شهید محمد مهدی فیضی: تفاوت بین نسخهها
سطر ۲: | سطر ۲: | ||
{{جعبه اطلاعات افراد نظامی | {{جعبه اطلاعات افراد نظامی | ||
|نام فرد = محمدمهدی فیضی | |نام فرد = محمدمهدی فیضی | ||
− | |تصویر = | + | |تصویر =محمدمهدیفیضی.jpg |
|توضیح تصویر = | |توضیح تصویر = | ||
|ملیت = [[پرونده:پرچم ایران.png|22px]] ایرانی | |ملیت = [[پرونده:پرچم ایران.png|22px]] ایرانی |
نسخهٔ کنونی تا ۳۱ مرداد ۱۳۹۹، ساعت ۱۵:۰۳
محمدمهدی فیضی | |
---|---|
| |
ملیت | ایرانی |
دین و مذهب | مسلمان، شیعه |
تولد | تربت جام |
شهادت | 1365/10/23 |
محل دفن | بهشت رضا |
سمتها | رزمنده |
خانواده | نام پدر:محمدجمعه |
کد شهید: 6528085 تاریخ تولد :
نام : محمدمهدی محل تولد : تربت جام
نام خانوادگی : فیضی تاریخ شهادت : 1365/10/23
نام پدر : محمدجمعه مکان شهادت :
تحصیلات : نامشخص منطقه شهادت : شغل : یگان خدمتی : گروه مربوط : گروهی برای این شهید ثبت نشده است. نوع عضویت : سایر شهدا مسئولیت : رزمنده گلزار : بهشترضا
محتویات
خاطرات
- موضوع خواب و روياي ديگران در مورد شهادت شهيد
یکبار خواب دیدم رفته ام به جبهه تتا از مهدی خبر بگیرم در حال رفتن بودم که یک مرد عرب را دیدم که یک شال سبز در گردن داشت من سلام کردم او پرسید کجا می روی گفتم می خواهم بروم جبهه گفت: برای چه می خواهی بروی؟ گفتم: می خواهم از پسرم مهدی خبری بگیرم گفت برگرد و برو چون این منطقه در اختیار و تحویل من است و کسی حق ندارد به این منطقه بیاید گفتم: خوب پس من چکار کنم گفت: اسم پسرت چیه؟ گفتم:مهدی است گفت: برگرد و برو من خودم اسمم مهدی است. چند قدمی که برگشتم دیدم شخصی از پشت سر و از داخل سنگر مرا صدا می زند دیدم پسرم مهدی است بعد از احوالپرسی در حال صحبت بودیم که یک مرتبه صدای خمپاره آمد ما خوابیدیم روی زمین بعد از مدتی از زمین بلند شدم دیدم تفنگ پسرم از وسط شکسته است و یک مرتبه از خواب بیدار شدم.راوی محمد جمعه فیضی
- موضوع امر به معروف و نهي از منکر
چند جوان در مورد بعضی مسایل انقلاب و اسلام حرفهایی می زدند. مهدی خیلی تلاش می کرد که با اینها وارد مشاجره شویم اما احتمال داشت که درگیر شویم و او خیلی تلاش می کرد که با اینها یک طوری وارد صحبت شود تا اینکه یک شب در ایام ماه محرم از مسجد که برمی گشتیم و آن چند جوان سر کوچه ایستاده بودند و بعد از دیدن ما به ما چند حرف رکیک زدند و ایشان از فرصت استفاده کرد و با آنها وارد صحبت شد آن شب تا دیروقت با آنها صحبت کرد تا اینکه آنها راضی شدند از آن زمان به بعد آن چند جوان با ما دوست شدند و همیشه به مسجد می رفتند و حتی یکی از آنها چند بار به جبهه اعزام شدند.راوی محمد رضا قدیری
- موضوع نيکوکاري
خاطره ای که به یاد دارم این است که در زمانیکه در نجاری کار می کرد نزدیک محل زندگی ما مسجدی می ساختند و مهدی از نجاری حقوق ناچیزی می گرفت ولی نذر کرده بود تا زمانیکه بنایی مسجد تمام نشده است حقوقش را به مسجد پرداخت نماید و در این خصوص نظر بنده را پرسید و من گفتم: حقوق متعلق به شماست هر چه می خواهی بکن و این تصمیم را هم گرفته ای خیلی پسندیده است چون در راه خدا خرج می کنی.راوی محمد جمعه فیضی [۱]