شهید علی اکبر عبدالهی: تفاوت بین نسخهها
Sghanbari97 (بحث | مشارکتها) (صفحهای جدید حاوی «کد شهید: 6524604 تاریخ تولد : نام : علیاکبر محل تولد : فردوس نام خانوادگی : عبدال...» ایجاد کرد) |
|||
(۳ نسخههای متوسط توسط ۳ کاربران نشان داده نشده) | |||
سطر ۱: | سطر ۱: | ||
− | + | {{جعبه اطلاعات افراد نظامی | |
− | نام : | + | |نام فرد = علی اکبر عبدالهی |
− | + | |تصویر = | |
− | نام پدر | + | |توضیح تصویر = |
+ | |ملیت = [[پرونده:پرچم ایران.png|22px]] ایرانی | ||
+ | |شهرت = | ||
+ | |دین و مذهب = [[مسلمان]]، [[شیعه]] | ||
+ | |تولد = [[فردوس]] | ||
+ | |شهادت = [[۱۳۶۵/۱۱/۶]] | ||
+ | |وفات = | ||
+ | |مرگ = | ||
+ | |محل دفن = | ||
+ | |مفقود = | ||
+ | |جانباز = | ||
+ | |اسارت = | ||
+ | |نیرو = | ||
+ | |یگانهای خدمت = | ||
+ | |طول خدمت = | ||
+ | |درجه = | ||
+ | |سمتها = رزمنده | ||
+ | |جنگها = [[جنگ ایران و عراق]] | ||
+ | |نشانهای لیاقت = | ||
+ | |عملیات = | ||
+ | |فعالیتها = | ||
+ | |تحصیلات = | ||
+ | |تخصصها = | ||
+ | |شغل = | ||
+ | |خانواده = نام پدر[[حسن]] | ||
+ | }} | ||
− | + | ||
− | + | ==خاطرات== | |
− | + | ||
− | + | ||
− | + | ||
− | خاطرات | + | |
تولد و کودکی | تولد و کودکی | ||
موضوع تولد و کودکي | موضوع تولد و کودکي | ||
سطر ۴۰: | سطر ۶۱: | ||
قبل از اینکه من از شهادت همسرم با خبر شوم دیگران با خبر بودند ولی به من چیزی نمی گفتند من احساس می کردم که آنها از علی اکبر خبر دارند ولی به من چیزی نمی گویند وقتی به خانه مان رفتم پدرشوهرم درحیاط بود تا اورا دیدم احساس عجیبی پیدا کردم و با خودم گفتم : که علی اکبر یا مجروح شده ویا شهید بعداً پدرشوهرم به من گفت :دخترم علی اکبر مجروح شده است آماده شو می خواهیم به ملاقات برویم من گفتم : نه حتماً شهید شده است به اتاق رفتم رادیو را روشن کردم وقتی اسامی شهدا رااعلام می کرد اسم علی اکبر را هم شنیدم ودر همان لحظه از حال رفتم . | قبل از اینکه من از شهادت همسرم با خبر شوم دیگران با خبر بودند ولی به من چیزی نمی گفتند من احساس می کردم که آنها از علی اکبر خبر دارند ولی به من چیزی نمی گویند وقتی به خانه مان رفتم پدرشوهرم درحیاط بود تا اورا دیدم احساس عجیبی پیدا کردم و با خودم گفتم : که علی اکبر یا مجروح شده ویا شهید بعداً پدرشوهرم به من گفت :دخترم علی اکبر مجروح شده است آماده شو می خواهیم به ملاقات برویم من گفتم : نه حتماً شهید شده است به اتاق رفتم رادیو را روشن کردم وقتی اسامی شهدا رااعلام می کرد اسم علی اکبر را هم شنیدم ودر همان لحظه از حال رفتم . | ||
− | + | آخرین وداع با خانواده | |
موضوع آخرين وداع با خانواده | موضوع آخرين وداع با خانواده | ||
راوی | راوی | ||
سطر ۴۶: | سطر ۶۷: | ||
آخرین مرتبه ای که علی اکبر می خواست به جبهه برود وقتی با من خداحافظی می کرد یک حالت عجیبی داشت و درهمان حال به من گفت: پدرجان من می روم ولی دوست دارم که اگرشهید شوم گریه نکنی . | آخرین مرتبه ای که علی اکبر می خواست به جبهه برود وقتی با من خداحافظی می کرد یک حالت عجیبی داشت و درهمان حال به من گفت: پدرجان من می روم ولی دوست دارم که اگرشهید شوم گریه نکنی . | ||
− | + | توکل به خداوند | |
موضوع توکل به خداوند | موضوع توکل به خداوند | ||
راوی | راوی | ||
سطر ۵۲: | سطر ۷۳: | ||
یادم می آیدوقتی دخترمان به دنیا آمد خیلی خوشحال بود و خدارا شکر می کرد که فرزندمان سالم به دنیا آمده است و بعدش به من گفت : دوستداری اسم بچه را چه بگذاریم. گفتم : هر چه شما بگویید من هم دوست دارم گفت: من دوست دارم نام ائمه اطهار (ع)را بگذاریم وبعد نام مبارک حضرت زهرا(س) را روی فرزندمان گذاشتیم | یادم می آیدوقتی دخترمان به دنیا آمد خیلی خوشحال بود و خدارا شکر می کرد که فرزندمان سالم به دنیا آمده است و بعدش به من گفت : دوستداری اسم بچه را چه بگذاریم. گفتم : هر چه شما بگویید من هم دوست دارم گفت: من دوست دارم نام ائمه اطهار (ع)را بگذاریم وبعد نام مبارک حضرت زهرا(س) را روی فرزندمان گذاشتیم | ||
− | + | خواب و رویای دیگران درمورد شهید | |
موضوع خواب و روياي ديگران درمورد شهيد | موضوع خواب و روياي ديگران درمورد شهيد | ||
راوی | راوی | ||
متن کامل خاطره | متن کامل خاطره | ||
− | به من گفته بودند که اگر چهل شب سرخاک شهید بخوابی اورا می بینی من هم همین کار را کردم شب چهلم سر خاک علی اکبر خوابیده بودم خواب دیدم که جلوی حسینیه مراسم عزاداری است و علی اکبر هم درآن عزاداری شرکت کرده بعد از پایان عزاداری به او گفتم : پسرم بیا تا به خانه برویم اوبا من همراه شد یک مقداری که رفتیم دیدم ایستاد وگفت : من از خودم خونه دارم وبه خانه خودم می روم گفتم : پس من هم با تو می آیم تا خانه تورا ببینم گفت : نه شما صبر کن هر وقت که موقعش رسید با خودم می برم . | + | به من گفته بودند که اگر چهل شب سرخاک شهید بخوابی اورا می بینی من هم همین کار را کردم شب چهلم سر خاک علی اکبر خوابیده بودم خواب دیدم که جلوی حسینیه مراسم عزاداری است و علی اکبر هم درآن عزاداری شرکت کرده بعد از پایان عزاداری به او گفتم : پسرم بیا تا به خانه برویم اوبا من همراه شد یک مقداری که رفتیم دیدم ایستاد وگفت : من از خودم خونه دارم وبه خانه خودم می روم گفتم : پس من هم با تو می آیم تا خانه تورا ببینم گفت : نه شما صبر کن هر وقت که موقعش رسید با خودم می برم.<ref>[http://www.yaranereza.ir/ShowSoldier.aspx?SID=14449 سایت یاران رضا]</ref> |
− | + | ==پانویس== | |
+ | |||
+ | |||
+ | <references /> | ||
+ | ==رده== | ||
+ | {{ترتیبپیشفرض:علی اکبر عبداللهی}} | ||
+ | [[رده: شهدا]] | ||
+ | [[رده: شهدای دفاع مقدس]] | ||
+ | [[رده: شهدای ایران]] | ||
+ | [[رده: شهدای استان خراسان رضوی]] | ||
+ | [[رده: شهدای شهرستان فردوس ]] |
نسخهٔ کنونی تا ۲۹ تیر ۱۳۹۹، ساعت ۱۸:۰۳
علی اکبر عبدالهی | |
---|---|
ملیت | ایرانی |
دین و مذهب | مسلمان، شیعه |
تولد | فردوس |
شهادت | ۱۳۶۵/۱۱/۶ |
سمتها | رزمنده |
جنگها | جنگ ایران و عراق |
خانواده | نام پدرحسن |
خاطرات
تولد و کودکی موضوع تولد و کودکي راوی متن کامل خاطره
چند سالی بود که ما بچه ای نداشتیم به پابوس امام رضا (ع) رفتیم و ازایشان خواستیم که واسطه شوند تا خدا به ما بچه ای بدهد بعد از دوسال خداوند همین پسر را به ما داد که نامش را علی اکبر گذاشتیم . خواب و رویای دیگران درمورد شهید موضوع خواب و روياي ديگران درمورد شهيد راوی متن کامل خاطره
یک بار خواب دیدم که همسرم همراه دیگر دوستانش در یک جای سرسبز و با صفایی هستند وقتی به پیش آنها رفتم همگی با هم سوار ماشین شدیم و به طرف روستا راه افتادیم وقتی به روستا رسیدیم همگی درنزدیکی حسینیه پیاده شدیم همان طورکه ایستاده بودیم ناگهان دیدم که آنها بصورت لوزی شدند وبه طرف مزار رفتند ودیگر آنها را ندیدم . پیش بینی شهادت موضوع پيش بيني شهادت راوی متن کامل خاطره
قبل ازاینکه هسرم به جبهه برود یک شب خوابی دیده بود و اینگونه برایم تعریف کرد: که اگر من به جبهه بروم حتماً شهید می شوم من اصرار زیادی داشتم که خوابش را به من بگوید . اما اوحاضر نشد خوابش را برای من تعریف کند وفقط می گفت : من شهید می شوم ووقتی خبرشهادتم را شنیدی نارحت نشوی و گریه نکنی و به خدا توکل کنی مواظب بچه ها باش وسعی کن آنها را طوری تربیت کنی که برای جامعه مفید باشند. ناظر و شاهد بودن شهید برامور موضوع ناظر و شاهد بودن شهيد برامور راوی متن کامل خاطره
یکروز که اذان می گفتند به یاد همسرم افتادم و قلبم شکست ووضو گرفتم که نماز بخوام به اتاق آمدم و به نماز ایستادم همین که نیت کردم دیدم که علی اکبر در مقابل من ایستاده با تعجب گفتم : علی اکبر خودت هستی اوگفت : بله خیلی دلم برای شما تنگ شده بود آمدم حالتان را بپرسم گفتم : شما چه کار می کی کجا هستی ؟ اوگفت : من درخانه ی خودم هستم وجای خیلی خوبی دارم همین که دستم را دارز کردم که ببینم واقعاً خودش است یانه که یکه دفعه دیدم غیب شد . خبر شهادت موضوع خبر شهادت راوی متن کامل خاطره
قبل از اینکه من از شهادت همسرم با خبر شوم دیگران با خبر بودند ولی به من چیزی نمی گفتند من احساس می کردم که آنها از علی اکبر خبر دارند ولی به من چیزی نمی گویند وقتی به خانه مان رفتم پدرشوهرم درحیاط بود تا اورا دیدم احساس عجیبی پیدا کردم و با خودم گفتم : که علی اکبر یا مجروح شده ویا شهید بعداً پدرشوهرم به من گفت :دخترم علی اکبر مجروح شده است آماده شو می خواهیم به ملاقات برویم من گفتم : نه حتماً شهید شده است به اتاق رفتم رادیو را روشن کردم وقتی اسامی شهدا رااعلام می کرد اسم علی اکبر را هم شنیدم ودر همان لحظه از حال رفتم . آخرین وداع با خانواده موضوع آخرين وداع با خانواده راوی متن کامل خاطره
آخرین مرتبه ای که علی اکبر می خواست به جبهه برود وقتی با من خداحافظی می کرد یک حالت عجیبی داشت و درهمان حال به من گفت: پدرجان من می روم ولی دوست دارم که اگرشهید شوم گریه نکنی . توکل به خداوند موضوع توکل به خداوند راوی متن کامل خاطره
یادم می آیدوقتی دخترمان به دنیا آمد خیلی خوشحال بود و خدارا شکر می کرد که فرزندمان سالم به دنیا آمده است و بعدش به من گفت : دوستداری اسم بچه را چه بگذاریم. گفتم : هر چه شما بگویید من هم دوست دارم گفت: من دوست دارم نام ائمه اطهار (ع)را بگذاریم وبعد نام مبارک حضرت زهرا(س) را روی فرزندمان گذاشتیم خواب و رویای دیگران درمورد شهید موضوع خواب و روياي ديگران درمورد شهيد راوی متن کامل خاطره
به من گفته بودند که اگر چهل شب سرخاک شهید بخوابی اورا می بینی من هم همین کار را کردم شب چهلم سر خاک علی اکبر خوابیده بودم خواب دیدم که جلوی حسینیه مراسم عزاداری است و علی اکبر هم درآن عزاداری شرکت کرده بعد از پایان عزاداری به او گفتم : پسرم بیا تا به خانه برویم اوبا من همراه شد یک مقداری که رفتیم دیدم ایستاد وگفت : من از خودم خونه دارم وبه خانه خودم می روم گفتم : پس من هم با تو می آیم تا خانه تورا ببینم گفت : نه شما صبر کن هر وقت که موقعش رسید با خودم می برم.[۱]