شهید محمد حسن مجیدی: تفاوت بین نسخه‌ها

از دانش‌نامه فرهنگ ایثار , جهاد و شهادت
پرش به: ناوبری، جستجو
 
سطر ۱: سطر ۱:
rId4
+
{{جعبه اطلاعات افراد نظامی
 +
|نام فرد                = محمد حسن مجیدی
 +
|تصویر                  =18314.jpg
 +
|توضیح تصویر            =
 +
|ملیت                  = [[پرونده:پرچم ایران.png|22px]] ایرانی
 +
|شهرت                  =
 +
|دین و مذهب            = [[مسلمان]]، [[شیعه]]
 +
|تولد                  =[[مشهد]]
 +
|شهادت                  = [[سومار،1361/08/07]]
 +
|وفات                  =
 +
|مرگ                    =
 +
|محل دفن                =[[بهشت‌رضا]]
 +
|مفقود                  =
 +
|جانباز                =
 +
|اسارت                  =
 +
|نیرو                  =
 +
|یگانهای خدمت          =
 +
|طول خدمت              =
 +
|درجه                  =
 +
|سمت‌ها                  =[[رزمنده‌]]
 +
|جنگ‌‌ها                  = [[جنگ ایران و عراق]]
 +
|نشان‌های لیاقت          =
 +
|عملیات‌              =
 +
|فعالیت‌ها              =
 +
|تحصیلات                =
 +
|تخصص‌ها                =
 +
|شغل                    =
 +
|خانواده                = نام پدر:ابراهیم‌
 +
}}
 +
 
  
 
کد شهید : 6126583  
 
کد شهید : 6126583  
سطر ۲۹: سطر ۵۸:
 
صله رحم
 
صله رحم
  
 
+
من وقتی در جبهه، حاج نوروز (از برادران هم محله ای مان) را دیدم، سراغ برادر حسن مجیدی (از دوستان) را از ایشان گرفتم. او گفت: حسن مجیدی هفته ای یک مرتبه از تیپ اینجا می آمد و با هم به دیدار دیگر برادران آشنا می رفتیم. اما دو هفته است که ازاو خبری ندارم. در پی این قضیه به همراه آقای نوروزی به دیدار دیگر دوستان رفتیم و سراغ آقای مجیدی را از آنها گرفتیم، گفتند: برادر مجیدی همراه یکی دیگر ار برادران مجروح شد و آنها را به مشهد برده اند. پس از دیدار برادران به همراه نوروزی به گردان خودمان برگشتیم. فردای همان روز مرا از اورژانس خواستند من گفتم هنوز دو روز است که به خط آمده ام. چرا عوض شوم؟ ! گفتند: فرمانده گفته به ارژانس بروی. پس از رسیدن به ارژانس با دیدن برادرعلی قاسمی (از آشنایان) فهمیدم که ایشان مرا خواسته است. پس از اینکه برادر علی قاسمی مرخصی گرفت و به مشهد رفت به فرمانده گفتم: اجازه بدهید تا من به خط برگردم. سرپرست گفت: فعلاً وسیله نداریم من اصرار کردم که پیاده می روم. پس ازکسب موافقت فرمانده پیاده به سوی خط مقدم راه افتاد. در راه به این فکر افتادم که به دیدار برادران آشنا و دوستان هم محله ای در گردان سیف الله بروم. هنگامی که رسیدم برادران مشغول خوردن صبحانه بودند به من نیز تعارف کردند، میل ندارم. همینطور که در کنار برادران نشسته بودم و سنگرشان را تماشا می کردم چشمم افتاد به جبهه مهمات کنار سنگر که روی آن نوشته بودند « شهید حسن مجیدی » به برادران گفتم. حسن طوری شده؟ گفتند نه. پرسیدم: پس چرا بقل جبهه اینطوری نشسته اید؟ دیدم به یکدیگر نگاه کردند فهمیدم که حسن مجیدی شهید شده است. راوی : میرزا محمد کبیری شاه آباد
راوی : میرزا محمد کبیری شاه آباد
+
<ref>[http://yaranereza.ir/ShowSoldier.aspx?SID=18314 سایت یاران رضا]</ref>
 
+
==پانویس==
 
+
<references />
 
+
من وقتی در جبهه ، حاج نوروز (از برادران هم محله ای مان) را دیدم ، سراغ برادر حسن مجیدی (از دوستان) را از ایشان گرفتم . او گفت : حسن مجیدی هفته ای یک مرتبه از تیپ اینجا می آمد و با هم به دیدار دیگر برادران آشنا می رفتیم . اما دو هفته است که ازاو خبری ندارم . در پی این قضیه به همراه آقای نوروزی به دیدار دیگر دوستان رفتیم و سراغ آقای مجیدی را از آنها گرفتیم ، گفتند : برادر مجیدی همراه یکی دیگر ار برادران مجروح شد و آنها را به مشهد برده اند . پس از دیدار برادران به همراه نوروزی به گردان خودمان برگشتیم . فردای همان روز مرا از اورژانس خواستند من گفتم هنوز دو روز است که به خط آمده ام . چرا عوض شوم ؟ ! گفتند : فرمانده گفته به ارژانس بروی . پس از رسیدن به ارژانس با دیدن برادرعلی قاسمی (ازآشنایان) فهمیدم که ایشان مرا خواسته است . پس از اینکه برادر علی قاسمی مرخصی گرفت و به مشهد رفت به فرمانده گفتم : اجازه بدهید تا من به خط برگردم . سرپرست گفت : فعلاً وسیله نداریم من اصرار کردم که پیاده می روم . پس ازکسب موافقت فرمانده پیاده به سوی خط مقدم راه افتاد . در راه به این فکر افتادم که به دیدار برادران آشنا و دوستان هم محله ای در گردان سیف الله بروم . هنگامی که رسیدم برادران مشغول خوردن صبحانه بودند به من نیز تعارف کردند ، میل ندارم . همینطور که در کنار برادران نشسته بودم و سنگرشان را تماشا می کردم چشمم افتاد به جبهه مهمات کنار سنگر که روی آن نوشته بودند « شهید حسن مجیدی » به برادران گفتم . حسن طوری شده ؟ گفتند نه . پرسیدم : پس چرا بقل جبهه اینطوری نشسته اید ؟ دیدم به یکدیگر نگاه کردند فهمیدم که حسن مجیدی شهید شده است .
+
 
+
 
+
منبع سایت: http://yaranereza.ir/ShowSoldier.aspx?SID= 18314Fatemeh:
+
 
==رده==
 
==رده==
 
{{ترتیب‌پیش‌فرض: محمد_حسن _مجیدی_}}
 
{{ترتیب‌پیش‌فرض: محمد_حسن _مجیدی_}}

نسخهٔ کنونی تا ‏۲۷ آبان ۱۳۹۹، ساعت ۱۴:۴۳

محمد حسن مجیدی
18314.jpg
ملیت پرچم ایران.png ایرانی
دین و مذهب مسلمان، شیعه
تولد مشهد
شهادت سومار،1361/08/07
محل دفن بهشت‌رضا
سمت‌ها رزمنده‌
جنگ‌‌ها جنگ ایران و عراق
خانواده نام پدر:ابراهیم‌


کد شهید : 6126583

نام : محمدحسن‌

نام خانوادگی : مجیدی‌

نام پدر : ابراهیم‌

محل تولد : مشهد

تاریخ شهادت : 1361/08/07

مکان شهادت : سومار

تحصیلات : نامشخص

گروه مربوط : گروهی برای این شهید ثبت نشده است .

نوع عضویت : سایر شهدا

مسئولیت : رزمنده‌

گلزار : بهشت‌رضا

خاطرات

صله رحم

من وقتی در جبهه، حاج نوروز (از برادران هم محله ای مان) را دیدم، سراغ برادر حسن مجیدی (از دوستان) را از ایشان گرفتم. او گفت: حسن مجیدی هفته ای یک مرتبه از تیپ اینجا می آمد و با هم به دیدار دیگر برادران آشنا می رفتیم. اما دو هفته است که ازاو خبری ندارم. در پی این قضیه به همراه آقای نوروزی به دیدار دیگر دوستان رفتیم و سراغ آقای مجیدی را از آنها گرفتیم، گفتند: برادر مجیدی همراه یکی دیگر ار برادران مجروح شد و آنها را به مشهد برده اند. پس از دیدار برادران به همراه نوروزی به گردان خودمان برگشتیم. فردای همان روز مرا از اورژانس خواستند من گفتم هنوز دو روز است که به خط آمده ام. چرا عوض شوم؟ ! گفتند: فرمانده گفته به ارژانس بروی. پس از رسیدن به ارژانس با دیدن برادرعلی قاسمی (از آشنایان) فهمیدم که ایشان مرا خواسته است. پس از اینکه برادر علی قاسمی مرخصی گرفت و به مشهد رفت به فرمانده گفتم: اجازه بدهید تا من به خط برگردم. سرپرست گفت: فعلاً وسیله نداریم من اصرار کردم که پیاده می روم. پس ازکسب موافقت فرمانده پیاده به سوی خط مقدم راه افتاد. در راه به این فکر افتادم که به دیدار برادران آشنا و دوستان هم محله ای در گردان سیف الله بروم. هنگامی که رسیدم برادران مشغول خوردن صبحانه بودند به من نیز تعارف کردند، میل ندارم. همینطور که در کنار برادران نشسته بودم و سنگرشان را تماشا می کردم چشمم افتاد به جبهه مهمات کنار سنگر که روی آن نوشته بودند « شهید حسن مجیدی » به برادران گفتم. حسن طوری شده؟ گفتند نه. پرسیدم: پس چرا بقل جبهه اینطوری نشسته اید؟ دیدم به یکدیگر نگاه کردند فهمیدم که حسن مجیدی شهید شده است. راوی : میرزا محمد کبیری شاه آباد [۱]

پانویس

  1. سایت یاران رضا

رده