شهید سید محمد علی عقیلی: تفاوت بین نسخهها
(صفحهای جدید حاوی «د شهید: 6305430 تاریخ تولد : نام : علیاکبر محل تولد : سبزوار نام خانواد...» ایجاد کرد) |
|||
(یک نسخهٔ متوسط توسط کاربر دیگری نشان داده نشده) | |||
سطر ۱۱: | سطر ۱۱: | ||
علی اکبر بچه ای بود که هیچ وقت حرف مرا کنار نمی گذاشت فقط یک بار اینکار را انجام داد آن هم موقع رفتن جبهه بود که بعد از چند دفعه رفتن به محل اعزام برادران پاسدار به علت کمبودشان او را ثبت نام کرده بودند یک روز به پیش من و پدرش آمد و گفت : شما اگر شناسنامه مرا بزرگ کنید من می توانم به جبهه بروم من به او گفتم : شما بهتر است درستان را بخوانید که او یک نگاه خشمگین به من و پدرش کرد و گفت : باید از ناموس و دینمان دفاع کنید و من باید به فرمان رهبرم لبیک بگویم و متاسفم که نمی توانم حرف شما را قبول کنم . | علی اکبر بچه ای بود که هیچ وقت حرف مرا کنار نمی گذاشت فقط یک بار اینکار را انجام داد آن هم موقع رفتن جبهه بود که بعد از چند دفعه رفتن به محل اعزام برادران پاسدار به علت کمبودشان او را ثبت نام کرده بودند یک روز به پیش من و پدرش آمد و گفت : شما اگر شناسنامه مرا بزرگ کنید من می توانم به جبهه بروم من به او گفتم : شما بهتر است درستان را بخوانید که او یک نگاه خشمگین به من و پدرش کرد و گفت : باید از ناموس و دینمان دفاع کنید و من باید به فرمان رهبرم لبیک بگویم و متاسفم که نمی توانم حرف شما را قبول کنم . | ||
خاطره خوبی که از علی اکبر دارم از زمان قبل از انقلاب است که مردم به تظاهرات می رفتند علی اکبر همراه چند تن از دوستانش پنهانی به جمع مردم می پیوستند در یکی از روزها نیروها به مردم حمله کرده بودند هراسان به خانه آمد و دهانش خونی بود پرسیدم چی شده ؟ گفت : یکی از نیروهای شاه سیلی محکمی به من زد و من به خاطر اینکه به یک بچه 10-12ساله رحم نکرده بودند خیلی ناراحت بودم . | خاطره خوبی که از علی اکبر دارم از زمان قبل از انقلاب است که مردم به تظاهرات می رفتند علی اکبر همراه چند تن از دوستانش پنهانی به جمع مردم می پیوستند در یکی از روزها نیروها به مردم حمله کرده بودند هراسان به خانه آمد و دهانش خونی بود پرسیدم چی شده ؟ گفت : یکی از نیروهای شاه سیلی محکمی به من زد و من به خاطر اینکه به یک بچه 10-12ساله رحم نکرده بودند خیلی ناراحت بودم . | ||
− | خواب دیدم که علی اکبر به نزد من آمد و گفت پدر جان غصه نخور جای من خیلی خوب است عموهم که شهید شده اینجاست و من تنها نیستم پدر جان شما هم غصه نخور شما هم عاقبت پیش من می آیید. | + | خواب دیدم که علی اکبر به نزد من آمد و گفت پدر جان غصه نخور جای من خیلی خوب است عموهم که شهید شده اینجاست و من تنها نیستم پدر جان شما هم غصه نخور شما هم عاقبت پیش من می آیید.<ref>[http://yaranereza.ir/ShowSoldier.aspx?SID=8909 سایت یاران رضا]</ref> |
− | + | ==پانویس== | |
+ | |||
+ | |||
+ | <references /> | ||
+ | ==رده== | ||
+ | {{ترتیبپیشفرض:سید محمد علی عقیلی}} | ||
+ | [[رده: شهدا]] | ||
+ | [[رده: شهدای دفاع مقدس]] | ||
+ | [[رده: شهدای ایران]] | ||
+ | [[رده: شهدای استان خراسان رضوی]] | ||
+ | [[رده: شهدای شهرستان سبزوار]] |
نسخهٔ کنونی تا ۲۷ خرداد ۱۳۹۹، ساعت ۰۶:۴۵
د شهید: 6305430 تاریخ تولد : نام : علیاکبر محل تولد : سبزوار نام خانوادگی : دلبری تاریخ شهادت : 1363/08/29 نام پدر : رجبعلی مکان شهادت : دیواندره
تحصیلات : نامشخص منطقه شهادت : شغل : دانش آموز یگان خدمتی : گروه مربوط : گروهی برای این شهید ثبت نشده است. نوع عضویت : سایر شهدا مسئولیت : رزمنده
خاطرات
علی اکبر بچه ای بود که هیچ وقت حرف مرا کنار نمی گذاشت فقط یک بار اینکار را انجام داد آن هم موقع رفتن جبهه بود که بعد از چند دفعه رفتن به محل اعزام برادران پاسدار به علت کمبودشان او را ثبت نام کرده بودند یک روز به پیش من و پدرش آمد و گفت : شما اگر شناسنامه مرا بزرگ کنید من می توانم به جبهه بروم من به او گفتم : شما بهتر است درستان را بخوانید که او یک نگاه خشمگین به من و پدرش کرد و گفت : باید از ناموس و دینمان دفاع کنید و من باید به فرمان رهبرم لبیک بگویم و متاسفم که نمی توانم حرف شما را قبول کنم . خاطره خوبی که از علی اکبر دارم از زمان قبل از انقلاب است که مردم به تظاهرات می رفتند علی اکبر همراه چند تن از دوستانش پنهانی به جمع مردم می پیوستند در یکی از روزها نیروها به مردم حمله کرده بودند هراسان به خانه آمد و دهانش خونی بود پرسیدم چی شده ؟ گفت : یکی از نیروهای شاه سیلی محکمی به من زد و من به خاطر اینکه به یک بچه 10-12ساله رحم نکرده بودند خیلی ناراحت بودم . خواب دیدم که علی اکبر به نزد من آمد و گفت پدر جان غصه نخور جای من خیلی خوب است عموهم که شهید شده اینجاست و من تنها نیستم پدر جان شما هم غصه نخور شما هم عاقبت پیش من می آیید.[۱]