شهید محمد کرابی: تفاوت بین نسخه‌ها

از دانش‌نامه فرهنگ ایثار , جهاد و شهادت
پرش به: ناوبری، جستجو
(صفحه‌ای جدید حاوی «کد شهید: 6311315 تاریخ تولد : نام : محمد محل تولد : سبزوار نام خانوادگی :...» ایجاد کرد)
 
سطر ۲۷: سطر ۲۷:
 
متن کامل خاطره
 
متن کامل خاطره
  
یادم می آید ، یک دفعه انگشترش را به من داد وگفت : رضا این انگشتر را به تو یادگاری می دهم و همیشه آن را نگهدار وگم نکنی . یک دفعه پسرم آن را به دایی اش داده بود. من خیلی ناراحت شدم ومجددا" آن را گرفت. وآلان هنوز انگشتر رادارم وبه عنوان یادگاری آن رانگه داشته ام .
+
یادم می آید ، یک دفعه انگشترش را به من داد وگفت : رضا این انگشتر را به تو یادگاری می دهم و همیشه آن را نگهدار وگم نکنی . یک دفعه پسرم آن را به دایی اش داده بود. من خیلی ناراحت شدم ومجددا" آن را گرفت. وآلان هنوز انگشتر رادارم وبه عنوان یادگاری آن رانگه داشته ام.
منبع سایت: http://yaranereza.ir/ShowSoldier.aspx?SID=17286
+
<ref>[http://yaranereza.ir/ShowSoldier.aspx?SID=17286 یاران رضا]</ref>
 +
 
 +
==پانویس==
 +
<references/>

نسخهٔ ‏۲۱ شهریور ۱۳۹۹، ساعت ۱۷:۱۹

کد شهید: 6311315 تاریخ تولد : نام : محمد محل تولد : سبزوار نام خانوادگی : کرابی‌ تاریخ شهادت : 1363/10/15 نام پدر : علی‌اصغر مکان شهادت :

تحصیلات : نامشخص منطقه شهادت : شغل : یگان خدمتی : گروه مربوط : گروهی برای این شهید ثبت نشده است. نوع عضویت : سایر شهدا مسئولیت : رزمنده‌ گلزار : خاطرات

   خواب و رویای دیگران درمورد شهید

موضوع خواب و روياي ديگران درمورد شهيد راوی متن کامل خاطره

دو روز مانده به عید خواب دیدم محمد تقی وارد خانه شد و رفت اتاقی که مریم وعلی اصغر (دختر وپسرم ) خوابیده بودند و پتو بر روی بچه ها کشید و گفت : بچه ها سرما می خورند یک نگاهی کرد و گفت : محسن کجاست ؟ گفتم : در آن خانه ی دیگر خوابیده است گفت: چرا تنها خوابیده ؟ گفتم : همیشه تنها می خوابد، همین که خواست به اتاق او برود از خواب بیدار شدم .

   خواب و رویای دیگران درمورد شهید

موضوع خواب و روياي ديگران درمورد شهيد راوی شهربانو کرابی متن کامل خاطره

یک بارخواب دیدم که محمد با چهر ه ای نورانی به طرف من آمد . به خاطرم بود که او محمد بود وهمین طور جلوی من ایستاده بود که بعد از خواب بیدار شدم .

   هوش و استعداد

موضوع هوش و استعداد راوی رضا سعید پور متن کامل خاطره

یادم می آید ، یک دفعه انگشترش را به من داد وگفت : رضا این انگشتر را به تو یادگاری می دهم و همیشه آن را نگهدار وگم نکنی . یک دفعه پسرم آن را به دایی اش داده بود. من خیلی ناراحت شدم ومجددا" آن را گرفت. وآلان هنوز انگشتر رادارم وبه عنوان یادگاری آن رانگه داشته ام. [۱]

پانویس

  1. یاران رضا