شهید سید محمد کاخکی‌: تفاوت بین نسخه‌ها

از دانش‌نامه فرهنگ ایثار , جهاد و شهادت
پرش به: ناوبری، جستجو
(صفحه‌ای جدید حاوی « کد شهید: 6615547 تاریخ تولد : نام : سیدمحمد محل تولد : مشهد نام خانوادگی : کاخکی‌...» ایجاد کرد)
 
سطر ۱: سطر ۱:
   
+
{{جعبه اطلاعات افراد نظامی
 +
|نام فرد                =سید محمد کاخکی‌  
 +
|تصویر                  =17055.jpg
 +
|توضیح تصویر            =
 +
|ملیت                  = [[پرونده:پرچم ایران.png|22px]] ایرانی
 +
|شهرت                  =
 +
|دین و مذهب            = [[مسلمان]]، [[شیعه]]
 +
|تولد                  =[[مشهد]]
 +
|شهادت                  = [[سردشت،1366/02/01]]
 +
|وفات                  =
 +
|مرگ                    =
 +
|محل دفن                =[[حرم‌ مطهر امام ‌رضا]]
 +
|مفقود                  =
 +
|جانباز                =
 +
|اسارت                  =
 +
|نیرو                  =
 +
|یگانهای خدمت          =
 +
|طول خدمت              =
 +
|درجه                  =
 +
|سمت‌ها                  =[[رزمنده‌]]
 +
|جنگ‌‌ها                  = [[جنگ ایران و عراق]]
 +
|نشان‌های لیاقت          =
 +
|عملیات‌              =
 +
|فعالیت‌ها              =
 +
|تحصیلات                =
 +
|تخصص‌ها                =
 +
|شغل                    = محصل
 +
|خانواده                = نام پدر:هاشم‌
 +
}}
 +
 
 +
 
 
کد شهید: 6615547 تاریخ تولد :
 
کد شهید: 6615547 تاریخ تولد :
 
نام : سیدمحمد محل تولد : مشهد
 
نام : سیدمحمد محل تولد : مشهد
سطر ۹: سطر ۳۹:
 
گروه مربوط : گروهی برای این شهید ثبت نشده است.
 
گروه مربوط : گروهی برای این شهید ثبت نشده است.
 
نوع عضویت : سایر شهدا مسئولیت : رزمنده‌
 
نوع عضویت : سایر شهدا مسئولیت : رزمنده‌
گلزار : حرم‌مط‌هرامام‌ر
+
گلزار : حرم‌ مطهر امام ‌رضا
خاطرات
+
==خاطرات==
انس با قران-قرائت
+
 
موضوع بدون موضوع
+
* موضوع بدون موضوع
راوی عزت الله خاکشور فروتن
+
متن کامل خاطره
+
  
محمد کاخکی قبلاً از نیروهای تخریب بود. از آن تخریب چیهای مخلص. بعدها بر حسب ضرورت دارد تیپ الحدید و ادوات شده بود، با هم تازه آشنا شده بودیم و خصوصیات روحی و اخلاقی روحی و اخلاقی بسیار خوبی هم داشت. متانت خاصی در حرکات و سکناتش مشهد بود. با همدیگر انس گرفته و دوست شده بودیم. همان شب اولی که روی ارتفاع در کنار هم دراز کشیده بودیم و برادر خردسالمان و رزمندة عزیزمان رحمان سروی هم در کنار ما بود. ایشان خیلی در فکر فرو رفته بودند. گفتم:‌ محمد چه شده امشب خیلی گرفته هستی؟‌ امشب خیلی ناراحت هستی؟ گفت که: نه فروتن من ناراحت نیستم. خیلی هم خوشحالم از این که خداوند این توفیق را به من داده که امشب در این هوای سرد روی این ارتفاع گلان برای اسلام بیدار باشم و نگهبانی بدهم و برای سپاه اسلام دیده بانی کنم و در مقابل دشمن بایستم و مقاومت کنم. با این که هوا بسیار تاریک بود امکان این که ما به اصطلاح از روشنایی استفاده کنیم نبود. منتهی ایشان پتویی داشتند، پتوی سیاهی بود که همان اطراف افتاده بود ظاهراً مال خود عراقی ها هم بود. این را روی سرش انداخت و قرآن جیبی خود را باز می کرد و سورة صف را قرائت می کرد. آیات قرآنی را قرائت می کرد و با همان وضعیتی که زیر آتش شدید دشمن بودیم. نماز خودش را و واجبات خودش را به جا می آورد که هیچ، به انجام مستحبات هم بسیار مقید بود و عمل می کرد. مثل شهدایی که قبلاً پایبند به این مسائل بودند و خیلی اهل دعا و اهل نماز و معنویت بود و این که ارتباط برقرار کند با خدای خودش روحیة عجیبی داشت. تنها شبی که من ندیدم ایشان شوخی کند و بچه ها را بخنداند همان شب بود. بعد به او گفتم: محمد نکند خبرهایی است. نکند بناست فردا شهید بشوی. گفت: نه، ما لایق این که شهید بشویم، نیستیم و این را در خودمان نمی بینیم. هنوز به این مرحله نرسیدیم. در صورتیکه واقعاً رسیده بود آن اخلاقش و آن روحیه اش که در او ایجاد شده بود، به بچه ها و مخصوصاً به بندة حقیر فهمانده بود که به هر حال روزهای آخر است که روی این کرة خاکی می خواهد زندگی کند. چشمهای محمد نشان می داد که در این چشمها بهشت را می بیند. این چشمها آن طرف این دنیای خاکی را می بیند و آمادگی کامل برای شهادت پیدا کرده بود و همان شب خیلی به ایشان علاقمند شدم و همیشه در همان محفلات شب ظلمانی می خواستم که بیشتر با ایشان صحبت کنم. بیشتر از او درس ایثار و معنویت و اخلاق را یاد بگیرم. ولی خیلی کم حرف شده بود. خیلی کم صحبت شده بود. حتی با اینکه بسیار روزش را برای دفع پاتکهای دشمن برای جابجایی نیروهای خودمان برای انتقال اسراء و این که مهماتها را روی ارتفاع برای مقابله با دشمن برسانند. در تلاش بود. با این وضعیت هنوز به خواب نرفته بود و اصلاً نمی خواست استراحت کند. با این که فشار دیگر کم کم داشت ما را از پا در می آورد و چشمان ما روی هم گذاشته می شد.
+
محمد کاخکی قبلاً از نیروهای تخریب بود. از آن تخریب چیهای مخلص. بعدها بر حسب ضرورت دارد تیپ الحدید و ادوات شده بود، با هم تازه آشنا شده بودیم و خصوصیات روحی و اخلاقی روحی و اخلاقی بسیار خوبی هم داشت. متانت خاصی در حرکات و سکناتش مشهد بود. با همدیگر انس گرفته و دوست شده بودیم. همان شب اولی که روی ارتفاع در کنار هم دراز کشیده بودیم و برادر خردسالمان و رزمنده عزیزمان رحمان سروی هم در کنار ما بود. ایشان خیلی در فکر فرو رفته بودند. گفتم:‌ محمد چه شده امشب خیلی گرفته هستی؟‌ امشب خیلی ناراحت هستی؟ گفت که: نه فروتن من ناراحت نیستم. خیلی هم خوشحالم از این که خداوند این توفیق را به من داده که امشب در این هوای سرد روی این ارتفاع گلان برای اسلام بیدار باشم و نگهبانی بدهم و برای [[سپاه]] اسلام دیده بانی کنم و در مقابل دشمن بایستم و مقاومت کنم. با این که هوا بسیار تاریک بود امکان این که ما به اصطلاح از روشنایی استفاده کنیم نبود. منتهی ایشان پتویی داشتند، پتوی سیاهی بود که همان اطراف افتاده بود ظاهراً مال خود عراقی ها هم بود. این را روی سرش انداخت و قرآن جیبی خود را باز می کرد و سورة صف را قرائت می کرد. آیات قرآنی را قرائت می کرد و با همان وضعیتی که زیر آتش شدید دشمن بودیم. نماز خودش را و واجبات خودش را به جا می آورد که هیچ، به انجام مستحبات هم بسیار مقید بود و عمل می کرد. مثل [[شهدا]]یی که قبلاً پایبند به این مسائل بودند و خیلی اهل دعا و اهل نماز و معنویت بود و این که ارتباط برقرار کند با خدای خودش روحیه عجیبی داشت. تنها شبی که من ندیدم ایشان شوخی کند و بچه ها را بخنداند همان شب بود. بعد به او گفتم: محمد نکند خبرهایی است. نکند بناست فردا [[شهید]] بشوی. گفت: نه، ما لایق این که شهید بشویم، نیستیم و این را در خودمان نمی بینیم. هنوز به این مرحله نرسیدیم. در صورتیکه واقعاً رسیده بود آن اخلاقش و آن روحیه اش که در او ایجاد شده بود، به بچه ها و مخصوصاً به بنده حقیر فهمانده بود که به هر حال روزهای آخر است که روی این کرة خاکی می خواهد زندگی کند. چشمهای محمد نشان می داد که در این چشمها بهشت را می بیند. این چشمها آن طرف این دنیای خاکی را می بیند و آمادگی کامل برای شهادت پیدا کرده بود و همان شب خیلی به ایشان علاقمند شدم و همیشه در همان محفلات شب ظلمانی می خواستم که بیشتر با ایشان صحبت کنم. بیشتر از او درس ایثار و معنویت و اخلاق را یاد بگیرم. ولی خیلی کم حرف شده بود. خیلی کم صحبت شده بود. حتی با اینکه بسیار روزش را برای دفع پاتکهای دشمن برای جابجایی نیروهای خودمان برای انتقال اسراء و این که مهماتها را روی ارتفاع برای مقابله با دشمن برسانند. در تلاش بود. با این وضعیت هنوز به خواب نرفته بود و اصلاً نمی خواست استراحت کند. با این که فشار دیگر کم کم داشت ما را از پا در می آورد و چشمان ما روی هم گذاشته می شد.راوی عزت الله خاکشور فروتن
منبع سایت: http://yaranereza.ir/ShowSoldier.aspx?SID=17055
+
<ref>[http://yaranereza.ir/ShowSoldier.aspx?SID=17055 سایت یاران رضا]</ref>
 +
==پانویس==
 +
<references />
 +
==نگارخانه تصاویر==
 +
[[File:17055.jpg]]
 +
==رده==
 +
{{ترتیب‌پیش‌فرض: سید محمد کاخکی‌}}
 +
[[رده: شهدا]]
 +
[[رده: شهدای دفاع مقدس]]
 +
[[رده: شهدای ایران]]
 +
[[رده: شهدای استان خراسان رضوی]]
 +
[[رده: شهدای شهرستان مشهد]]

نسخهٔ ‏۱۲ آذر ۱۳۹۹، ساعت ۱۷:۱۹

سید محمد کاخکی‌
17055.jpg
ملیت پرچم ایران.png ایرانی
دین و مذهب مسلمان، شیعه
تولد مشهد
شهادت سردشت،1366/02/01
محل دفن حرم‌ مطهر امام ‌رضا
سمت‌ها رزمنده‌
جنگ‌‌ها جنگ ایران و عراق
شغل محصل
خانواده نام پدر:هاشم‌


کد شهید: 6615547 تاریخ تولد : نام : سیدمحمد محل تولد : مشهد نام خانوادگی : کاخکی‌ تاریخ شهادت : 1366/02/01 نام پدر : هاشم‌ مکان شهادت : سردشت

تحصیلات : نامشخص منطقه شهادت : شغل : محصل یگان خدمتی : گروه مربوط : گروهی برای این شهید ثبت نشده است. نوع عضویت : سایر شهدا مسئولیت : رزمنده‌ گلزار : حرم‌ مطهر امام ‌رضا

خاطرات

  • موضوع بدون موضوع

محمد کاخکی قبلاً از نیروهای تخریب بود. از آن تخریب چیهای مخلص. بعدها بر حسب ضرورت دارد تیپ الحدید و ادوات شده بود، با هم تازه آشنا شده بودیم و خصوصیات روحی و اخلاقی روحی و اخلاقی بسیار خوبی هم داشت. متانت خاصی در حرکات و سکناتش مشهد بود. با همدیگر انس گرفته و دوست شده بودیم. همان شب اولی که روی ارتفاع در کنار هم دراز کشیده بودیم و برادر خردسالمان و رزمنده عزیزمان رحمان سروی هم در کنار ما بود. ایشان خیلی در فکر فرو رفته بودند. گفتم:‌ محمد چه شده امشب خیلی گرفته هستی؟‌ امشب خیلی ناراحت هستی؟ گفت که: نه فروتن من ناراحت نیستم. خیلی هم خوشحالم از این که خداوند این توفیق را به من داده که امشب در این هوای سرد روی این ارتفاع گلان برای اسلام بیدار باشم و نگهبانی بدهم و برای سپاه اسلام دیده بانی کنم و در مقابل دشمن بایستم و مقاومت کنم. با این که هوا بسیار تاریک بود امکان این که ما به اصطلاح از روشنایی استفاده کنیم نبود. منتهی ایشان پتویی داشتند، پتوی سیاهی بود که همان اطراف افتاده بود ظاهراً مال خود عراقی ها هم بود. این را روی سرش انداخت و قرآن جیبی خود را باز می کرد و سورة صف را قرائت می کرد. آیات قرآنی را قرائت می کرد و با همان وضعیتی که زیر آتش شدید دشمن بودیم. نماز خودش را و واجبات خودش را به جا می آورد که هیچ، به انجام مستحبات هم بسیار مقید بود و عمل می کرد. مثل شهدایی که قبلاً پایبند به این مسائل بودند و خیلی اهل دعا و اهل نماز و معنویت بود و این که ارتباط برقرار کند با خدای خودش روحیه عجیبی داشت. تنها شبی که من ندیدم ایشان شوخی کند و بچه ها را بخنداند همان شب بود. بعد به او گفتم: محمد نکند خبرهایی است. نکند بناست فردا شهید بشوی. گفت: نه، ما لایق این که شهید بشویم، نیستیم و این را در خودمان نمی بینیم. هنوز به این مرحله نرسیدیم. در صورتیکه واقعاً رسیده بود آن اخلاقش و آن روحیه اش که در او ایجاد شده بود، به بچه ها و مخصوصاً به بنده حقیر فهمانده بود که به هر حال روزهای آخر است که روی این کرة خاکی می خواهد زندگی کند. چشمهای محمد نشان می داد که در این چشمها بهشت را می بیند. این چشمها آن طرف این دنیای خاکی را می بیند و آمادگی کامل برای شهادت پیدا کرده بود و همان شب خیلی به ایشان علاقمند شدم و همیشه در همان محفلات شب ظلمانی می خواستم که بیشتر با ایشان صحبت کنم. بیشتر از او درس ایثار و معنویت و اخلاق را یاد بگیرم. ولی خیلی کم حرف شده بود. خیلی کم صحبت شده بود. حتی با اینکه بسیار روزش را برای دفع پاتکهای دشمن برای جابجایی نیروهای خودمان برای انتقال اسراء و این که مهماتها را روی ارتفاع برای مقابله با دشمن برسانند. در تلاش بود. با این وضعیت هنوز به خواب نرفته بود و اصلاً نمی خواست استراحت کند. با این که فشار دیگر کم کم داشت ما را از پا در می آورد و چشمان ما روی هم گذاشته می شد.راوی عزت الله خاکشور فروتن [۱]

پانویس

  1. سایت یاران رضا

نگارخانه تصاویر

17055.jpg

رده