شهید علی دهبان: تفاوت بین نسخهها
(صفحهای جدید حاوی «کد شهید: 6514987 تاریخ تولد : نام : علی محل تولد : نیشابور نام خانوادگی...» ایجاد کرد) |
|||
(۲ نسخههای متوسط توسط ۲ کاربران نشان داده نشده) | |||
سطر ۱۰: | سطر ۱۰: | ||
= =خاطرات== | = =خاطرات== | ||
یکبار خواب دیدم که در مراسم عزاداری امام حسین (ع) هستم .دیدم یک جوانی نورانی روی یک بلندی ایستاده است و مرثیه خوانی می کند خوب نگاه کردم دیدم علی است تا دویدم به طرف او تا او را از نزدیک تر ببینم از خواب بیدار شدم . | یکبار خواب دیدم که در مراسم عزاداری امام حسین (ع) هستم .دیدم یک جوانی نورانی روی یک بلندی ایستاده است و مرثیه خوانی می کند خوب نگاه کردم دیدم علی است تا دویدم به طرف او تا او را از نزدیک تر ببینم از خواب بیدار شدم . | ||
− | یادم هست یک روز از کوچه مان عبور می کرد . تا دید بچه ها مشغول قمار بازی هستند .با رفتاری مهربانانه و ایثارگرانه آن را از این کار منع کرده و تشویق کرد .تا همراه با ا و به مسجد بروند و در کلاس قرآن شرکت کنند . | + | یادم هست یک روز از کوچه مان عبور می کرد . تا دید بچه ها مشغول قمار بازی هستند .با رفتاری مهربانانه و ایثارگرانه آن را از این کار منع کرده و تشویق کرد .تا همراه با ا و به مسجد بروند و در کلاس قرآن شرکت کنند.<ref>[http://yaranereza.ir/ShowSoldier.aspx?SID=8984 سایت یاران رضا]</ref> |
− | + | ==پانویس== | |
+ | |||
+ | <references /> | ||
+ | ==رده== | ||
+ | {{ترتیبپیشفرض:علی دهبان}} | ||
+ | [[رده: شهدا]] | ||
+ | [[رده: شهدای دفاع مقدس]] | ||
+ | [[رده: شهدای ایران]] | ||
+ | [[رده: شهدای استان خراسان رضوی]] | ||
+ | [[رده: شهدای شهرستان سبزوار]] | ||
+ | |||
+ | ==نگارخانه تصاویر== | ||
+ | <gallery> | ||
+ | Image:شهید علی دهبان.jpg | ||
+ | </gallery> |
نسخهٔ کنونی تا ۱ شهریور ۱۳۹۹، ساعت ۰۸:۵۳
کد شهید: 6514987 تاریخ تولد : نام : علی محل تولد : نیشابور نام خانوادگی : دهبان تاریخ شهادت : 1365/10/21 نام پدر : محمد مکان شهادت : تحصیلات : نامشخص منطقه شهادت : شغل : یگان خدمتی : گروه مربوط : گروهی برای این شهید ثبت نشده است. نوع عضویت : سایر شهدا مسئولیت : رزمنده گلزار :
=خاطرات=
یکبار خواب دیدم که در مراسم عزاداری امام حسین (ع) هستم .دیدم یک جوانی نورانی روی یک بلندی ایستاده است و مرثیه خوانی می کند خوب نگاه کردم دیدم علی است تا دویدم به طرف او تا او را از نزدیک تر ببینم از خواب بیدار شدم . یادم هست یک روز از کوچه مان عبور می کرد . تا دید بچه ها مشغول قمار بازی هستند .با رفتاری مهربانانه و ایثارگرانه آن را از این کار منع کرده و تشویق کرد .تا همراه با ا و به مسجد بروند و در کلاس قرآن شرکت کنند.[۱]