شهید محمد اسماعیل گرمابی: تفاوت بین نسخهها
(صفحهای جدید حاوی « کد شهید: 6221366 تاریخ تولد : نام : محمداسماعیل محل تولد : نیشابور نام...» ایجاد کرد) |
|||
سطر ۴۸: | سطر ۴۸: | ||
به خاطر دارم قبل از اینکه اولین شهید را به مرزان بیاورند پسرم محمد رفته بود و قبر آن شهید را که آماده کرده بودند را از نزدیک دیده بود . برایم تعریف می کرد که کنار قبر شهید ایستاده بودم که یک بلبل آمد و داخل قبر شد و بعد بیرون آمد و از حس کنجکاوی به داخل قبر رفتم و احساس کردم که عطرو بوی خوشی دارد همانجا از خدا خواستم که یک چنین جایی و قبری را هم برای من قرار دهد. | به خاطر دارم قبل از اینکه اولین شهید را به مرزان بیاورند پسرم محمد رفته بود و قبر آن شهید را که آماده کرده بودند را از نزدیک دیده بود . برایم تعریف می کرد که کنار قبر شهید ایستاده بودم که یک بلبل آمد و داخل قبر شد و بعد بیرون آمد و از حس کنجکاوی به داخل قبر رفتم و احساس کردم که عطرو بوی خوشی دارد همانجا از خدا خواستم که یک چنین جایی و قبری را هم برای من قرار دهد. | ||
منبع سایت: http://yaranereza.ir/ShowSoldier.aspx?SID=17866 | منبع سایت: http://yaranereza.ir/ShowSoldier.aspx?SID=17866 | ||
+ | ==رده== | ||
+ | {{ترتیبپیشفرض: محمد_اسماعیل _گرمابی_}} | ||
+ | [[رده: شهدا]] | ||
+ | [[رده: شهدای دفاع مقدس]] | ||
+ | [[رده: شهدای ایران]] | ||
+ | [[رده: شهدای استان خراسان رضوی ]] | ||
+ | [[رده: شهدای شهرستان نیشابور]] |
نسخهٔ ۲۴ آبان ۱۳۹۹، ساعت ۲۲:۱۵
کد شهید: 6221366 تاریخ تولد : نام : محمداسماعیل محل تولد : نیشابور نام خانوادگی : گرمابی تاریخ شهادت : 1362/12/06 نام پدر : عبداله مکان شهادت :
تحصیلات : نامشخص منطقه شهادت : شغل : کشاورز یگان خدمتی : گروه مربوط : گروهی برای این شهید ثبت نشده است. نوع عضویت : سایر شهدا مسئولیت : رزمنده گلزار : خاطرات
خواب و رویای دیگران درمورد شهید
موضوع خواب و روياي ديگران درمورد شهيد راوی زلیخا گرمابی متن کامل خاطره
وقتی پسرم محمد برای دفعه اول بر جبهه رفت، من یک شب خواب دیدم که ایشان آمده است در حالیکه عصا هم در زیر بغل دارد. رو به من کرد و گفت: مادر تو نمیآیی؟ گفتم: کجا؟ گفت: با پدر میخواهیم سفر برویم. بعد بیرون رفتم و دیدم که کنار مسجد روستا یک ماشین که با پارچه مخمل قرمز تزیین شده ایستاده است و جلوی درب مسجد دو تا عَلَم گذاشتهاند. صبح که از خواب بیدار شدم خیلی ناراحت بودم و با خود میگفتم: آن ماشین قرمزپوش حاکی از یک خبر بد است. ولی آن دو تا عَلَم خیر است. همان روز برایم خبر آوردند که محمد مجروح شده است و در رباطی است. نمیدانم چطوری خودم را به رباطی رساندم. وقتی به خانهاش رسیدم محمد را دیدم که در چارچوب در خانه ایستاده است. و گفت: مادر چرا ناراحتی من که کاریم نشده است سالم هستم.
خواب و رویای دیگران درمورد شهید
موضوع خواب و روياي ديگران درمورد شهيد راوی زلیخا گرمابی متن کامل خاطره
یک شب یکی از زنان روستا که سیده هم هست در خواب پسرم محمد را دیده بود و از او پرسیده بود: آقا محمد شما کجائید؟ محمد گفته بود مابین مرزان و گرماب پایگاه داریم و شب جمعه میآییم و دعای کمیل میخوانیم. آن خانم گفته بود: پسرم خیلی تشنه است، مقداری آب میدهی محمد گفته بود: چرا زودتر نگفتی؟ بیا و از این آب برای پسرت ببر. آن خانم خودش از آب میخورد و میگفت: عجب آب گوارایی که شهید هم میگوید: این آب از شط فرات است.
توسل و عشق به ائمه اطهار بعد از شهادت
موضوع توسل و عشق به ائمه اطهار بعد از شهادت راوی زلیخا گرمابی متن کامل خاطره
بعد از شهادت فرزندم محمد خیلی ناراحت بودم که چرا خواب او را نمیبینم و با خود گفتم: خدایا چرا خواب پسرم را نمیبینم بعد رو به امامزاده کردم و گفتم: اگر امشب خواب پسرم را نبینم هر چه زوار برایت بیاید وسایلشان را بر میدارم و پس نمیدهم. تا اینکه شب در خواب داییام را دیدم که گفت: چرا اینقدر بیتابی میکنی؟ در حال صحبتکردن بودیم که محمد را دیدم که در یک گوشه ایستاده و با خودش نوحهسرایی میکند. میخواند "قربان تربت خونبارت یا حسین این همه لشگر آمده برای دیدارت یا حسین" بعد مرا دلداری داد که ناراحت نباشم که از خواب بیدار شدم و دیگر ناراحت نبودم.
علاقه به مراسم عزاداری اهل بیت
موضوع علاقه به مراسم عزاداري اهل بيت راوی زلیخا گرمابی متن کامل خاطره
در ایام ماه محرم در امامزادهای که در نزدیکی روستایمان واقع شده، مراسم تعذیه خوانی و شبیهخوانی اجرا میگردد. یک مرتبه که با پسرم محمد به امامزاده رفته بودیم، آنجا تعزیه خوانی بود که بعد از اتمام تعزیهخوانی ایشان مبلغ دویست تومان که آن زمان پول فراوانی بود به تعزیهخوانها داد. هر چه گفتم: چه خبر است چرا این همه پول دادی گفت: انسان باید پولش را در چنین راههایی خرج کند.
خواب و رویای دیگران درمورد شهید
موضوع خواب و روياي ديگران درمورد شهيد راوی زلیخا گرمابی متن کامل خاطره
یادم هست شبی که فرزندم محمد به شهادت رسیده بود من خواب پدر مرحومم را دیدم که یک بشقاب غذا جلویش بود و دیوانهوار و تند تند غذاها را میخورد. هر چه بر پدرم گفتم: این چه طور غذا خوردن است، اعتنایی نکرد و بعد مشاهده کردم که یک مرتبه شروع کرد از روی زمین چیزهایی را تند تند جمعکردن و آنها را در دامنش میگذارد. پرسیدم: پدر اینها چه هستند که جمع میکنی؟ گفت: اینها گلهای انقلابند که پرپر شدهاند، جمعشان میکنم که لگدمال نشوند که از خواب بیدار شدم و بعد از سه روز خبر آوردند که محمد به فیض عظیم والای شهادت نائل گردیده است و اینگونه خبر شهادتش را به ما دادند.
عشق شهادت
موضوع عشق شهادت راوی زلیخا گرمابی متن کامل خاطره
به خاطر دارم قبل از اینکه اولین شهید را به مرزان بیاورند پسرم محمد رفته بود و قبر آن شهید را که آماده کرده بودند را از نزدیک دیده بود . برایم تعریف می کرد که کنار قبر شهید ایستاده بودم که یک بلبل آمد و داخل قبر شد و بعد بیرون آمد و از حس کنجکاوی به داخل قبر رفتم و احساس کردم که عطرو بوی خوشی دارد همانجا از خدا خواستم که یک چنین جایی و قبری را هم برای من قرار دهد. منبع سایت: http://yaranereza.ir/ShowSoldier.aspx?SID=17866