شهید قوص الدین فخیره: تفاوت بین نسخه‌ها

از دانش‌نامه فرهنگ ایثار , جهاد و شهادت
پرش به: ناوبری، جستجو
 
(یک نسخهٔ متوسط توسط کاربر دیگری نشان داده نشده)
سطر ۱: سطر ۱:
 +
 +
{{جعبه اطلاعات افراد نظامی
 +
|نام فرد                = قوص‌الدین‌فخیره‌
 +
|تصویر                  =شهید قوص الدین فخیره.jpg
 +
|توضیح تصویر            =
 +
|ملیت                  = [[پرونده:پرچم ایران.png|22px]] ایرانی
 +
|شهرت                  =
 +
|دین و مذهب            = [[مسلمان]]، [[شیعه]]
 +
|تولد                  =[[سرخس]]
 +
|شهادت                  = [[1367/04/04]]
 +
|وفات                  =
 +
|مرگ                    =
 +
|محل دفن                =[[خواجه‌ربیع‌]]
 +
|مفقود                  =
 +
|جانباز                =
 +
|اسارت                  =
 +
|نیرو                  =
 +
|یگانهای خدمت          =
 +
|طول خدمت              =
 +
|درجه                  =
 +
|سمت‌ها                  =[[جهادگر]]
 +
|جنگ‌‌ها                  = [[جنگ ایران و عراق]]
 +
|نشان‌های لیاقت          =
 +
|عملیات‌              =
 +
|فعالیت‌ها              =
 +
|تحصیلات                =
 +
|تخصص‌ها                =
 +
|شغل                    =
 +
|خانواده                = نام پدر:ملک‌محمد
 +
}}
 +
 +
 +
  
 
کد شهید:    6714549  
 
کد شهید:    6714549  
سطر ۳۴: سطر ۶۷:
 
==خاطرات==
 
==خاطرات==
  
تعاون و همکاری
+
*موضوع  :  تعاون و همکاري
  
موضوع  :  تعاون و همکاري
 
  
راوی    علی اکبر جوادی فر
+
یک دفعه یادم است جایی که خانه خریده بودیم با آقای فخیره هنوز آب نداشت با پیگیری هایی که کردیم بالاخره قرار شد که خودمان کانال آب را بکنیم تا شهرداری لوله گذاری کند. هیچ وقت یادم نمی رود ایشان چند روز از اداره مرخصی گرفتند تا بتوانند برای مردم قدمی بر دارند و به آنها کمک کنند. راوی    علی اکبر جوادی فر
  
متن کامل خاطره
+
* موضوع  : خبر شهادت
  
یک دفعه یادم است جایی که خانه خریده بودیم با آقای فخیره هنوز آب نداشت با پیگیری هایی که کردیم بالاخره قرار شد که خودمان کانال آب را بکنیم تا شهرداری لوله گذاری کند . هیچ وقت یادم نمی رود ایشان چند روز از اداره مرخصی گرفتند تا بتوانند برای مردم قدمی بر دارند و به آنها کمک کنند.
+
من کوچک بودم که می گفتند: دست پدرتان [[ترکش]] خورده و اسیر شده است که یک دفعه هم برایمان عکس آورده بودند و پشت عکس نوشته بودند، سامره. یک عکس دست جمعی بود و وقتی نگاه کردیم پدرم را شناختم، مادرم را نیز او را شناخت. به هر کس که نشان می دادیم او را می شناخت از آزاده میر علیجانی سوال کردند، گفت: با ما نبوده اند عکس را دست آزاده میرعلیجانی فرستاده بودند دیگر من آن عکس را ندیدم. مادرم خیلی این طرف و آن طرف رفت، فیلم اسرا را نگاه کردند اسامی آنها را بررسی کردند ولی چیزی پیدا نکردیم بعد از چند سالی یک پلاک و چند تا استخوان آوردند. راوی    فاطمه فخیره
  
خبر شهادت
 
  
موضوع : خبر شهادت
+
* موضوع :   روابط عاطفي با خانواده و دوستان يعد از شهادت
  
راوی    فاطمه فخیره
+
من مریض شده بودم و خواب دیدم، یک آقایی سوار اسبی بود و جلوی خانه رسید و گفت بلند شو گفتم: مریضم. تازه از مشهد آمده بودم. دستم را گرفت و نشستم او خیلی نورانی بود، به او گفتم شوهرم رفته جبهه، سوال کرد؟ [[مفقود الاثر]] شده. تا من خواستم جواب دهم آقا پرواز کرد، فقط گفت: هر جا او باشد من هم هستم و هر جا که من هستم او هم هست، امیدت به خدا باشد ، ان شاءالله خوب می شود، مواظب بچه ها باش. تا دست او را خواستم بگیرم دیدم او نیست. راوی    ربابه گزمه
  
متن کامل خاطره
+
* موضوع  :  خواب و روياي شهيد
  
من کوچک بودم که می گفتند : دست پدرتان ترکش خورده و اسیر شده است که یک دفعه هم برایمان عکس آورده بودند و پشت عکس نوشته بودند ، سامره. یک عکس دست جمعی بود و وقتی نگاه کردیم پدرم را شناختم ، مادرم را نیز او را شناخت . به هر کس که نشان می دادیم او را می شناخت از آزاده میر علیجانی سوال کردند ، گفت : با ما نبوده اند عکس را دست آزاده میرعلیجانی فرستاده بودند دیگر من آن عکس را ندیدم . مادرم خیلی این طرف و آن طرف رفت ، فیلم اسرا را نگاه کردند اسامی آنها را بررسی کردند ولی چیزی پیدا نکردیم بعد از چند سالی یک پلاک و چند تا استخوان آوردند.
+
حدودا سه روز بود که از موقع رفتن غوث الدین به جبهه می گذشت که روز سوم دیدم که نماز صبح را که خواندند دارند ساکشان را می بندند. سوال کردم کجا می روی؟ گفت: جبهه. هر چه گفتم: نروید مگر شما نگفتید نمی روید، گفت: امام حسین (ع) را خواب دیدم که گفتند: که گفتند: چرا نیامدی و من گفتم: که می آیم ساعت 9 صبح رفتند جهاد و از آن جا اعزام شدند. راوی    ربابه گزمه
  
روابط عاطفی با خانواده و دوستان یعد از شهادت
+
* موضوع  :  تعاون و همکار
  
موضوع :  روابط عاطفي با خانواده و دوستان يعد از شهادت
+
یک زمانی هنوز ما در میلان آب نداشتیم، یعنی شهرداری لوله کشی نکرده بود. هر چه می رفتیم برای پیگیری که آب برایمان بکشند، می گفتند: جمعیت شما کم است باید بیشتر از این بشود. ما، در آن جا پنج خانوار بودیم، برایمان بی آبی خیلی مشکل بود. باید می رفتیم از سر میلان آب می آوردیم و استفاده می کردیم. گاهی اوقات خود [[شهید]] برایمان آب می آورد حتی برای همسایه مان بعد از چند وقت [[شهید]] گفتند: این جوری که نمی شود، ما همیشه برویم و از سر میلان آب بیاورم. با همسایه ها مشورت کردند و رفتند چند متر لوله آب خریدند و آوردند شروع کردند به کندن زمین قبلا مشخص کرده بودند که هر همسایه ای جلوی درب خانه خودش را بکند. او ابتدا سهم همسایه ما را که جانباز بود کند اگر من اعتراض می کردم می گفت: عیب ندارد او که نمی تواند بکند تازه او برای ما به جبهه رفته و این جوری شده بعد از همسایه دیگر و همین طور ادامه می داد و بیشتر این کانال را خودش کند ،بعد هم لوله گذاشتند و آب را داخل میلان آوردند. راوی    ربابه گزمه
 
+
راوی    ربابه گزمه
+
متن کامل خاطره
+
 
+
من مریض شده بودم و خواب دیدم ، یک آقایی سوار اسبی بود و جلوی خانه رسید و گفت بلند شو گفتم: مریضم . تازه از مشهد آمده بودم . دستم را گرفت و نشستم او خیلی نورانی بود ، به او گفتم شوهرم رفته جبهه ، سوال کرد ؟ مفقود الاثر شده . تا من خواستم جواب دهم آقا پرواز کرد ، فقط گفت : هر جا او باشد من هم هستم و هر جا که من هستم او هم هست، امیدت به خدا باشد ، انشاءا... خوب می شود ، مواظب بچه ها باش . تا دست او را خواستم بگیرم دیدم او نیست
+
 
+
خواب و رویای شهید
+
 
+
موضوع  :  خواب و روياي شهيد
+
 
+
راوی    ربابه گزمه
+
متن کامل خاطره
+
 
+
حدودا سه روز بود که از موقع رفتن غوث الدین به جبهه می گذشت که روز سوم دیدم که نماز صبح را که خواندند دارند ساکشان را می بندند . سوال کردم کجا می روی ؟ گفت : جبهه . هر چه گفتم : نروید مگر شما نگفتید نمی روید ، گفت : امام حسین (ع) را خواب دیدم که گفتند : که گفتند: چرا نیامدی و من گفتم : که می آیم ساعت 9 صبح رفتند جهاد و از آن جا اعزام شدند.
+
 
+
تعاون و همکاری
+
 
+
موضوع  :  تعاون و همکار
+
 
+
راوی    ربابه گزمه
+
متن کامل خاطره
+
 
+
یک زمانی هنوز ما در میلان آب نداشتیم ، یعنی شهرداری لوله کشی نکرده بود . هر چه می رفتیم برای پیگیری که آب برایمان بکشند ، می گفتند : جمعیت شما کم است باید بیشتر از این بشود . ما ، در آن جا پنج خانوار بودیم ، برایمان بی آبی خیلی مشکل بود .باید می رفتیم از سر میلان آب می آوردیم و استفاده می کردیم . گاهی اوقات خود شهید برایمان آب می آورد حتی برای همسایه مان بعد از چند وقت شهید گفتند : این جوری که نمی شود ، ما همیشه برویم و از سر میلان آب بیاورم . با همسایه ها مشورت کردند و رفتند چند متر لوله آب خریدند و آوردند شروع کردند به کندن زمین قبلا مشخص کرده بودند که هر همسایه ای جلوی درب خانه خودش را بکند . او ابتدا سهم همسایه ما را که جانباز بود کند اگر من اعتراض می کردم می گفت : عیب ندارد او که نمی تواند بکند تازه او برای ما به جبهه رفته و این جوری شده بعد از همسایه دیگر و همین طور ادامه می داد و بیشتر این کانال را خودش کند ،بعد هم لوله گذاشتند و آب را داخل میلان آوردند.
+
 
<ref>[http://www.yaranereza.ir/ShowSoldier.aspx?SID=15792 یاران رضا]</ref>
 
<ref>[http://www.yaranereza.ir/ShowSoldier.aspx?SID=15792 یاران رضا]</ref>
 
 
==پانویس==
 
==پانویس==
 
<references/>
 
<references/>
 +
==نگارخانه تصاویر==
 +
<gallery>
 +
Image:شهید قوص الدین فخیره.jpg
 +
</gallery>
 +
==رده==
 +
{{ترتیب‌پیش‌فرض: قوص الدین فخیره}}
 +
[[رده: شهدا]]
 +
[[رده: شهدای دفاع مقدس]]
 +
[[رده: شهدای ایران]]
 +
[[رده: شهدای استان خراسان رضوی]]
 +
[[رده: شهدای شهرستان سرخس]]

نسخهٔ کنونی تا ‏۱۰ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۲۱:۴۱

قوص‌الدین‌فخیره‌
شهید قوص الدین فخیره.jpg
ملیت پرچم ایران.png ایرانی
دین و مذهب مسلمان، شیعه
تولد سرخس
شهادت 1367/04/04
محل دفن خواجه‌ربیع‌
سمت‌ها جهادگر
جنگ‌‌ها جنگ ایران و عراق
خانواده نام پدر:ملک‌محمد



کد شهید: 6714549

نام : قوص‌الدین‌

نام خانوادگی : فخیره‌

نام پدر : ملک‌محمد

تاریخ تولد :

محل تولد : سرخس

تاریخ شهادت : 1367/04/04

مکان شهادت :

تحصیلات : نامشخص

منطقه شهادت :

شغل :

یگان خدمتی :

گروه مربوط : گروهی برای این شهید ثبت نشده است.

نوع عضویت : سایر شهدا

مسئولیت : جهادگر

گلزار :

خاطرات

  • موضوع  : تعاون و همکاري


یک دفعه یادم است جایی که خانه خریده بودیم با آقای فخیره هنوز آب نداشت با پیگیری هایی که کردیم بالاخره قرار شد که خودمان کانال آب را بکنیم تا شهرداری لوله گذاری کند. هیچ وقت یادم نمی رود ایشان چند روز از اداره مرخصی گرفتند تا بتوانند برای مردم قدمی بر دارند و به آنها کمک کنند. راوی علی اکبر جوادی فر

  • موضوع  : خبر شهادت

من کوچک بودم که می گفتند: دست پدرتان ترکش خورده و اسیر شده است که یک دفعه هم برایمان عکس آورده بودند و پشت عکس نوشته بودند، سامره. یک عکس دست جمعی بود و وقتی نگاه کردیم پدرم را شناختم، مادرم را نیز او را شناخت. به هر کس که نشان می دادیم او را می شناخت از آزاده میر علیجانی سوال کردند، گفت: با ما نبوده اند عکس را دست آزاده میرعلیجانی فرستاده بودند دیگر من آن عکس را ندیدم. مادرم خیلی این طرف و آن طرف رفت، فیلم اسرا را نگاه کردند اسامی آنها را بررسی کردند ولی چیزی پیدا نکردیم بعد از چند سالی یک پلاک و چند تا استخوان آوردند. راوی فاطمه فخیره


  • موضوع : روابط عاطفي با خانواده و دوستان يعد از شهادت

من مریض شده بودم و خواب دیدم، یک آقایی سوار اسبی بود و جلوی خانه رسید و گفت بلند شو گفتم: مریضم. تازه از مشهد آمده بودم. دستم را گرفت و نشستم او خیلی نورانی بود، به او گفتم شوهرم رفته جبهه، سوال کرد؟ مفقود الاثر شده. تا من خواستم جواب دهم آقا پرواز کرد، فقط گفت: هر جا او باشد من هم هستم و هر جا که من هستم او هم هست، امیدت به خدا باشد ، ان شاءالله خوب می شود، مواظب بچه ها باش. تا دست او را خواستم بگیرم دیدم او نیست. راوی ربابه گزمه

  • موضوع  : خواب و روياي شهيد

حدودا سه روز بود که از موقع رفتن غوث الدین به جبهه می گذشت که روز سوم دیدم که نماز صبح را که خواندند دارند ساکشان را می بندند. سوال کردم کجا می روی؟ گفت: جبهه. هر چه گفتم: نروید مگر شما نگفتید نمی روید، گفت: امام حسین (ع) را خواب دیدم که گفتند: که گفتند: چرا نیامدی و من گفتم: که می آیم ساعت 9 صبح رفتند جهاد و از آن جا اعزام شدند. راوی ربابه گزمه

  • موضوع  : تعاون و همکار

یک زمانی هنوز ما در میلان آب نداشتیم، یعنی شهرداری لوله کشی نکرده بود. هر چه می رفتیم برای پیگیری که آب برایمان بکشند، می گفتند: جمعیت شما کم است باید بیشتر از این بشود. ما، در آن جا پنج خانوار بودیم، برایمان بی آبی خیلی مشکل بود. باید می رفتیم از سر میلان آب می آوردیم و استفاده می کردیم. گاهی اوقات خود شهید برایمان آب می آورد حتی برای همسایه مان بعد از چند وقت شهید گفتند: این جوری که نمی شود، ما همیشه برویم و از سر میلان آب بیاورم. با همسایه ها مشورت کردند و رفتند چند متر لوله آب خریدند و آوردند شروع کردند به کندن زمین قبلا مشخص کرده بودند که هر همسایه ای جلوی درب خانه خودش را بکند. او ابتدا سهم همسایه ما را که جانباز بود کند اگر من اعتراض می کردم می گفت: عیب ندارد او که نمی تواند بکند تازه او برای ما به جبهه رفته و این جوری شده بعد از همسایه دیگر و همین طور ادامه می داد و بیشتر این کانال را خودش کند ،بعد هم لوله گذاشتند و آب را داخل میلان آوردند. راوی ربابه گزمه [۱]

پانویس

  1. یاران رضا

نگارخانه تصاویر

رده