شهید عباس عبدالهی: تفاوت بین نسخهها
سطر ۱: | سطر ۱: | ||
− | + | {{جعبه اطلاعات افراد نظامی | |
− | + | |نام فرد = عباس عبدالهی | |
− | نام : | + | |تصویر = |
− | + | |توضیح تصویر = | |
− | نام پدر | + | |ملیت = [[پرونده:پرچم ایران.png|22px]] ایرانی |
+ | |شهرت = | ||
+ | |دین و مذهب = [[مسلمان]]، [[شیعه]] | ||
+ | |تولد = [[کاشمر]] | ||
+ | |شهادت = [[۱۳۶۴/۶/۲۰]] | ||
+ | |وفات = | ||
+ | |مرگ = | ||
+ | |محل دفن = | ||
+ | |مفقود = | ||
+ | |جانباز = | ||
+ | |اسارت = | ||
+ | |نیرو = | ||
+ | |یگانهای خدمت = | ||
+ | |طول خدمت = | ||
+ | |درجه = | ||
+ | |سمتها = رزمنده | ||
+ | |جنگها = [[جنگ ایران و عراق]] | ||
+ | |نشانهای لیاقت = | ||
+ | |عملیات = | ||
+ | |فعالیتها = | ||
+ | |تحصیلات = | ||
+ | |تخصصها = | ||
+ | |شغل = | ||
+ | |خانواده = نام پدر[[علی مراد]] | ||
+ | }} | ||
+ | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
خاطرات | خاطرات | ||
نسخهٔ کنونی تا ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۱۷:۴۸
عباس عبدالهی | |
---|---|
ملیت | ایرانی |
دین و مذهب | مسلمان، شیعه |
تولد | کاشمر |
شهادت | ۱۳۶۴/۶/۲۰ |
سمتها | رزمنده |
جنگها | جنگ ایران و عراق |
خانواده | نام پدرعلی مراد |
خاطرات
عشق به جهاد موضوع عشق به جهاد راوی متن کامل خاطره
شب با هم صحبت مىکردیم من و عباس که کدامیک به جبهه برود و کدامیک در خانه بماند من گفتم: من اول مىروم و ایشان اصرار داشت که نه من مىروم و بالاخره تصمیم گرفتیم استخاره بگیریم و از قرآن کمک بخواهیم و هر راهى که قرآن جلوى پایمان گذاشت بى چون و چرا عمل کنیم استخاره عباس خوب آمد و تصمیم گرفتیم که او به جبهه برود و من در روستا بمانم و از پدر و مادر و خانواده خودم و او مراقبت کنم. نوافل و نماز شب موضوع نوافل و نماز شب راوی متن کامل خاطره
یک شب که قرار بود چند روز دیگر عباس عازم جبهه شود تا صبح بیدار بود و مشغول به نماز و دعا کردن بود گفتم: مادر جان تو که دیشب تا صبح نخوابیدى اما او فقط خندید خواب و رویای شهید موضوع خواب و روياي شهيد راوی متن کامل خاطره
تقریباً دو روز قبل از به شهادت رسیدنش عباس نقل مىکرد: "دیشب خواب دیدم بر اسب سفید بال دارى هستم آن شب با تمام سرعت مرا در خانهاى که خیلى بزرگ بود و اطرافش جنگل را پوشانده بود پیاده کرد وارد خانه شدم در یکى از اتاقها تعداد زیادى دختران زیباروى وجود داشت به محض اینکه چشمم به آنها افتاد ابتدا خود را به واسطه زیبایى آنها باختم اما از بعضى رفتارهاى آنها به وحشت افتادم به محض اینکه ترس برمن غلبه کرد حیوانى به شکل مترسک وارد اتاق شد و مرا به پشت خویش سوار کرد و از نزد آنان برد و به این وسیله احساس رضایت کردم در عالم خواب با خود گفتم ممکن است زنان زیبا روى حایلى بود بین من و معبودم و آن مترسک فرشته نجاتم و ناگهان از خواب بیدار شدم.[۱]