شهید سید مرتضی قریشی‌ نژاد: تفاوت بین نسخه‌ها

از دانش‌نامه فرهنگ ایثار , جهاد و شهادت
پرش به: ناوبری، جستجو
سطر ۱: سطر ۱:
 
  {{جعبه اطلاعات افراد نظامی  
 
  {{جعبه اطلاعات افراد نظامی  
 
|نام فرد                = مرتضی قریشی نژاد
 
|نام فرد                = مرتضی قریشی نژاد
|تصویر                  =
+
|تصویر                  = شهید سید مرتضی قریشی نژاد.jpg
 
|توضیح تصویر            =  
 
|توضیح تصویر            =  
 
|ملیت                  = [[پرونده:پرچم ایران.png|22px]] ایرانی
 
|ملیت                  = [[پرونده:پرچم ایران.png|22px]] ایرانی
سطر ۳۲: سطر ۳۲:
 
==خاطرات==
 
==خاطرات==
  
عشق به جهاد
+
* موضوع عشق به جهاد
موضوع عشق به جهاد
+
راوی سید حسین فیض آبادی
+
متن کامل خاطره
+
  
*در عملیات کربلای 5 ما حدود چهار روز در میان پاتک دشمن قرار گرفته بودیم و به حول قوه الهی بعد از رهایی از محاصره دشمن تصمیم برگشتن به عقب برای استراحت و جایگزین شدن نیروهای دیگر به جای ما شد. سیّد مرتضی همراه ما به عقب برگشت و دوباره به صورت داوطلبانه به خط بازگشت.
+
در عملیات کربلای 5 ما حدود چهار روز در میان پاتک دشمن قرار گرفته بودیم و به حول قوه الهی بعد از رهایی از محاصره دشمن تصمیم برگشتن به عقب برای استراحت و جایگزین شدن نیروهای دیگر به جای ما شد. سیّد مرتضی همراه ما به عقب برگشت و دوباره به صورت داوطلبانه به خط بازگشت.راوی سید حسین فیض آبادی
اعتقاد به معاد
+
موضوع اعتقاد به معاد
+
راوی سید علی قریشی نژاد
+
متن کامل خاطره
+
  
*یک شب زمستان که به خانه آمدم دیدم سیّد مرتضی کنار کرسی نشسته است و مشغول خواندن کتاب استاد مطهری است. به من گفت: آقا بفرمائید اینجا بنشینید .من کنار او نشستم به من گفت : پدرجان چرا انسانی که 1 سال یا 10 سال یا 100 سال هم که عمر می کند آخرش بایستی از این دنیا برود . من یادم نیست در جواب او چه گفتم : ولی یادم است که جوابی به او دادم. «در عین بی سوادی ».او در جواب من گفت : چه خوب است که انسان در آن حالت پاک و بدون ازکناه ازدنیا برود
+
* موضوع اعتقاد به معاد
احساس مسؤلیت
+
موضوع احساس مسؤليت
+
راوی سید علی قریشی نژاد
+
متن کامل خاطره
+
  
*یک شب من او را که در مصلّی مشغول نگهبانی بود دیدم، اسلحه ای که دوش او بود به قدری سنگین بود که قندان آن به زمین اصابت می کرد. گفتم: آخر بابا جان تو کوچک هستی. گفت: به کوچکی من کاری نداشته باش این ادای تکلیف است و این وظیفه من است.
+
یک شب زمستان که به خانه آمدم دیدم سیّد مرتضی کنار کرسی نشسته است و مشغول خواندن کتاب استاد مطهری است. به من گفت: آقا بفرمائید اینجا بنشینید .من کنار او نشستم به من گفت : پدرجان چرا انسانی که 1 سال یا 10 سال یا 100 سال هم که عمر می کند آخرش بایستی از این دنیا برود . من یادم نیست در جواب او چه گفتم : ولی یادم است که جوابی به او دادم. «در عین بی سوادی ».او در جواب من گفت : چه خوب است که انسان در آن حالت پاک و بدون ازکناه ازدنیا برود.راوی سید علی قریشی نژاد
منبع سایت: http://www.yaranereza.ir/ShowSoldier.aspx?SID=16788
+
  
 +
* موضوع احساس مسؤليت
 +
 +
یک شب من او را که در مصلّی مشغول نگهبانی بود دیدم، اسلحه ای که دوش او بود به قدری سنگین بود که قندان آن به زمین اصابت می کرد. گفتم: آخر بابا جان تو کوچک هستی. گفت: به کوچکی من کاری نداشته باش این ادای تکلیف است و این وظیفه من است.راوی سید علی قریشی نژاد
 +
<ref>[http://www.yaranereza.ir/ShowSoldier.aspx?SID=16788 سایت یاران رضا]</ref>
 +
==پانویس==
 +
<references />
 +
 +
==نگارخانه تصاویر==
 +
<gallery>
 +
Image:شهید سید مرتضی قریشی نژاد.jpg
 +
</gallery>
 
==رده==
 
==رده==
 
{{ترتیب‌پیش‌فرض:مرتضی_قریشی نژاد}}
 
{{ترتیب‌پیش‌فرض:مرتضی_قریشی نژاد}}
سطر ۵۹: سطر ۵۸:
 
[[رده: شهدای استان  خراسان رضوی]]
 
[[رده: شهدای استان  خراسان رضوی]]
 
[[رده: شهدای شهرستان سبزوار]]
 
[[رده: شهدای شهرستان سبزوار]]
 
 
==نگارخانه تصاویر==
 
<gallery>
 
Image:شهید سید مرتضی قریشی نژاد.jpg
 
</gallery>
 

نسخهٔ ‏۱۵ شهریور ۱۳۹۹، ساعت ۰۶:۰۳

مرتضی قریشی نژاد
شهید سید مرتضی قریشی نژاد.jpg
ملیت پرچم ایران.png ایرانی
دین و مذهب مسلمان، شیعه
تولد سبزوار
شهادت ۱۳۶۵/۱۱/۱۰
محل دفن بهشت شهدا
سمت‌ها رزمنده
جنگ‌‌ها جنگ ایران و عراق
تحصیلات نامشخص
شغل دانش آموز
خانواده نام پدر سید علی


خاطرات

  • موضوع عشق به جهاد

در عملیات کربلای 5 ما حدود چهار روز در میان پاتک دشمن قرار گرفته بودیم و به حول قوه الهی بعد از رهایی از محاصره دشمن تصمیم برگشتن به عقب برای استراحت و جایگزین شدن نیروهای دیگر به جای ما شد. سیّد مرتضی همراه ما به عقب برگشت و دوباره به صورت داوطلبانه به خط بازگشت.راوی سید حسین فیض آبادی

  • موضوع اعتقاد به معاد

یک شب زمستان که به خانه آمدم دیدم سیّد مرتضی کنار کرسی نشسته است و مشغول خواندن کتاب استاد مطهری است. به من گفت: آقا بفرمائید اینجا بنشینید .من کنار او نشستم به من گفت : پدرجان چرا انسانی که 1 سال یا 10 سال یا 100 سال هم که عمر می کند آخرش بایستی از این دنیا برود . من یادم نیست در جواب او چه گفتم : ولی یادم است که جوابی به او دادم. «در عین بی سوادی ».او در جواب من گفت : چه خوب است که انسان در آن حالت پاک و بدون ازکناه ازدنیا برود.راوی سید علی قریشی نژاد

  • موضوع احساس مسؤليت

یک شب من او را که در مصلّی مشغول نگهبانی بود دیدم، اسلحه ای که دوش او بود به قدری سنگین بود که قندان آن به زمین اصابت می کرد. گفتم: آخر بابا جان تو کوچک هستی. گفت: به کوچکی من کاری نداشته باش این ادای تکلیف است و این وظیفه من است.راوی سید علی قریشی نژاد [۱]

پانویس

  1. سایت یاران رضا

نگارخانه تصاویر

رده