شهید علی رمضانی عارفخانی: تفاوت بین نسخه‌ها

از دانش‌نامه فرهنگ ایثار , جهاد و شهادت
پرش به: ناوبری، جستجو
(صفحه‌ای جدید حاوی « کد شهید: 6216268 تاریخ تولد : نام : رمضانعلی‌ محل تولد : نیشابور نام خا...» ایجاد کرد)
 
 
(۵ نسخه‌های متوسط توسط ۴ کاربران نشان داده نشده)
سطر ۱: سطر ۱:
 
+
{{جعبه اطلاعات افراد نظامی
کد شهید:   6216268    تاریخ تولد :   
+
|نام فرد                = علی رمضانی عارفخانی
نام :    رمضانعلی‌    محل تولد :    نیشابور
+
|تصویر                  =
نام خانوادگی :    عارفخانی‌    تاریخ شهادت :    1362/12/12
+
|توضیح تصویر            =
نام پدر :    اسداله‌    مکان شهادت :   
+
|ملیت                  = [[پرونده:پرچم ایران.png|22px]] ایرانی
 
+
|شهرت                  =
تحصیلات :    نامشخص    منطقه شهادت :   
+
|دین و مذهب            = [[مسلمان]]، [[شیعه]]
شغل :    فرش‌فروش    یگان خدمتی :   
+
|تولد                   =  [[نیشابور]]
گروه مربوط :    گروهی برای این شهید ثبت نشده است.
+
|شهادت                 = [[۱۳۶۲/۱۲/۱۲]]
نوع عضویت :    سایر شهدا    مسئولیت :    رزمنده‌
+
|وفات                  =
گلزار :   
+
|مرگ                    =
خاطرات
+
|محل دفن                =
    خواب و رویای دیگران درمورد شهید
+
|مفقود                  = 
 +
|جانباز                =
 +
|اسارت                  =
 +
|نیرو                  =
 +
|یگانهای خدمت          =
 +
|طول خدمت              =
 +
|درجه                  =
 +
|سمت‌ها                  =  رزمنده
 +
|جنگ‌‌ها                  = [[جنگ ایران و عراق]]
 +
|نشان‌های لیاقت          =
 +
|عملیات‌              =
 +
|فعالیت‌ها              =
 +
|تحصیلات                 =
 +
|تخصص‌ها                =
 +
|شغل                   = فرش فروش
 +
|خانواده                =  نام پدر[[اسداله]]
 +
}} 
 +
==خاطرات==
 +
خواب و رویای دیگران درمورد شهید
 
موضوع    خواب و روياي ديگران درمورد شهيد
 
موضوع    خواب و روياي ديگران درمورد شهيد
 
راوی    کوکب بذرکار
 
راوی    کوکب بذرکار
سطر ۱۷: سطر ۳۵:
  
 
یک روز ساعت 12 داخل حیاط دراز کشیده بودم که همسرم رمضانعلی را در حالت خوا ب و بیداری دیدم که پشت پنجره ایستاده است. گفتم: رمضانعلی شما هستید گفت: بله گفتم: من خواب می بینم؟ گفت: نه شما خواب نمی بینید و بعد بچه ها را یکی یکی بغل کرد و بوسید و بعد دست مرا گرفت تا از جایم بلند کند و که باز با خود گفتم: حتماً من خواب می بینم و دوباره ایشان تاکید کرد که شما خواب نیستید. دیدم دختر کوچکم کنار دیوار ایستاده و با حسرت پدرش را نگاه می کند گفتم: برو و دختر کوچکت را بغل کن، همه را بوسیدی ولی دختر کوچکت را نبوسیدی ببین با چه حسرتی نگاه می کند. وقتی رفت فرزند کوچکم را بغل کند ، پسرم از محل کارش به خانه آمد و داخل حیاط که شد ذهنم دگرگون شد و از آن حالت بیرون آمدم و گفتم: پسرم، الان پدرت اینجا بود و به دیدن ما آمده بود که وقتی تو آمدی او نا پدید شد و رفت.
 
یک روز ساعت 12 داخل حیاط دراز کشیده بودم که همسرم رمضانعلی را در حالت خوا ب و بیداری دیدم که پشت پنجره ایستاده است. گفتم: رمضانعلی شما هستید گفت: بله گفتم: من خواب می بینم؟ گفت: نه شما خواب نمی بینید و بعد بچه ها را یکی یکی بغل کرد و بوسید و بعد دست مرا گرفت تا از جایم بلند کند و که باز با خود گفتم: حتماً من خواب می بینم و دوباره ایشان تاکید کرد که شما خواب نیستید. دیدم دختر کوچکم کنار دیوار ایستاده و با حسرت پدرش را نگاه می کند گفتم: برو و دختر کوچکت را بغل کن، همه را بوسیدی ولی دختر کوچکت را نبوسیدی ببین با چه حسرتی نگاه می کند. وقتی رفت فرزند کوچکم را بغل کند ، پسرم از محل کارش به خانه آمد و داخل حیاط که شد ذهنم دگرگون شد و از آن حالت بیرون آمدم و گفتم: پسرم، الان پدرت اینجا بود و به دیدن ما آمده بود که وقتی تو آمدی او نا پدید شد و رفت.
    خواب و روياي ديگران درمورد شهيد
+
خواب و روياي ديگران درمورد شهيد
 
راوی    کوکب بذرکار
 
راوی    کوکب بذرکار
 
متن کامل خاطره
 
متن کامل خاطره
سطر ۲۸: سطر ۴۶:
  
 
به یاد دارم یکدفعه همسرم رمضا نعلی برایم تعریف کرد که در یک عملیات به هنگام پیشروی ترکشی به پایم اصابت کرده بود ولی همانطور که به جلو می رفتم و به حمله ادامه می دادم که دو مرتبه ترکش دیگری به نا حیه سرم اصابت کرد ولی باز ادامه دادم تا اینکه ضعف بر من غلبه کرد و بر زمین افتادم. بعد به من گفتند: شما همان موقع که پایتان مجروج شده بود باید به عقب برمی گشتید و ادامه نمی دادید. من گفتم: درسته که من پایم تیر خورده ولی من هنوز سالم بودم و می توانستم با دشمن مقابله کنم.
 
به یاد دارم یکدفعه همسرم رمضا نعلی برایم تعریف کرد که در یک عملیات به هنگام پیشروی ترکشی به پایم اصابت کرده بود ولی همانطور که به جلو می رفتم و به حمله ادامه می دادم که دو مرتبه ترکش دیگری به نا حیه سرم اصابت کرد ولی باز ادامه دادم تا اینکه ضعف بر من غلبه کرد و بر زمین افتادم. بعد به من گفتند: شما همان موقع که پایتان مجروج شده بود باید به عقب برمی گشتید و ادامه نمی دادید. من گفتم: درسته که من پایم تیر خورده ولی من هنوز سالم بودم و می توانستم با دشمن مقابله کنم.
    گذشت و اغماض
+
گذشت و اغماض
 
راوی    مرتضی عارف خانی
 
راوی    مرتضی عارف خانی
 
متن کامل خاطره
 
متن کامل خاطره
  
 
یکی از همرزمان پدرم رمضانعلی نقل می کرد که در صحنه عملیات از همه جان گذشته تر بود بطوریکه در عملیات خیبر با اینکه زخمی شده بود و گروه امداد هم حاضر بودند. ایشان از کسی کمک نخواست و خودش به پشت جبهه آمد و گفت: شما مجروحین دیگر را انتقال دهید من حالم خوب است
 
یکی از همرزمان پدرم رمضانعلی نقل می کرد که در صحنه عملیات از همه جان گذشته تر بود بطوریکه در عملیات خیبر با اینکه زخمی شده بود و گروه امداد هم حاضر بودند. ایشان از کسی کمک نخواست و خودش به پشت جبهه آمد و گفت: شما مجروحین دیگر را انتقال دهید من حالم خوب است
    گذشت و اغماض
+
گذشت و اغماض
 
موضوع    گذشت و اغماض
 
موضوع    گذشت و اغماض
 
راوی    منصوره عارف خانی
 
راوی    منصوره عارف خانی
سطر ۳۹: سطر ۵۷:
  
 
یکی از دوستان پدرم رمضانعلی تعریف می کرد: یکدفعه مجروح شده بود و پایش خونریزی داشت که به همین دلیل چفیه اش را به پایش بسته بود. بعد من به ایشان گفتم دستت رابده تا کمکت کنم ولی ایشان به جوانی که کنارش افتاده بود اشاره کرد که تقاضای کمک می کرد. شهید گفت: به این جوان کمک کن از من واجبتر است، من خودم به عقب برمی گردم.
 
یکی از دوستان پدرم رمضانعلی تعریف می کرد: یکدفعه مجروح شده بود و پایش خونریزی داشت که به همین دلیل چفیه اش را به پایش بسته بود. بعد من به ایشان گفتم دستت رابده تا کمکت کنم ولی ایشان به جوانی که کنارش افتاده بود اشاره کرد که تقاضای کمک می کرد. شهید گفت: به این جوان کمک کن از من واجبتر است، من خودم به عقب برمی گردم.
    عشق به جهاد
+
عشق به جهاد
 
موضوع    عشق به جهاد
 
موضوع    عشق به جهاد
 
راوی    کوکب بذرکار
 
راوی    کوکب بذرکار
 
متن کامل خاطره
 
متن کامل خاطره
  
یادم هست زمانیکه همسرم رمضانعلی می خواست به جبهه برود من مانع شدم و گفتم شما دیگر نمی خواهد به جبهه بروی شما سهم و حق خود را به جبهه ادا نموده ای.دیدم ایشان از این حرف من ناراحت شد و گفت:جبهه رفتن حق و غیر حق و سهم ندارد .هنگامیکه من گریه کردم که نرو از مصیبت های حضرت زینیب و امام حسین (ع) در دشت کربلا برایم صحبت کرد و گفت :شما پیرو چنین کسانی باید باشید و آنها را در زندگی سر مشق خود قرار دهید زیرا آنها رهبران و امامان ما بوده اند و به خاطر بر پایی اسلام چنین فداکاری هایی کرده اند که با این حرفها دلم آرام گرفت و اجازه دادم که به جبهه برود و به آرزویش که شهادت بود برسد.
+
یادم هست زمانیکه همسرم رمضانعلی می خواست به جبهه برود من مانع شدم و گفتم شما دیگر نمی خواهد به جبهه بروی شما سهم و حق خود را به جبهه ادا نموده ای.دیدم ایشان از این حرف من ناراحت شد و گفت:جبهه رفتن حق و غیر حق و سهم ندارد .هنگامیکه من گریه کردم که نرو از مصیبت های حضرت زینیب و امام حسین (ع) در دشت کربلا برایم صحبت کرد و گفت :شما پیرو چنین کسانی باید باشید و آنها را در زندگی سر مشق خود قرار دهید زیرا آنها رهبران و امامان ما بوده اند و به خاطر بر پایی اسلام چنین فداکاری هایی کرده اند که با این حرفها دلم آرام گرفت و اجازه دادم که به جبهه برود و به آرزویش که شهادت بود برسد.<ref>[http://www.yaranereza.ir/ShowSoldier.aspx?SID=14128 سایت یاران رضا]</ref>
منبع سایت: http://www.yaranereza.ir/ShowSoldier.aspx?SID=14128
+
==پانویس==
 +
<references />
 +
==رده==
 +
{{ترتیب‌پیش‌فرض:علی رمضانی عارفخانی}}
 +
[[رده: شهدا]]
 +
[[رده: شهدای دفاع مقدس]]
 +
[[رده: شهدای ایران]]
 +
[[رده: شهدای استان خراسان رضوی]]
 +
[[رده: شهدای شهرستان نیشابور]]

نسخهٔ کنونی تا ‏۳۱ تیر ۱۳۹۹، ساعت ۱۴:۳۲

علی رمضانی عارفخانی
ملیت پرچم ایران.png ایرانی
دین و مذهب مسلمان، شیعه
تولد نیشابور
شهادت ۱۳۶۲/۱۲/۱۲
سمت‌ها رزمنده
جنگ‌‌ها جنگ ایران و عراق
شغل فرش فروش
خانواده نام پدراسداله

خاطرات

خواب و رویای دیگران درمورد شهید موضوع خواب و روياي ديگران درمورد شهيد راوی کوکب بذرکار متن کامل خاطره

یک روز ساعت 12 داخل حیاط دراز کشیده بودم که همسرم رمضانعلی را در حالت خوا ب و بیداری دیدم که پشت پنجره ایستاده است. گفتم: رمضانعلی شما هستید گفت: بله گفتم: من خواب می بینم؟ گفت: نه شما خواب نمی بینید و بعد بچه ها را یکی یکی بغل کرد و بوسید و بعد دست مرا گرفت تا از جایم بلند کند و که باز با خود گفتم: حتماً من خواب می بینم و دوباره ایشان تاکید کرد که شما خواب نیستید. دیدم دختر کوچکم کنار دیوار ایستاده و با حسرت پدرش را نگاه می کند گفتم: برو و دختر کوچکت را بغل کن، همه را بوسیدی ولی دختر کوچکت را نبوسیدی ببین با چه حسرتی نگاه می کند. وقتی رفت فرزند کوچکم را بغل کند ، پسرم از محل کارش به خانه آمد و داخل حیاط که شد ذهنم دگرگون شد و از آن حالت بیرون آمدم و گفتم: پسرم، الان پدرت اینجا بود و به دیدن ما آمده بود که وقتی تو آمدی او نا پدید شد و رفت. خواب و روياي ديگران درمورد شهيد راوی کوکب بذرکار متن کامل خاطره

سالی که مکه شلوغ بود پسرم به مکه مشرف شده بود و ما هم از ایشان خبری نداشتیم که یک شب خواب دیدم که در می زنند، وقتی در را باز کردم، دیدم همسر شهیدم رمضانعلی است ، می خواست داخل خانه بیاید که گفتم: بروید از مرتضی خبر بیاورید چون مکه شلوغ است و من از مرتضی خبری ندارم و دلواپس هستم. رمضانعلی گفت: من الان از پیش او می آیم ، مرتضی سه روز دیگر از مکه می آید، من زود تر آمدم تا شما را خبر کنم تا کارهایتان را سرو سامان بدهید و آماده باشید از خواب که بیدار شدم و بعد از سه روز پسرم از زیارت خانه خدا برگشت. خاطرات نحوه مجروحیت موضوع خاطرات نحوه مجروحيت راوی کوکب بذرکار متن کامل خاطره

به یاد دارم یکدفعه همسرم رمضا نعلی برایم تعریف کرد که در یک عملیات به هنگام پیشروی ترکشی به پایم اصابت کرده بود ولی همانطور که به جلو می رفتم و به حمله ادامه می دادم که دو مرتبه ترکش دیگری به نا حیه سرم اصابت کرد ولی باز ادامه دادم تا اینکه ضعف بر من غلبه کرد و بر زمین افتادم. بعد به من گفتند: شما همان موقع که پایتان مجروج شده بود باید به عقب برمی گشتید و ادامه نمی دادید. من گفتم: درسته که من پایم تیر خورده ولی من هنوز سالم بودم و می توانستم با دشمن مقابله کنم. گذشت و اغماض راوی مرتضی عارف خانی متن کامل خاطره

یکی از همرزمان پدرم رمضانعلی نقل می کرد که در صحنه عملیات از همه جان گذشته تر بود بطوریکه در عملیات خیبر با اینکه زخمی شده بود و گروه امداد هم حاضر بودند. ایشان از کسی کمک نخواست و خودش به پشت جبهه آمد و گفت: شما مجروحین دیگر را انتقال دهید من حالم خوب است گذشت و اغماض موضوع گذشت و اغماض راوی منصوره عارف خانی متن کامل خاطره

یکی از دوستان پدرم رمضانعلی تعریف می کرد: یکدفعه مجروح شده بود و پایش خونریزی داشت که به همین دلیل چفیه اش را به پایش بسته بود. بعد من به ایشان گفتم دستت رابده تا کمکت کنم ولی ایشان به جوانی که کنارش افتاده بود اشاره کرد که تقاضای کمک می کرد. شهید گفت: به این جوان کمک کن از من واجبتر است، من خودم به عقب برمی گردم. عشق به جهاد موضوع عشق به جهاد راوی کوکب بذرکار متن کامل خاطره

یادم هست زمانیکه همسرم رمضانعلی می خواست به جبهه برود من مانع شدم و گفتم شما دیگر نمی خواهد به جبهه بروی شما سهم و حق خود را به جبهه ادا نموده ای.دیدم ایشان از این حرف من ناراحت شد و گفت:جبهه رفتن حق و غیر حق و سهم ندارد .هنگامیکه من گریه کردم که نرو از مصیبت های حضرت زینیب و امام حسین (ع) در دشت کربلا برایم صحبت کرد و گفت :شما پیرو چنین کسانی باید باشید و آنها را در زندگی سر مشق خود قرار دهید زیرا آنها رهبران و امامان ما بوده اند و به خاطر بر پایی اسلام چنین فداکاری هایی کرده اند که با این حرفها دلم آرام گرفت و اجازه دادم که به جبهه برود و به آرزویش که شهادت بود برسد.[۱]

پانویس

  1. سایت یاران رضا

رده