شهید براتعلی در میانی: تفاوت بین نسخهها
از دانشنامه فرهنگ ایثار , جهاد و شهادت
سطر ۱: | سطر ۱: | ||
+ | {{جعبه اطلاعات افراد نظامی | ||
+ | |نام فرد = براتعلیدرمیانی | ||
+ | |تصویر =8728.jpg | ||
+ | |توضیح تصویر = | ||
+ | |ملیت = [[پرونده:پرچم ایران.png|22px]] ایرانی | ||
+ | |شهرت = | ||
+ | |دین و مذهب = [[مسلمان]]، [[شیعه]] | ||
+ | |تولد =[[تایباد]] | ||
+ | |شهادت = [[1363/03/19]] | ||
+ | |وفات = | ||
+ | |مرگ = | ||
+ | |محل دفن =[[شهدا]] | ||
+ | |مفقود = | ||
+ | |جانباز = | ||
+ | |اسارت = | ||
+ | |نیرو = | ||
+ | |یگانهای خدمت = | ||
+ | |طول خدمت = | ||
+ | |درجه = | ||
+ | |سمتها =[[رزمنده]] | ||
+ | |جنگها = [[جنگ ایران و عراق]] | ||
+ | |نشانهای لیاقت = | ||
+ | |عملیات = | ||
+ | |فعالیتها = | ||
+ | |تحصیلات = | ||
+ | |تخصصها = | ||
+ | |شغل = | ||
+ | |خانواده = نام پدر:رمضان | ||
+ | }} | ||
+ | |||
کد شهید : 6305329 | کد شهید : 6305329 | ||
سطر ۲۵: | سطر ۵۵: | ||
گلزار : شهدا | گلزار : شهدا | ||
− | خاطرات | + | خاطرات== |
− | یک روز که به مرخصی آمده بود یک صندوق بزرگ برای وسایلمان گرفته بودیم . برای چند لحظه [[شهید]] غیبش زد همه جا به دنبال او گشتیم ولی او را ندیدیم . ناگهان نگاهم به صندوق افتاد فوراً درب آن را باز کردم، دیدم درون صندوق دراز کشیده بود . وقتی که گفتم : چرا این کار را کردی؟ با خونسردی گفت : شما باید برای چنین روزی آمادگی پیدا کنید، هر وقت که جسدم را بیاورند آن را داخل جعبه می گذارند و من نمی خواهم شما ناراحت شوید . من را همیشه روی کول خود سوار می کرد . و وقتی اعتراض می کردم می گفت : من باید شما را تا مکّه با پای پیاده ببرم . | + | * یک روز که به مرخصی آمده بود یک صندوق بزرگ برای وسایلمان گرفته بودیم. برای چند لحظه [[شهید]] غیبش زد همه جا به دنبال او گشتیم ولی او را ندیدیم. ناگهان نگاهم به صندوق افتاد فوراً درب آن را باز کردم، دیدم درون صندوق دراز کشیده بود. وقتی که گفتم: چرا این کار را کردی؟ با خونسردی گفت: شما باید برای چنین روزی آمادگی پیدا کنید، هر وقت که جسدم را بیاورند آن را داخل جعبه می گذارند و من نمی خواهم شما ناراحت شوید. من را همیشه روی کول خود سوار می کرد. و وقتی اعتراض می کردم می گفت: من باید شما را تا مکّه با پای پیاده ببرم. |
− | شهید به پدرش می گفت : بیا سر مزار من درخت میوه و گل بکارید . بخاطر اینکه هر کس گل را بویید و یا میوه درخت را خورد به یاد [[شهدا]] باشد . | + | * [[شهید]] به پدرش می گفت: بیا سر مزار من درخت میوه و گل بکارید. بخاطر اینکه هر کس گل را بویید و یا میوه درخت را خورد به یاد [[شهدا]] باشد. |
− | « همیشه می گفتند که علاقة شدیدی به [[شهادت]] و وصال به حق دارم و اگر من در این راه شهید شدم پیکر مرا از خیابان جامی به سمت مزار شهدا حرکت دهید و مرا در همان مکان مقدّس دفن نمایید .» | + | * « همیشه می گفتند که علاقة شدیدی به [[شهادت]] و وصال به حق دارم و اگر من در این راه [[شهید]] شدم پیکر مرا از خیابان جامی به سمت مزار [[شهدا]] حرکت دهید و مرا در همان مکان مقدّس دفن نمایید.» |
− | می گفت : مادر جان باید زودتر مرا داماد کنی در مراسم دامادی من باید بچه های سپاه و ارتش با لباسهایشان باشند . دامادی من باید اسلامی و مذهبی باشد . تمام وسایل را که برای خرید ازدواج آن لازم بود تهیه کرده ام وقتی آنها را دید گفت چرا این کار را کردید . من می دانم که همه این وسایل بعد از من می ماند چون که من خواب دیده ام که شهید می شوم . | + | * می گفت: مادر جان باید زودتر مرا داماد کنی در مراسم دامادی من باید بچه های [[سپاه]] و [[ارتش]] با لباسهایشان باشند. دامادی من باید اسلامی و مذهبی باشد. تمام وسایل را که برای خرید ازدواج آن لازم بود تهیه کرده ام وقتی آنها را دید گفت چرا این کار را کردید. من می دانم که همه این وسایل بعد از من می ماند چون که من خواب دیده ام که [[شهید]] می شوم. |
− | در منطقه ای که با هم اعزام شده بودیم به عنوان راننده ماشین حمل مهمات ایفای نقش می کردم . او باید ماشین پر از مهمات را تا جبهه می رساند تحویل می داد . یک روز که من با شهید همراه بودم و با مهمات بسوی جبهه می رفتیم به او گفتم : براتعلی اگر از سوی دشمن یک تیر بیاید و به مهمات اصابت کند آن وقت چه می | + | * در منطقه ای که با هم اعزام شده بودیم به عنوان راننده ماشین حمل مهمات ایفای نقش می کردم. او باید ماشین پر از مهمات را تا جبهه می رساند تحویل می داد. یک روز که من با [[شهید]] همراه بودم و با مهمات بسوی جبهه می رفتیم به او گفتم: براتعلی اگر از سوی دشمن یک تیر بیاید و به مهمات اصابت کند آن وقت چه می کنی؟ در آن لحظه برق مخصوصی چشمانش را روشن کرد و صورتش حالت عرفانی خاصی به خود گرفت. رو به من کرد و گفت: من می شوم [[شهید]] براتعلی در میانی و تو می شوی [[شهید]] باطری ساز. همیشه با صحبتهایش همه را مسرور و شاد می کرد همانطوری که خودش می گفت: ما باید به همدیگر روحیه بدهیم و به پاس رنجها و مصبیتهای وارد بر امام سر افراز از میدانهای جنگ بر گردیم. به جرات می توان گفت که در آن شرایط سخت حرفهایش مسکنی بود که به ما تزریق می کرد و بالاخره شهید نتیجه آن همه صبر و استقامت خود را در منطقه [[زاهدان]] بعد از حدود دو سال به دست آورد.<ref>[http://yaranereza.ir/ShowSoldier.aspx?SID=8728 سایت یاران رضا]</ref> |
==پانویس== | ==پانویس== | ||
<references /> | <references /> | ||
− | == | + | ==رده== |
− | + | {{ترتیبپیشفرض: براتعلیدرمیانی}} | |
+ | [[رده: شهدا]] | ||
+ | [[رده: شهدای دفاع مقدس]] | ||
+ | [[رده: شهدای ایران]] | ||
+ | [[رده: شهدای استان خراسان رضوی]] | ||
+ | [[رده: شهدای شهرستان تایباد]] |
نسخهٔ ۲۲ آبان ۱۳۹۹، ساعت ۲۰:۵۰
براتعلیدرمیانی | |
---|---|
| |
ملیت | ایرانی |
دین و مذهب | مسلمان، شیعه |
تولد | تایباد |
شهادت | 1363/03/19 |
محل دفن | شهدا |
سمتها | رزمنده |
جنگها | جنگ ایران و عراق |
خانواده | نام پدر:رمضان |
کد شهید : 6305329
نام : براتعلی
نام خانوادگی : درمیانی
نام پدر : رمضان
تاریخ تولد:
محل تولد: تایباد
تاریخ شهادت: 1363/03/19
مکان شهادت :
تحصیلات : نامشخص منطقه شهادت :
شغل : یگان خدمتی :
گروه مربوط : گروهی برای این شهید ثبت نشده است .
نوع عضویت : سایر شهدا مسئولیت : رزمنده
گلزار : شهدا
خاطرات==
- یک روز که به مرخصی آمده بود یک صندوق بزرگ برای وسایلمان گرفته بودیم. برای چند لحظه شهید غیبش زد همه جا به دنبال او گشتیم ولی او را ندیدیم. ناگهان نگاهم به صندوق افتاد فوراً درب آن را باز کردم، دیدم درون صندوق دراز کشیده بود. وقتی که گفتم: چرا این کار را کردی؟ با خونسردی گفت: شما باید برای چنین روزی آمادگی پیدا کنید، هر وقت که جسدم را بیاورند آن را داخل جعبه می گذارند و من نمی خواهم شما ناراحت شوید. من را همیشه روی کول خود سوار می کرد. و وقتی اعتراض می کردم می گفت: من باید شما را تا مکّه با پای پیاده ببرم.
- شهید به پدرش می گفت: بیا سر مزار من درخت میوه و گل بکارید. بخاطر اینکه هر کس گل را بویید و یا میوه درخت را خورد به یاد شهدا باشد.
- « همیشه می گفتند که علاقة شدیدی به شهادت و وصال به حق دارم و اگر من در این راه شهید شدم پیکر مرا از خیابان جامی به سمت مزار شهدا حرکت دهید و مرا در همان مکان مقدّس دفن نمایید.»
- می گفت: مادر جان باید زودتر مرا داماد کنی در مراسم دامادی من باید بچه های سپاه و ارتش با لباسهایشان باشند. دامادی من باید اسلامی و مذهبی باشد. تمام وسایل را که برای خرید ازدواج آن لازم بود تهیه کرده ام وقتی آنها را دید گفت چرا این کار را کردید. من می دانم که همه این وسایل بعد از من می ماند چون که من خواب دیده ام که شهید می شوم.
- در منطقه ای که با هم اعزام شده بودیم به عنوان راننده ماشین حمل مهمات ایفای نقش می کردم. او باید ماشین پر از مهمات را تا جبهه می رساند تحویل می داد. یک روز که من با شهید همراه بودم و با مهمات بسوی جبهه می رفتیم به او گفتم: براتعلی اگر از سوی دشمن یک تیر بیاید و به مهمات اصابت کند آن وقت چه می کنی؟ در آن لحظه برق مخصوصی چشمانش را روشن کرد و صورتش حالت عرفانی خاصی به خود گرفت. رو به من کرد و گفت: من می شوم شهید براتعلی در میانی و تو می شوی شهید باطری ساز. همیشه با صحبتهایش همه را مسرور و شاد می کرد همانطوری که خودش می گفت: ما باید به همدیگر روحیه بدهیم و به پاس رنجها و مصبیتهای وارد بر امام سر افراز از میدانهای جنگ بر گردیم. به جرات می توان گفت که در آن شرایط سخت حرفهایش مسکنی بود که به ما تزریق می کرد و بالاخره شهید نتیجه آن همه صبر و استقامت خود را در منطقه زاهدان بعد از حدود دو سال به دست آورد.[۱]