شهید شیرمحمد حصاری: تفاوت بین نسخه‌ها

از دانش‌نامه فرهنگ ایثار , جهاد و شهادت
پرش به: ناوبری، جستجو
 
(یک نسخهٔ متوسط توسط کاربر دیگری نشان داده نشده)
سطر ۳۲: سطر ۳۲:
 
• حدود سن هشت سالگی روزی فرزندم شیر محمد به خاطر شیطنت بچه گانه اش مادرش قصد تنبیه او را کرد وی فرار می کند و زیر ماشین خاور پنهان می شود خاور را راننده اش روشن می کند و راه می افتد همه فکر کردیم که او کارش تمام است ولی بعد از عبور کامیون او را دیدیم که بحمدالله سالم است و دوباره مشقول فرار است. او سالم ماند تا خداوند او را لایق شهادت گرداند.
 
• حدود سن هشت سالگی روزی فرزندم شیر محمد به خاطر شیطنت بچه گانه اش مادرش قصد تنبیه او را کرد وی فرار می کند و زیر ماشین خاور پنهان می شود خاور را راننده اش روشن می کند و راه می افتد همه فکر کردیم که او کارش تمام است ولی بعد از عبور کامیون او را دیدیم که بحمدالله سالم است و دوباره مشقول فرار است. او سالم ماند تا خداوند او را لایق شهادت گرداند.
 
• فرزندم شیر محمد به سن ازدواج رسیده بود بعد از اینکه از جبهه برگشته بود به او پیشنهاد ازدواج دادیم و او قبول کرد شبی رفتیم خواستگاری بعد صحبت زیاد و موافقت طرفین دختر رو می کند به فرزندم و می گوید اگر مرا دوست دارید باید از سپاه استعفاء بدهید و شغل دیگری انتخاب کنید فرزندم در جوابش گفت من هرگز به خاطر یک زن دست از حفاظت اسلام و انقلاب اسلامی برنمی دارم آن شب بعد از مجلس خارج شدیم و فرزندم راهی جبهه شد و در عملیات به آرزویش رسید آن دختر نیز متاسفانه بعد از ازدواج با دیگری شوهرش به جرم اعتیاد و کشتن دو نفر به اعدام محکوم شد.
 
• فرزندم شیر محمد به سن ازدواج رسیده بود بعد از اینکه از جبهه برگشته بود به او پیشنهاد ازدواج دادیم و او قبول کرد شبی رفتیم خواستگاری بعد صحبت زیاد و موافقت طرفین دختر رو می کند به فرزندم و می گوید اگر مرا دوست دارید باید از سپاه استعفاء بدهید و شغل دیگری انتخاب کنید فرزندم در جوابش گفت من هرگز به خاطر یک زن دست از حفاظت اسلام و انقلاب اسلامی برنمی دارم آن شب بعد از مجلس خارج شدیم و فرزندم راهی جبهه شد و در عملیات به آرزویش رسید آن دختر نیز متاسفانه بعد از ازدواج با دیگری شوهرش به جرم اعتیاد و کشتن دو نفر به اعدام محکوم شد.
• مرتبه ی آخری که فرزندم به جبهه رفته بود شبی خواب دیدم که تابوتی از طرف مرقد معصوم زاده مانند کبوتر به پرواز درآمد و جلوی پایم قرار گرفت فرزندم از درون آن بیرون آمد و آبی به روشنایی خورشید به صورتم ریخت بر اثر سردی آب روشنایی آن از خواب بیدار شدم به هیچ کس چیزی نگفتم بعد متوجه شدم در همان شب فرزندم به شهادت رسیده است. و من توفیق بزرگی پیدا کردم که پدر شهید باشم.
+
• مرتبه ی آخری که فرزندم به جبهه رفته بود شبی خواب دیدم که تابوتی از طرف مرقد معصوم زاده مانند کبوتر به پرواز درآمد و جلوی پایم قرار گرفت فرزندم از درون آن بیرون آمد و آبی به روشنایی خورشید به صورتم ریخت بر اثر سردی آب روشنایی آن از خواب بیدار شدم به هیچ کس چیزی نگفتم بعد متوجه شدم در همان شب فرزندم به شهادت رسیده است. و من توفیق بزرگی پیدا کردم که پدر شهید باشم.<ref>[http://yaranereza.ir/ShowSoldier.aspx?SID=7389 سایت یاران رضا]</ref>
سایت:یاران رضا
+
==پانویس==
http://yaranereza.ir/ShowSoldier.aspx?SID=7389
+
<references />
 +
 
 +
==نگارخانه تصاویر==
 +
<gallery>
 +
Image:شهید شیر محمد حصاری.jpg
 +
</gallery>

نسخهٔ کنونی تا ‏۲۵ مرداد ۱۳۹۹، ساعت ۱۵:۲۹

شیرمحمد حصاری
ملیت پرچم ایران.png ایرانی
دین و مذهب مسلمان، شیعه
تولد بجنورد
شهادت ۱۳۶۴/۴/۲۴
محل دفن انصارالحسین
سمت‌ها رزمنده
جنگ‌‌ها جنگ ایران و عراق
خانواده نام پدرمحمد


خاطرات

• حدود سن هشت سالگی روزی فرزندم شیر محمد به خاطر شیطنت بچه گانه اش مادرش قصد تنبیه او را کرد وی فرار می کند و زیر ماشین خاور پنهان می شود خاور را راننده اش روشن می کند و راه می افتد همه فکر کردیم که او کارش تمام است ولی بعد از عبور کامیون او را دیدیم که بحمدالله سالم است و دوباره مشقول فرار است. او سالم ماند تا خداوند او را لایق شهادت گرداند. • فرزندم شیر محمد به سن ازدواج رسیده بود بعد از اینکه از جبهه برگشته بود به او پیشنهاد ازدواج دادیم و او قبول کرد شبی رفتیم خواستگاری بعد صحبت زیاد و موافقت طرفین دختر رو می کند به فرزندم و می گوید اگر مرا دوست دارید باید از سپاه استعفاء بدهید و شغل دیگری انتخاب کنید فرزندم در جوابش گفت من هرگز به خاطر یک زن دست از حفاظت اسلام و انقلاب اسلامی برنمی دارم آن شب بعد از مجلس خارج شدیم و فرزندم راهی جبهه شد و در عملیات به آرزویش رسید آن دختر نیز متاسفانه بعد از ازدواج با دیگری شوهرش به جرم اعتیاد و کشتن دو نفر به اعدام محکوم شد. • مرتبه ی آخری که فرزندم به جبهه رفته بود شبی خواب دیدم که تابوتی از طرف مرقد معصوم زاده مانند کبوتر به پرواز درآمد و جلوی پایم قرار گرفت فرزندم از درون آن بیرون آمد و آبی به روشنایی خورشید به صورتم ریخت بر اثر سردی آب روشنایی آن از خواب بیدار شدم به هیچ کس چیزی نگفتم بعد متوجه شدم در همان شب فرزندم به شهادت رسیده است. و من توفیق بزرگی پیدا کردم که پدر شهید باشم.[۱]

پانویس

  1. سایت یاران رضا

نگارخانه تصاویر