شهید سید غلامرضا کرامت ثابت: تفاوت بین نسخه‌ها

از دانش‌نامه فرهنگ ایثار , جهاد و شهادت
پرش به: ناوبری، جستجو
 
سطر ۴۵: سطر ۴۵:
 
==پانویس==
 
==پانویس==
 
<references/>
 
<references/>
 +
==رده==
 +
{{ترتیب‌پیش‌فرض:سید غلامرضا کرامت ثابت}}
 +
[[رده: شهدا]]
 +
[[رده: شهدای دفاع مقدس]]
 +
[[رده: شهدای ایران]]
 +
[[رده: شهدای استان خراسان رضوی]]
 +
[[رده: شهدای شهرستان کاشمر]]

نسخهٔ کنونی تا ‏۲۷ آذر ۱۳۹۹، ساعت ۱۳:۱۱

کد شهید: 6124667 تاریخ تولد : نام : سیدغلامرضا محل تولد : کاشمر نام خانوادگی : کرامت‌ثابت‌ تاریخ شهادت : 1361/11/21 نام پدر : سیداحمد مکان شهادت :

تحصیلات : نامشخص منطقه شهادت : شغل : یگان خدمتی : گروه مربوط : گروهی برای این شهید ثبت نشده است. نوع عضویت : سایر شهدا مسئولیت : جهادگر گلزار : خاطرات

   خواب و رویای دیگران در مورد شهادت شهید

موضوع خواب و روياي ديگران در مورد شهادت شهيد راوی حسین قرایی متن کامل خاطره

وقتی شهید سید غلامرضا کرامت به شهادت رسیده بود بنده و سه نفر دیگر از همکاران جهاد سازندگی کاشمر مأموریت داشتیم که برویم به منزل ایشان و خبر شهادت او را به اطلاع پدر و مادرش برسانیم و این امر برای ما خیلی سخت بود. چون یک پسر دیگر خانواده جلوتر شهید شده بود و می‌ترسیدیم که نکند خدا نکرده مشکل روحی و روانی برای آنها پیش آید. چون مادرش نیز ناراحتی اعصاب داشت.هر طور بود باید خانواده او را خبردار می‌کردیم. رفتیم به در منزل آنها. پدر شهید در خانه حضور نداشت و کسی را به دنبال او فرستادیم که ایشان را بیاورند. بعد از لحظاتی ایشان خود را به خانه رساند و بعد از احوالپرسی و پذیرایی از ما پدر شهید رو به ما کرد و گفت از سید غلامرضا چه خبر دارید و ادامه دادند چرا واقعیت را نمی‌گویید. من دیشب در عالم خواب دیدم که شماها آمدید و خبر شهادت سید غلامرضا فرزندم را دادید و درست تعداد نفرات شما و جایی که در خانه نشسته‌اید در عالم خواب دیده‌ام و شما نمی‌خواهد که مقدمه‌چینی کنید. بالاخره به او گفتیم که غلامرضا شهید شده و خواب ایشان صحت داشته است.

   خواب و رویای دیگران در مورد شهادت شهید

موضوع خواب و روياي ديگران در مورد شهادت شهيد راوی سید احمد کرامت متن کامل خاطره

یک روز ظهر که هوا خیلی گرم بود به تنهایی راهی مزار شهدا شدم در آنجا هیچ کس حضور نداشت سر مزار یکی از شهدا نشستم و خوابم برد. در عالم خواب دیدم که جنازه‌ای را از دور می‌آورند. پنج نفر بیرق به دست دور جنازه را گرفته‌اند و یک سید جلودار آنهاست و هیئت خودمان هم پشت سر آنها مشغول سینه‌زنی بودند. وقتی نزدیک شدند آن سید بزرگوار از من پرسید این جنازه را می‌شناسی. گفتم نخیر. او گفت: فرزندت سید غلامرضا است. گفتم کجا می‌بریدش؟ گفتند: به خانه‌اش. پرسیدم: مرا هم به خانه‌اش راه می‌دهند. گفتند: خیر این خانه مخصوص شهدا است. در همین حال بودم که مادر یکی از شهدا که برای زیارت قبر پسرش آمده بود مرا از خواب بیدار کرد.

   خواب و رویای دیگران درمورد شهید

موضوع خواب و روياي ديگران درمورد شهيد راوی سید احمد کرامت متن کامل خاطره

در آخرین روزهای قبل از شهادت پسرم، غلامرضا ما را به مشهد مقدس دعوت کردند و در سالن جهاد سازندگی استان خراسان جلسه‌ای برگزار شد و یک مداح برای ما روضه خواند. ما گریه کردیم. در همان حال از شدت گریه بیهوش شدم. در عالم بیهوشی پسرم را با لباس دامادی دیدم که به داخل مجلس آمد ورفت تا تعدادی عکس امام را که در روبه‌روی مردم بود برگرداند. من از او پرسیدم چرا عکسها را بر می‌گردانی؟ او در جواب گفت: پدر جان این بنده خدا روضه می‌خواند. من آمده‌ام این عکسها را برگردانم که حواس مردم پرت نشود و به روضه خواندن او توجه کنند. او عکسها را برگرداند و من به هوش آمدم بعد از اتمام مراسم خبر شهادت پسرم سید غلامرضا را به من دادند.

   خاطرات نظامی

موضوع خاطرات نظامي راوی سید احمد کرامت متن کامل خاطره

در دوران انقلاب و زمان درگیری مردم با نیروهای ارتش، سید غلامرضا به مشهد رفته بود. در آن روز درگیری شدیدی روی داده بود وتیراندازی‌های متوالی رخ می‌ داد.سید غلامرضا از صحنة درگیری فرار کرده بود و به یک نانوایی که در نبش میدان شهدا قرار داشت پناه آورده بود. مأمورین شاه که دیده بودند چند نفر داخل نانوایی رفته‌اند نانوایی را به رگبار بسته بودند وتمام شیشه‌های آنجا را شکسته و چند نفر را نیز به شهادت رساندند ولی به غلامرضا هیچ آسیبی نمی‌رسد.

   تولد و کودکی

موضوع تولد و کودکي راوی سید احمد کرامت متن کامل خاطره

وقتی غلامرضا کوچک بود برای آوردن گاومان به صحرا می‌رفت. روزی که برای آوردن گاو به صحرا رفته بود باران و تگرگ شدیدی باریدن گرفت. من که از دور او را نظاره می‌کردم دیدم که به طرف رودخانه می‌رود در همان لحظه سیل شدیدی راه افتاد و گاه را با خود برد. من هم بچه را ندیدم از شدت نگرانی زبانم گرفته بود. سریعاً خودم را به روستا رساندم و درخواست کمک کردم وقتی برگشتیم بچه را در کنار رودخانه پیدا کردیم او فقط از ناحیه سر آسیب دیده بود آن هم به علت اصابت تگرگ و دیگر اتفاقی برایش نیفتاده بود. بعد از شهادت ایشان دریافتیم که خدا قسمت آن را شهادت قرار داده بود و گرنه در همان جریان از بین می‌رفت. [۱]

پانویس

  1. یاران رضا

رده