شهید جلال رضایی رکن آبادی: تفاوت بین نسخهها
Kolahkaj9706 (بحث | مشارکتها) |
|||
(یک نسخهٔ متوسط توسط کاربر دیگری نشان داده نشده) | |||
سطر ۲: | سطر ۲: | ||
{{جعبه اطلاعات افراد نظامی | {{جعبه اطلاعات افراد نظامی | ||
|نام فرد = جلال رضایی رکن آبادی | |نام فرد = جلال رضایی رکن آبادی | ||
− | |تصویر = | + | |تصویر = |
|توضیح تصویر = | |توضیح تصویر = | ||
|ملیت = [[پرونده:پرچم ایران.png|22px]] ایرانی | |ملیت = [[پرونده:پرچم ایران.png|22px]] ایرانی |
نسخهٔ کنونی تا ۷ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۲۱:۳۸
جلال رضایی رکن آبادی | |
---|---|
ملیت | ایرانی |
دین و مذهب | مسلمان، شیعه |
تولد | قوچان |
شهادت | ۱۳۶۶/۴/۲۱ |
محل دفن | باغ بهشت |
سمتها | جهادگر |
جنگها | جنگ ایران و عراق |
شغل | محصل |
خانواده | نام پدرعلی |
خاطرات
- بعد از اینکه فرزندم جلال رضایی به شهادت رسید یک روز همسرم در مغازه مشغول کاسبی بوده است . پیرمردی چشمش به عکس فرزندم که داخل مغازه زبود می افتد و خیره به عکس می شود . وقتی همسرم از او می پرسد چه شده است می گوید : چرا عکس این جوان بر روی دیوار است ؟ وقتی که خبر به شهادت رسیدن فرزندم را از زبان همسرم می شنود شروع می کند به گریه کردن . همسرم از ایشان می پرسد چرا گریه می کنی ؟ آن پیرمرد در جواب می گوید : این جوان هر روز برای من چند تا کلوچه می آورد و الان یک 20 روزی است که به ما سر نمی زند و از او بی خبر بودیم . این جوان مثل پسرم بود و او را خیلی دوست داشتم .
- زمانی که فرزندم جلال رضایی به شهادت رسیده بود یک شب در خواب دیدم که یک صدایی می آید . به طرف صدا رفتم وقتی به ایوان رسیدم دیدم فرزندم جلال است که دارای یک چهره نورانی و قدی بلند شده بود و یک دست کت و شلوار نو هم تنش بود . گفتم : جلال ، بابا خودت هستی ؟ شروع کردم به گریه کردن ناگهان چشمم به پایش افتاد دیدم سالم است چون پایش را در جبهه از دست داده بود . گفتم : پایت ، گفت : پدرجان خدا برایم پای نو خریده است . ایشان به من گفت : پدر جان از شما می خواهم دیگر برایم گریه نکنید و ناگهان از جلوی چشمانم ناپدید شد . من هم از آن روز دیگر گریه نکردم .[۱]