شهید محمد حیدری - متولد مشهد: تفاوت بین نسخهها
از دانشنامه فرهنگ ایثار , جهاد و شهادت
Akhlaghi98 (بحث | مشارکتها) |
|||
(یک نسخهٔ متوسط توسط کاربر دیگری نشان داده نشده) | |||
سطر ۱: | سطر ۱: | ||
− | نام | + | {{جعبه اطلاعات افراد نظامی |
− | + | |نام فرد = محمد حیدری | |
− | نام پدر | + | |تصویر = |
− | + | |توضیح تصویر = | |
− | + | |ملیت = [[پرونده:پرچم ایران.png|22px]] ایرانی | |
− | خاطرات | + | |شهرت = |
− | یک شب که در جلو مسجد نگهبانی می داد. یکی از همسایه ها آمد نزد ایشان و گفت: محمد آقا لوله خانه ما ترکیده است. اگر برایتان امکان دارد به ما کمک کنید. محمد گفت: الأن نمی شود من در حال انجام وظیفه هستم نمی شود که بیایم. اما ایشان خیلی اسرار کرد و محمد مجبور شد جایش را به دیگری داد و رفت خانه و ابزار و وسائلش را برداشت و رفت و لوله خانه همسایه را درست کرد و آن همسایه هر چه خواست به او پول بدهد او قبول نکرد و گفت: برای رضای خدا من این کار را کردم. چند روز بعد از اینکه محمد به جبهه رفته بود. ایشان آمد تا از محمد تشکر کند. مادرم به او گفت: خانم عکس محمد بالای سر شماست او شهید شده است. و ایشان خیلی ناراحت شد. | + | |دین و مذهب = [[مسلمان]]، [[شیعه]] |
− | یک روز روبروی منزل ما کارگرانی کار می کردند و مادر من به محمد چای می داد تا برای کارگران ببرد. یک روز یک کارگر در منزل ما را می زند و تقاضای آب سرد می کند. محمد می گوید: الأن آب نداریم ولی اگر صبر کنید چند لحظه دیگر یخ آماده می شود تا برایتان آب بیاورم و کار گر چند ناسزا به محمد می گوید و محمد هم سرش را پایین انداخته و سرخ شده ولی ادب به او اجازه نداد جواب او را بدهد.<ref>[http://www.yaranereza.ir/ShowSoldier.aspx?SID=7590 سایت یاران رضا]</ref> | + | |تولد = [[مشهد]] |
+ | |شهادت = [[۱۳۶۰/۱۲/۲۹]] | ||
+ | |وفات = | ||
+ | |مرگ = | ||
+ | |محل دفن = بهشت رضا | ||
+ | |مفقود = | ||
+ | |جانباز = | ||
+ | |اسارت = | ||
+ | |نیرو = | ||
+ | |یگانهای خدمت = | ||
+ | |طول خدمت = | ||
+ | |درجه = | ||
+ | |سمتها = رزمنده | ||
+ | |جنگها = [[جنگ ایران و عراق]] | ||
+ | |نشانهای لیاقت = | ||
+ | |عملیات = | ||
+ | |فعالیتها = | ||
+ | |تحصیلات = | ||
+ | |تخصصها = | ||
+ | |شغل = | ||
+ | |خانواده = نام پدر[[اسماعیل]] | ||
+ | }} | ||
+ | |||
+ | |||
+ | ==خاطرات== | ||
+ | *یک شب که در جلو مسجد نگهبانی می داد. یکی از همسایه ها آمد نزد ایشان و گفت: محمد آقا لوله خانه ما ترکیده است. اگر برایتان امکان دارد به ما کمک کنید. محمد گفت: الأن نمی شود من در حال انجام وظیفه هستم نمی شود که بیایم. اما ایشان خیلی اسرار کرد و محمد مجبور شد جایش را به دیگری داد و رفت خانه و ابزار و وسائلش را برداشت و رفت و لوله خانه همسایه را درست کرد و آن همسایه هر چه خواست به او پول بدهد او قبول نکرد و گفت: برای رضای خدا من این کار را کردم. چند روز بعد از اینکه محمد به جبهه رفته بود. ایشان آمد تا از محمد تشکر کند. مادرم به او گفت: خانم عکس محمد بالای سر شماست او شهید شده است. و ایشان خیلی ناراحت شد. | ||
+ | *یک روز روبروی منزل ما کارگرانی کار می کردند و مادر من به محمد چای می داد تا برای کارگران ببرد. یک روز یک کارگر در منزل ما را می زند و تقاضای آب سرد می کند. محمد می گوید: الأن آب نداریم ولی اگر صبر کنید چند لحظه دیگر یخ آماده می شود تا برایتان آب بیاورم و کار گر چند ناسزا به محمد می گوید و محمد هم سرش را پایین انداخته و سرخ شده ولی ادب به او اجازه نداد جواب او را بدهد.<ref>[http://www.yaranereza.ir/ShowSoldier.aspx?SID=7590 سایت یاران رضا]</ref> | ||
==پانویس== | ==پانویس== | ||
<references/> | <references/> |
نسخهٔ کنونی تا ۳۰ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۱۷:۲۱
محمد حیدری | |
---|---|
ملیت | ایرانی |
دین و مذهب | مسلمان، شیعه |
تولد | مشهد |
شهادت | ۱۳۶۰/۱۲/۲۹ |
محل دفن | بهشت رضا |
سمتها | رزمنده |
جنگها | جنگ ایران و عراق |
خانواده | نام پدراسماعیل |
خاطرات
- یک شب که در جلو مسجد نگهبانی می داد. یکی از همسایه ها آمد نزد ایشان و گفت: محمد آقا لوله خانه ما ترکیده است. اگر برایتان امکان دارد به ما کمک کنید. محمد گفت: الأن نمی شود من در حال انجام وظیفه هستم نمی شود که بیایم. اما ایشان خیلی اسرار کرد و محمد مجبور شد جایش را به دیگری داد و رفت خانه و ابزار و وسائلش را برداشت و رفت و لوله خانه همسایه را درست کرد و آن همسایه هر چه خواست به او پول بدهد او قبول نکرد و گفت: برای رضای خدا من این کار را کردم. چند روز بعد از اینکه محمد به جبهه رفته بود. ایشان آمد تا از محمد تشکر کند. مادرم به او گفت: خانم عکس محمد بالای سر شماست او شهید شده است. و ایشان خیلی ناراحت شد.
- یک روز روبروی منزل ما کارگرانی کار می کردند و مادر من به محمد چای می داد تا برای کارگران ببرد. یک روز یک کارگر در منزل ما را می زند و تقاضای آب سرد می کند. محمد می گوید: الأن آب نداریم ولی اگر صبر کنید چند لحظه دیگر یخ آماده می شود تا برایتان آب بیاورم و کار گر چند ناسزا به محمد می گوید و محمد هم سرش را پایین انداخته و سرخ شده ولی ادب به او اجازه نداد جواب او را بدهد.[۱]