شهید مهدی قزازانی: تفاوت بین نسخهها
Shykhiani98 (بحث | مشارکتها) |
|||
سطر ۱: | سطر ۱: | ||
{{جعبه اطلاعات افراد نظامی | {{جعبه اطلاعات افراد نظامی | ||
|نام فرد = مهدی قزازانی | |نام فرد = مهدی قزازانی | ||
− | |تصویر = | + | |تصویر = 16791.jpg |
|توضیح تصویر = | |توضیح تصویر = | ||
|ملیت = [[پرونده:پرچم ایران.png|22px]] ایرانی | |ملیت = [[پرونده:پرچم ایران.png|22px]] ایرانی | ||
سطر ۱۰: | سطر ۱۰: | ||
|وفات = | |وفات = | ||
|مرگ = | |مرگ = | ||
− | |محل دفن = بهشت زهرا | + | |محل دفن = [[بهشت زهرا]] |
|مفقود = | |مفقود = | ||
|جانباز = | |جانباز = | ||
سطر ۱۸: | سطر ۱۸: | ||
|طول خدمت = | |طول خدمت = | ||
|درجه = | |درجه = | ||
− | |سمتها = رزمنده | + | |سمتها = [[رزمنده]] |
|جنگها = [[جنگ ایران و عراق]] | |جنگها = [[جنگ ایران و عراق]] | ||
|نشانهای لیاقت = | |نشانهای لیاقت = | ||
سطر ۳۲: | سطر ۳۲: | ||
==خاطرات== | ==خاطرات== | ||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | * | + | * موضوع حالات معنوي خاص |
− | + | ||
− | موضوع | + | |
− | + | ||
− | + | ||
− | + | یک شب مهدی تا صبح نخوابید و نماز شب خواند بعد به آشپزخانه رفت و ظرف ها را شست ، صبح که از خواب بیدارشدم دیدم ظرف ها را شسته .گفتم : الان می خواهی بروی به مغازه و چشم هایت قرمز و خوابت می آید . گفت : مادر اگر خدا قبول کند دیگر همه عمرم را خواهم خوابید و آن موقع من متوجه حرفش نشدم اما بعد از این که به شهادت رسید توجه حرفش شدم.راوی زهرا لطیفی نیا | |
− | + | ||
− | + | ||
− | راوی زهرا لطیفی نیا | + | |
− | + | ||
− | * | + | * موضوع دقت در بيت المال |
− | + | ||
− | موضوع | + | |
− | + | ||
− | + | ||
− | + | وقتی که مهدی در کرمان خدمت می کرد هفته ای یکی ، دو مرتبه به او زنگ می زدم. یک روز گفت : مادر چرا اینقدر زنگ می زنی . مگر بچه های دیگر پدر و مادر ندارند. چرا اینقدر به این دنیا دل بسته اید . دنیا ارزش ندارد و من نمی توانم از مال بیت المال با شما صحبت کنم یا زنگ بزنم.راوی زهرا لطیفی نیا | |
− | + | ||
− | + | ||
− | راوی | + | |
− | + | ||
− | * | + | * موضوع پرهيز از گناه |
− | + | ||
− | موضوع | + | |
− | + | ||
− | + | ||
− | + | یک شب یکی از فامیل ها ما را دعوت کرد به منزلشان و ما هم به اتفاق خانواده به آنجا رفتیم . در منزلشان فیلم ویدئو گذاشته بودند. پیر و جوان به تماشای آن نشسته بودیم . یک وقت دیدم مهدی نیست . پاشدم این طرف و آن طرف رفتم بعد دیدم رفته اتاق پایین و دارد نماز می خواند. گفتم : چرا نیامدی بالا، گفت : می خواهم نماز بخوانم . من هم دانستم که نماز بهانه است و آلان وقت نماز نیست و می خواست به بهانه نماز خواندن از مکروهات خودداری کند.راوی زهرا لطیفی نیا | |
− | + | ||
− | + | ||
− | راوی | + | |
− | + | ||
− | *به | + | * موضوع توجه به خانواده |
− | + | ||
− | + | ||
− | + | ||
− | + | ||
− | + | یک شب پسرم مهدی خواب بود که برادر کوچکش آمد و او را بیدار کرد و گفت : داداش چرخم را نوار پیچ می کنی . مهدی هم از خواب بیدار شد. گفتم : بابا برو بخواب . این بچه چیزی نمی فهمد که این موقع شب آمده و می خواهد چرخش را نوار پیچ کن . اما مهدی گفت : نه بابا گناه دارد بچه نمی داند رفت و تا ساعت دو ،سه بعد از نصف شب چرخ برادرش را نوار پیچ کرد.راوی محمد ابراهیم قزازانی | |
− | + | ||
− | + | ||
− | راوی محمد ابراهیم قزازانی | + | |
− | + | ||
− | * | + | * موضوع مبارزه با ضد انقلاب و منافقين |
− | + | ||
− | + | ||
− | + | ||
− | + | ||
− | + | یک دفعه صبح زود هنوز آفتاب نزده بود مهدی نمازش را خواند و رفت بیرون . گفتیم : جوان است می رود ورزش کند. بعد که برگشت مشتی کاغذ را با خود آورد و سوزاند . گفتم :چه خبر است . گفت : هیچ چی بابا ، اینها زحمت می کشند اعلامیه می چسبانند و من زحمت می کشم و جمع می کنم . بعد که اعلامیه ها را از دستش گرفتم دیدم که این منافقین اعلامیه ها را می چسبانند و پسرم مهدی صبح زود می رود آنها را جمع می کند. در صورتی که ما خیال می کردیم او به ورزش کردن رفته است.راوی محمد ابراهیم قزازانی | |
− | + | ||
+ | * موضوع ايثار و فداکاري | ||
+ | |||
+ | یک روز یک شالگردن برای مهدی خریدم بعد از مدتی دیدم که شالگردنش نیست . گفتم :بابا خوب هوا سرد شده شالگردنت کو؟ گفت: بابا ، دوستم سردش بود به او دادم . ولی بعد ها متوجه شدم که آن را به یک بچه یتیم که پدر ندارد داده است و به من چیزی نگفته است.راوی محمد ابراهیم قزازانی | ||
+ | |||
+ | * موضوع شجاعت و شهامت | ||
+ | |||
+ | به خاطر دارم درگیری با کوموله ها در ارتفاعات بانه کی از همرزمان پسرم مهدی شهید شده بودو او را در آمبولانس در شکسته گذاشتد و تا صبح او را پایین از پایگاه بردند . مهدی می رود و کنار آن شهید می خوابد . یکی از همرزمانش از او پرسید. تو نترسیدی که رفتی و کنار آن شهید تا صبح خوابیدی ؟ مهدی گفت : او خواب بود و من بیدار رفتم کنار او تا مبادا حیوانی بیایدو این شهید را بخورد . چون آمبولانس در نداشت . وقتی مهدی به مرخصی آمداین خاطره را برایمان تعریف کرد.راوی محمد ابراهیم قزازانی | ||
+ | |||
+ | * موضوع دقت در بيت المال | ||
+ | |||
+ | زمانی که مهدی در کرمان خدمت می کرد به او تلفن زدیم ولی جوابی نمی آمد . رفتیم تلفنخانه تا با کرمان تماس بگیریم . وقتی زنگ زدیم گفتند: آقا شماره عوض شده ، ما ناراحت شدیم که چه طور به ما یک زنگی نزده بعد از چند مرتبه زنگ زدن آخر تلفن جواب داد به او گفتیم :چرا یک زنگ نمی زنی ، گفت : شما با من مار دارید و می خواهید حال من را بپرسید ، من حالم خوب است . من نمی توانم از مال بیت المال تماس بگیرم و به شما زنگ بزنم .راوی محمد ابراهیم قزازانی | ||
+ | |||
+ | * موضوع دستگيري از ضعيفان | ||
+ | |||
+ | یک دفعه بنایی داشتیم و من رفته بودم کارگر گرفته بودم . یکی از کارگرها بچه سال بود ، مهدی رفت آجر از دست او گرفت و گفت : این بچه است ، جسته ظعیفی دارد ، گفتم : بابا ،به او پول داده اند گفت : باشد من به جای او کار میکنم .راوی محمد ابراهیم قزازانی | ||
+ | |||
+ | * موضوع تقيد به جماعت | ||
+ | |||
+ | خاطرم است به مشهد می آمدیم. دیدم به سرعت می آید گفتم : چرا تند می روی ؟ چیزی نگفت. باز دوباره پرسیدم که چرا تند می روی ؟ گفت : آخر می خواهم خودم را به نماز جمعه برسانم ونمازم را تو حرم آقا امام رضا (ع) بخوانم .راوی محمد ابراهیم قزازانی | ||
+ | <ref>[http://www.yaranereza.ir/ShowSoldier.aspx?SID=16791 سایت یاران رضا]</ref> | ||
+ | ==پانویس== | ||
+ | <references /> | ||
+ | ==نگارخانه تصاویر== | ||
+ | <gallery> | ||
+ | Image:16791.jpg | ||
+ | </gallery> | ||
==رده== | ==رده== | ||
{{ترتیبپیشفرض:مهدی_قزازانی}} | {{ترتیبپیشفرض:مهدی_قزازانی}} |
نسخهٔ ۱۴ شهریور ۱۳۹۹، ساعت ۲۲:۰۵
مهدی قزازانی | |
---|---|
| |
ملیت | ایرانی |
دین و مذهب | مسلمان، شیعه |
تولد | سبزوار |
شهادت | ۱۳۶۵/۶/۱۱ |
محل دفن | بهشت زهرا |
سمتها | رزمنده |
جنگها | جنگ ایران و عراق |
تحصیلات | نامشخص |
خانواده | نام پدر محمد ابراهیم |
محتویات
خاطرات
- موضوع حالات معنوي خاص
یک شب مهدی تا صبح نخوابید و نماز شب خواند بعد به آشپزخانه رفت و ظرف ها را شست ، صبح که از خواب بیدارشدم دیدم ظرف ها را شسته .گفتم : الان می خواهی بروی به مغازه و چشم هایت قرمز و خوابت می آید . گفت : مادر اگر خدا قبول کند دیگر همه عمرم را خواهم خوابید و آن موقع من متوجه حرفش نشدم اما بعد از این که به شهادت رسید توجه حرفش شدم.راوی زهرا لطیفی نیا
- موضوع دقت در بيت المال
وقتی که مهدی در کرمان خدمت می کرد هفته ای یکی ، دو مرتبه به او زنگ می زدم. یک روز گفت : مادر چرا اینقدر زنگ می زنی . مگر بچه های دیگر پدر و مادر ندارند. چرا اینقدر به این دنیا دل بسته اید . دنیا ارزش ندارد و من نمی توانم از مال بیت المال با شما صحبت کنم یا زنگ بزنم.راوی زهرا لطیفی نیا
- موضوع پرهيز از گناه
یک شب یکی از فامیل ها ما را دعوت کرد به منزلشان و ما هم به اتفاق خانواده به آنجا رفتیم . در منزلشان فیلم ویدئو گذاشته بودند. پیر و جوان به تماشای آن نشسته بودیم . یک وقت دیدم مهدی نیست . پاشدم این طرف و آن طرف رفتم بعد دیدم رفته اتاق پایین و دارد نماز می خواند. گفتم : چرا نیامدی بالا، گفت : می خواهم نماز بخوانم . من هم دانستم که نماز بهانه است و آلان وقت نماز نیست و می خواست به بهانه نماز خواندن از مکروهات خودداری کند.راوی زهرا لطیفی نیا
- موضوع توجه به خانواده
یک شب پسرم مهدی خواب بود که برادر کوچکش آمد و او را بیدار کرد و گفت : داداش چرخم را نوار پیچ می کنی . مهدی هم از خواب بیدار شد. گفتم : بابا برو بخواب . این بچه چیزی نمی فهمد که این موقع شب آمده و می خواهد چرخش را نوار پیچ کن . اما مهدی گفت : نه بابا گناه دارد بچه نمی داند رفت و تا ساعت دو ،سه بعد از نصف شب چرخ برادرش را نوار پیچ کرد.راوی محمد ابراهیم قزازانی
- موضوع مبارزه با ضد انقلاب و منافقين
یک دفعه صبح زود هنوز آفتاب نزده بود مهدی نمازش را خواند و رفت بیرون . گفتیم : جوان است می رود ورزش کند. بعد که برگشت مشتی کاغذ را با خود آورد و سوزاند . گفتم :چه خبر است . گفت : هیچ چی بابا ، اینها زحمت می کشند اعلامیه می چسبانند و من زحمت می کشم و جمع می کنم . بعد که اعلامیه ها را از دستش گرفتم دیدم که این منافقین اعلامیه ها را می چسبانند و پسرم مهدی صبح زود می رود آنها را جمع می کند. در صورتی که ما خیال می کردیم او به ورزش کردن رفته است.راوی محمد ابراهیم قزازانی
- موضوع ايثار و فداکاري
یک روز یک شالگردن برای مهدی خریدم بعد از مدتی دیدم که شالگردنش نیست . گفتم :بابا خوب هوا سرد شده شالگردنت کو؟ گفت: بابا ، دوستم سردش بود به او دادم . ولی بعد ها متوجه شدم که آن را به یک بچه یتیم که پدر ندارد داده است و به من چیزی نگفته است.راوی محمد ابراهیم قزازانی
- موضوع شجاعت و شهامت
به خاطر دارم درگیری با کوموله ها در ارتفاعات بانه کی از همرزمان پسرم مهدی شهید شده بودو او را در آمبولانس در شکسته گذاشتد و تا صبح او را پایین از پایگاه بردند . مهدی می رود و کنار آن شهید می خوابد . یکی از همرزمانش از او پرسید. تو نترسیدی که رفتی و کنار آن شهید تا صبح خوابیدی ؟ مهدی گفت : او خواب بود و من بیدار رفتم کنار او تا مبادا حیوانی بیایدو این شهید را بخورد . چون آمبولانس در نداشت . وقتی مهدی به مرخصی آمداین خاطره را برایمان تعریف کرد.راوی محمد ابراهیم قزازانی
- موضوع دقت در بيت المال
زمانی که مهدی در کرمان خدمت می کرد به او تلفن زدیم ولی جوابی نمی آمد . رفتیم تلفنخانه تا با کرمان تماس بگیریم . وقتی زنگ زدیم گفتند: آقا شماره عوض شده ، ما ناراحت شدیم که چه طور به ما یک زنگی نزده بعد از چند مرتبه زنگ زدن آخر تلفن جواب داد به او گفتیم :چرا یک زنگ نمی زنی ، گفت : شما با من مار دارید و می خواهید حال من را بپرسید ، من حالم خوب است . من نمی توانم از مال بیت المال تماس بگیرم و به شما زنگ بزنم .راوی محمد ابراهیم قزازانی
- موضوع دستگيري از ضعيفان
یک دفعه بنایی داشتیم و من رفته بودم کارگر گرفته بودم . یکی از کارگرها بچه سال بود ، مهدی رفت آجر از دست او گرفت و گفت : این بچه است ، جسته ظعیفی دارد ، گفتم : بابا ،به او پول داده اند گفت : باشد من به جای او کار میکنم .راوی محمد ابراهیم قزازانی
- موضوع تقيد به جماعت
خاطرم است به مشهد می آمدیم. دیدم به سرعت می آید گفتم : چرا تند می روی ؟ چیزی نگفت. باز دوباره پرسیدم که چرا تند می روی ؟ گفت : آخر می خواهم خودم را به نماز جمعه برسانم ونمازم را تو حرم آقا امام رضا (ع) بخوانم .راوی محمد ابراهیم قزازانی [۱]