شهید عبدالحسین عبد نصر الهی: تفاوت بین نسخهها
(یک نسخهٔ متوسط توسط کاربر دیگری نشان داده نشده) | |||
سطر ۱: | سطر ۱: | ||
− | + | {{جعبه اطلاعات افراد نظامی | |
− | + | |نام فرد = عبدالحسین عبد نصر الهی | |
− | نام : | + | |تصویر = |
− | + | |توضیح تصویر = | |
− | نام پدر | + | |ملیت = [[پرونده:پرچم ایران.png|22px]] ایرانی |
+ | |شهرت = | ||
+ | |دین و مذهب = [[مسلمان]]، [[شیعه]] | ||
+ | |تولد = [[نیشابور]] | ||
+ | |شهادت = [[۱۳۶۴/۱۱/۲۳]] | ||
+ | |وفات = | ||
+ | |مرگ = | ||
+ | |محل دفن = [[بهشت فضل]] | ||
+ | |مفقود = | ||
+ | |جانباز = | ||
+ | |اسارت = | ||
+ | |نیرو = | ||
+ | |یگانهای خدمت = | ||
+ | |طول خدمت = | ||
+ | |درجه = | ||
+ | |سمتها = رزمنده | ||
+ | |جنگها = [[جنگ ایران و عراق]] | ||
+ | |نشانهای لیاقت = | ||
+ | |عملیات = | ||
+ | |فعالیتها = | ||
+ | |تحصیلات = | ||
+ | |تخصصها = | ||
+ | |شغل = | ||
+ | |خانواده = نام پدر[[احمد علی]] | ||
+ | }} | ||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
خاطرات | خاطرات | ||
زندگی مشترک | زندگی مشترک | ||
سطر ۲۶: | سطر ۴۵: | ||
<references /> | <references /> | ||
+ | ==رده== | ||
+ | {{ترتیبپیشفرض:عبد الحسین عبد نصراللهی }} | ||
+ | [[رده: شهدا]] | ||
+ | [[رده: شهدای دفاع مقدس]] | ||
+ | [[رده: شهدای ایران]] | ||
+ | [[رده: شهدای استان خراسان رضوی]] | ||
+ | [[رده: شهدای شهرستان نیشابور]] |
نسخهٔ کنونی تا ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۱۶:۱۲
عبدالحسین عبد نصر الهی | |
---|---|
ملیت | ایرانی |
دین و مذهب | مسلمان، شیعه |
تولد | نیشابور |
شهادت | ۱۳۶۴/۱۱/۲۳ |
محل دفن | بهشت فضل |
سمتها | رزمنده |
جنگها | جنگ ایران و عراق |
خانواده | نام پدراحمد علی |
خاطرات
زندگی مشترک
موضوع زندگي مشترک
راوی نیره سلیمانی
متن کامل خاطره
عکس یادگاری ! صبح زود بود ، درب به صدا در آمد . چادر را برداشته و بطرف درب حیاط رفتم . در را که باز کردم با خوشحالی تمام با صورت مهربان همسرم روبرو شدم . پس از سلام و احوالپرسی بطرف بچه ها که خواب بودند ، رفت و یک یک آنها را بوسید . بعدازظهر شد . اقوام کم کم از این موضوع با خبر شده و به خانه ما می آمدند . یکی از آنها ( خواهر زاده ) که به خانه ما آمد ، پس از دیده بوسی به وی گفت : دایی جان چقدر نورانی شده ای بهتر است یک عکس یادگاری بگیری . و او در جواب گفت : هر کس مرا می خواهد همینجا ببیند . عکس را می خواهم چه کار کنم . و من در نگاه و چهره نورانی اش ، شهادت را خواندم و یک لحظه تکان بخصوصی خوردم و در ته دلم او را به خدا سپردم و جمله حقه ( لا اله الا الله ) بر زبان جاری شد . او رفت و دیگر برنگشت و ما هم عکس هیجده سال قبل وی را در شهادتش چاپ کردیم . چرا که وی عکس دیگری نداشت .) خبر شهادت موضوع خبر شهادت راوی نیره سلیمانی متن کامل خاطره
الهام ! « آن شب مانند همیشه بچه ها زود به خواب رفتند و من تنها در خانه بودم . ناگهان احساس عجیبی به من دست داد .احساس کردم که کسی به من گفت : بلند شو و لباس سیاه بدوز ! من چادری داشتم . فورأ آن را به هم زده . شروع به بریدنش نمودم . کمی از آن را که دوختم ، به خود آمدم و شیطان را لعنت گفتم . ترس به خصوصی در دلم راه افتاد و چاره ای نداشتم جزء آنکه به رختخواب رفته و به زور به خواب روم ! صبح زود که از خواب بیدار شدم ، نگرانی بخصوصی در دلم بود . رفتم تا کارهای همیشگی خانه را انجام دهم ، اما نتوانستم . دست بچه ها را گرفته و به طرف خانه همسایه رفتم تا شاید بهتر شوم . به همسایه گفتم زینب خانم بچه ها اینجا باشند تا من به خیابان بروم . نمی دانم چرا امروز اینقدر دلم گرفته نگرانم ! او نصیحتم کرد ولی فایده نداشت . به طرف خیابان رفتم . و اسامی شهدا را می خواندند. 57 تن شهید شده بودند ! اما چون غرق در افکار خودم بودم اسم شهیدم را نشنیدم . به طرف خانه آمدم و قوم و خویشان را دیدم . و این اضطراب به حقیقت پیوست!» « تکلیف تو دیروز تو رفتن بود تا امروز بماند ، و وظیفه ما امروز ماندن تا دیروز بماند ».[۱]