شهید رجبعلی دانایی باغکی: تفاوت بین نسخهها
از دانشنامه فرهنگ ایثار , جهاد و شهادت
(یک نسخهٔ متوسط توسط کاربر دیگری نشان داده نشده) | |||
سطر ۹: | سطر ۹: | ||
نوع عضویت : سایر شهدا مسئولیت : رزمنده | نوع عضویت : سایر شهدا مسئولیت : رزمنده | ||
گلزار : بهشترضا | گلزار : بهشترضا | ||
− | خاطرات | + | ==خاطرات== |
− | یک روز رجب علی به منزل ما آمد دیدم خوشحال است روی بالش نشست.پرسیدم خیلی خوشحالی چی شده؟گفت:می خواهم به جبهه بروم فرم پر کرده ام انشاء الله بزودی اعزام خواهم شد گفتم:هنوز غم شهادت میرزا حسن((برادر شهید)) از یادمان نرفته و پدر هم که هوایی شده می خواهد برود دیگر تو نرو گفت:هرکسی وظیفه خود را انجام می دهد. پدر جای خود را پر می کند.من وظیفه دیگری دارم و شما هم زینب و راه شهداء را ادامه دهیم تا آخرت در پیشگاه حضرت زینب شرمنده نباشید.<ref>[http://yaranereza.ir/ShowSoldier.aspx?SID=8573 سایت یاران رضا]</ref> | + | *یک روز رجب علی به منزل ما آمد دیدم خوشحال است روی بالش نشست.پرسیدم خیلی خوشحالی چی شده؟گفت:می خواهم به جبهه بروم فرم پر کرده ام انشاء الله بزودی اعزام خواهم شد گفتم:هنوز غم شهادت میرزا حسن((برادر شهید)) از یادمان نرفته و پدر هم که هوایی شده می خواهد برود دیگر تو نرو گفت:هرکسی وظیفه خود را انجام می دهد. پدر جای خود را پر می کند.من وظیفه دیگری دارم و شما هم زینب و راه شهداء را ادامه دهیم تا آخرت در پیشگاه حضرت زینب شرمنده نباشید.<ref>[http://yaranereza.ir/ShowSoldier.aspx?SID=8573 سایت یاران رضا]</ref> |
==پانویس== | ==پانویس== | ||
سطر ۲۳: | سطر ۲۳: | ||
[[رده: شهدای استان خراسان رضوی]] | [[رده: شهدای استان خراسان رضوی]] | ||
[[رده: شهدای شهرستان مشهد]] | [[رده: شهدای شهرستان مشهد]] | ||
+ | |||
+ | ==نگارخانه تصاویر== | ||
+ | <gallery> | ||
+ | Image:شهید رجبعلی دانایی باغکی.jpg | ||
+ | </gallery> |
نسخهٔ کنونی تا ۳ شهریور ۱۳۹۹، ساعت ۲۰:۱۴
کد شهید: 6514208 تاریخ تولد : نام : رجبعلی محل تولد : مشهد نام خانوادگی : داناییباغکی تاریخ شهادت : 1365/03/01 نام پدر : محمدجمعه مکان شهادت : مهران
تحصیلات : نامشخص منطقه شهادت : شغل : یگان خدمتی : گروه مربوط : گروهی برای این شهید ثبت نشده است. نوع عضویت : سایر شهدا مسئولیت : رزمنده گلزار : بهشترضا
محتویات
خاطرات
- یک روز رجب علی به منزل ما آمد دیدم خوشحال است روی بالش نشست.پرسیدم خیلی خوشحالی چی شده؟گفت:می خواهم به جبهه بروم فرم پر کرده ام انشاء الله بزودی اعزام خواهم شد گفتم:هنوز غم شهادت میرزا حسن((برادر شهید)) از یادمان نرفته و پدر هم که هوایی شده می خواهد برود دیگر تو نرو گفت:هرکسی وظیفه خود را انجام می دهد. پدر جای خود را پر می کند.من وظیفه دیگری دارم و شما هم زینب و راه شهداء را ادامه دهیم تا آخرت در پیشگاه حضرت زینب شرمنده نباشید.[۱]