نشان داده نشده)
سطر ۷: سطر ۷:
 
خاطرات:
 
خاطرات:
  
اوائل انقلاب که نیرو های شاه به بیمارستان امام رضا(ع) حمله کرده بودند بعد از ظهر بود که من و علیرضا و مادرم که همان روز جهت زیارت به مشهد آمده بود به بیمارستان رفتم در آنجا مطلع شدیم که فروشگاه ارتش را به آتش کشیده اند . علیرضا به من گفت: بیا برویم و کمک کنیم اجناس را خارج کنیم. مارفتیم اجناس را خارج کردیم . سپس علیرضا به من گفت: شما با مادر به خانه بروید . من اینجا جهت نگهبانی از اجناس می مانم . وقتی به خانه آمدیم دیدیم مادر م مقداری قند از آن اجناس با خود به منزل آورده است. ساعت 11 شب بود که علیرضا به خانه آمد و با شنیدن این موضوع خیلی ناراحت شد و گفت: به من الان باید قند را ببری و در همان جایی که برداشته ای بگذاری هر چه اصرار کردیم که شب حکومت نظامی است و خطر دارد صبح می بریم ولی ایشان گفت: از کجا معلوم که ما تا صبح زنده باشیم و خلاصه همان نصف شب ما را وادار کرد که یک ماشین کرایه کردیم و رفتیم و قند را در سر جایش گذاشتیم و شبش از مادرم معذرت خواهی کرد . و مادرم هم صورت او را بوسید .<ref>[[yaranereza.ir/ShowSoldier.aspx?SID=7339|سایت یاران رضا]]</ref>
+
اوائل انقلاب که نیرو های شاه به بیمارستان امام رضا(ع) حمله کرده بودند بعد از ظهر بود که من و علیرضا و مادرم که همان روز جهت زیارت به مشهد آمده بود به بیمارستان رفتم در آنجا مطلع شدیم که فروشگاه ارتش را به آتش کشیده اند . علیرضا به من گفت: بیا برویم و کمک کنیم اجناس را خارج کنیم. مارفتیم اجناس را خارج کردیم . سپس علیرضا به من گفت: شما با مادر به خانه بروید . من اینجا جهت نگهبانی از اجناس می مانم . وقتی به خانه آمدیم دیدیم مادر م مقداری قند از آن اجناس با خود به منزل آورده است. ساعت 11 شب بود که علیرضا به خانه آمد و با شنیدن این موضوع خیلی ناراحت شد و گفت: به من الان باید قند را ببری و در همان جایی که برداشته ای بگذاری هر چه اصرار کردیم که شب حکومت نظامی است و خطر دارد صبح می بریم ولی ایشان گفت: از کجا معلوم که ما تا صبح زنده باشیم و خلاصه همان نصف شب ما را وادار کرد که یک ماشین کرایه کردیم و رفتیم و قند را در سر جایش گذاشتیم و شبش از مادرم معذرت خواهی کرد . و مادرم هم صورت او را بوسید .<ref>[http://yaranereza.ir/ShowSoldier.aspx?SID=7339 سایت یاران رضا] </ref>
 +
 
 +
 
 +
 
 
==پانویس==
 
==پانویس==
  
<references />
+
<references />

نسخهٔ کنونی تا ‏۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۱۷:۵۵

نام : سیدعلیرضا نام خانوادگی : حسینیان‌ نام پدر : سیدقاسم‌ محل تولد : تربت ‌حیدریه تاریخ شهادت : 1369/02/12 مکان شهادت : نشکولان‌ خاطرات:

اوائل انقلاب که نیرو های شاه به بیمارستان امام رضا(ع) حمله کرده بودند بعد از ظهر بود که من و علیرضا و مادرم که همان روز جهت زیارت به مشهد آمده بود به بیمارستان رفتم در آنجا مطلع شدیم که فروشگاه ارتش را به آتش کشیده اند . علیرضا به من گفت: بیا برویم و کمک کنیم اجناس را خارج کنیم. مارفتیم اجناس را خارج کردیم . سپس علیرضا به من گفت: شما با مادر به خانه بروید . من اینجا جهت نگهبانی از اجناس می مانم . وقتی به خانه آمدیم دیدیم مادر م مقداری قند از آن اجناس با خود به منزل آورده است. ساعت 11 شب بود که علیرضا به خانه آمد و با شنیدن این موضوع خیلی ناراحت شد و گفت: به من الان باید قند را ببری و در همان جایی که برداشته ای بگذاری هر چه اصرار کردیم که شب حکومت نظامی است و خطر دارد صبح می بریم ولی ایشان گفت: از کجا معلوم که ما تا صبح زنده باشیم و خلاصه همان نصف شب ما را وادار کرد که یک ماشین کرایه کردیم و رفتیم و قند را در سر جایش گذاشتیم و شبش از مادرم معذرت خواهی کرد . و مادرم هم صورت او را بوسید .[۱]


پانویس

  1. سایت یاران رضا