شهید علی اصغرباقری شورچه: تفاوت بین نسخهها
(یک نسخهٔ متوسط توسط کاربر دیگری نشان داده نشده) | |||
سطر ۱: | سطر ۱: | ||
− | + | {{جعبه اطلاعات افراد نظامی | |
− | نام | + | |نام فرد = علی اصغر باقری شورچه |
− | + | |تصویر = | |
− | + | |توضیح تصویر = | |
− | + | |ملیت = [[پرونده:پرچم ایران.png|22px]] ایرانی | |
− | + | |شهرت = | |
− | + | |دین و مذهب = [[مسلمان]]، [[شیعه]] | |
− | محل دفن | + | |تولد = [[مشهد]] |
+ | |شهادت = [[۱۳۷۱/۸/۶]] | ||
+ | |وفات = | ||
+ | |مرگ = | ||
+ | |محل دفن = [[خواجه ربیع]] | ||
+ | |مفقود = | ||
+ | |جانباز = | ||
+ | |اسارت = | ||
+ | |نیرو = | ||
+ | |یگانهای خدمت = | ||
+ | |طول خدمت = | ||
+ | |درجه = | ||
+ | |سمتها = | ||
+ | |جنگها = [[جنگ ایران و عراق]] | ||
+ | |نشانهای لیاقت = | ||
+ | |عملیات = | ||
+ | |فعالیتها = | ||
+ | |تحصیلات = | ||
+ | |تخصصها = | ||
+ | |شغل = | ||
+ | |خانواده = نام پدر[[محمدعلی]] | ||
+ | }} | ||
سطر ۱۳: | سطر ۳۴: | ||
یک روز در محل توپ و توپخانه ایستاده بودم و آنجا را بازرسی و چک می کردم که ناگهان یکی ازهمسنگران از سنگری که حدود صد متر با من فاصله داشت فریاد زد: حاجی، بیا تلفن داری و شما را می خواهند. همین که از محل توپ دور شدم و به سنگر رسیدم، صدای عجیبی بلند شد. همگی به ناگه متوجه توپخانه شدیم که خمپارة بزرگی به همان نقطه اصابت کرده و هرچه در آنجا بود را با خاک یکسان نموده بود. پس از این قضیه همه بچه ها می آمدند و با من روبوسی می کردند و ما همدیگر را بغل می گرفتیم و می گریستیم.(حسین علی باغدار) | یک روز در محل توپ و توپخانه ایستاده بودم و آنجا را بازرسی و چک می کردم که ناگهان یکی ازهمسنگران از سنگری که حدود صد متر با من فاصله داشت فریاد زد: حاجی، بیا تلفن داری و شما را می خواهند. همین که از محل توپ دور شدم و به سنگر رسیدم، صدای عجیبی بلند شد. همگی به ناگه متوجه توپخانه شدیم که خمپارة بزرگی به همان نقطه اصابت کرده و هرچه در آنجا بود را با خاک یکسان نموده بود. پس از این قضیه همه بچه ها می آمدند و با من روبوسی می کردند و ما همدیگر را بغل می گرفتیم و می گریستیم.(حسین علی باغدار) | ||
− | روز در حال دوش گرفتن در حمام صحرایی در منطقه جنوب بودم که ناگهان اصابت یک شئی آهنی را بر روی سرم حس کردم و دیدم که آن شئی آهنی یک مرمی بزرگ است که متعلق به فشنگ شلیک شده ای می باشد. با این وجود به خواست خدا هیچ گونه صدمه ای ندیدم وحتی یک قطره خون بر روی سرم جاری نشد و فقط داغی مرمی را حس کردم و در آنجا از خدای قادر و متعالی که همه چیز طبق خواست و نظر او شکل می گیرد، شکر نموده و دست به آسمان بلند کردم و دعا نموده و از خداوند سپاس و شکرگذاری کردم. (ابراهیم باقری) | + | روز در حال دوش گرفتن در حمام صحرایی در منطقه جنوب بودم که ناگهان اصابت یک شئی آهنی را بر روی سرم حس کردم و دیدم که آن شئی آهنی یک مرمی بزرگ است که متعلق به فشنگ شلیک شده ای می باشد. با این وجود به خواست خدا هیچ گونه صدمه ای ندیدم وحتی یک قطره خون بر روی سرم جاری نشد و فقط داغی مرمی را حس کردم و در آنجا از خدای قادر و متعالی که همه چیز طبق خواست و نظر او شکل می گیرد، شکر نموده و دست به آسمان بلند کردم و دعا نموده و از خداوند سپاس و شکرگذاری کردم. (ابراهیم باقری)<ref>[http://yaranereza.ir/ShowSoldier.aspx?SID=3605 سایت یاران رضا]</ref> |
− | + | ==پانویس== | |
− | http://yaranereza.ir/ShowSoldier.aspx?SID=3605 | + | <references /> |
+ | |||
==رده== | ==رده== | ||
{{ترتیبپیشفرض:علی اصغر باقری شورچه}} | {{ترتیبپیشفرض:علی اصغر باقری شورچه}} |
نسخهٔ کنونی تا ۱۰ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۲۱:۴۷
علی اصغر باقری شورچه | |
---|---|
ملیت | ایرانی |
دین و مذهب | مسلمان، شیعه |
تولد | مشهد |
شهادت | ۱۳۷۱/۸/۶ |
محل دفن | خواجه ربیع |
جنگها | جنگ ایران و عراق |
خانواده | نام پدرمحمدعلی |
ایشان بارها در بین اعضای خانواده و اقوام سفارش و وصیت کرد که یکی از عکسهایش را که سیاه و سفید است رنگی کرده و برای شهادت بزرگ نماییم ، از جمله کسانیکه علاوه بر خانواده به او نیز این وصیت گفته شده همسر پسر عموی پدرم خانم گلمکانی می باشد شهید بارها به وی گفتند: اگر شهید شدم این عکس را برای شهادتم بزرگ کنید . اما نکته جالب نظر اینکه شهید خودش در تاریخ 61/7/15 به عکاسی مراجعه نموده و عکس مورد نظر را داده تا رنگی نماید و باقاب تحویل دهد . عکاسی زمان تحویل آنرا به بیست روز دیگر وعده داده و نکته مهم اینکه در تاریخ مقر یعنی 61/8/05 ایشان در جبهه حضور داشته و پس از چند روز هم به تاریخ61/8/11 خبر شهادتش آمد و ایشان عکس را که خودش برده بود تا رنگی نماید نتوانست بگیرد و گرفتن عکس به توسط من همزمان شد با شهادت ایشان که به آرزوی خود در مورد عکس و شهادتش رسید .(ابراهیم باقری)
یک روز در محل توپ و توپخانه ایستاده بودم و آنجا را بازرسی و چک می کردم که ناگهان یکی ازهمسنگران از سنگری که حدود صد متر با من فاصله داشت فریاد زد: حاجی، بیا تلفن داری و شما را می خواهند. همین که از محل توپ دور شدم و به سنگر رسیدم، صدای عجیبی بلند شد. همگی به ناگه متوجه توپخانه شدیم که خمپارة بزرگی به همان نقطه اصابت کرده و هرچه در آنجا بود را با خاک یکسان نموده بود. پس از این قضیه همه بچه ها می آمدند و با من روبوسی می کردند و ما همدیگر را بغل می گرفتیم و می گریستیم.(حسین علی باغدار)
روز در حال دوش گرفتن در حمام صحرایی در منطقه جنوب بودم که ناگهان اصابت یک شئی آهنی را بر روی سرم حس کردم و دیدم که آن شئی آهنی یک مرمی بزرگ است که متعلق به فشنگ شلیک شده ای می باشد. با این وجود به خواست خدا هیچ گونه صدمه ای ندیدم وحتی یک قطره خون بر روی سرم جاری نشد و فقط داغی مرمی را حس کردم و در آنجا از خدای قادر و متعالی که همه چیز طبق خواست و نظر او شکل می گیرد، شکر نموده و دست به آسمان بلند کردم و دعا نموده و از خداوند سپاس و شکرگذاری کردم. (ابراهیم باقری)[۱]