شهید علیرضا مرادیان نقابی: تفاوت بین نسخه‌ها

از دانش‌نامه فرهنگ ایثار , جهاد و شهادت
پرش به: ناوبری، جستجو
سطر ۵۵: سطر ۵۵:
  
  
خواب و روياي ديگران در مورد شهادت شهيد
+
* موضوع: خواب و روياي ديگران در مورد شهادت شهيد
  
راوی    صغری مرادیان
+
فرزند عزیز [[شهید]]م علیرضا فرزند دوم ما بود فرزند اول ما که پسر هم بود فوت کرد در سن سه سالگی وقتی علی رضا به سن سه سالگی نزدیک می شد خیلی نگران بودیم با خود می گفتیم نکند علیرضا هم بمیرد خواب نداشتم و خیلی ناراحت بودم یک شب خواب دیدم هواپیمایی در روستایمان فرود آمد آن زمان مردم هواپیما ندیده بودند و نمی شناختند بعد علیرضا از دستم فرار کرد و به هواپیما چسبید تا خودم را به او رساندم هواپیما حرکت کرد از خواب بیدار شدم و خیلی مواظبش بودم هر کجا که می رفت به دنبالش می رفتم تا این که بالاخره انقلاب شد و به تظاهرات می رفتیم و او را هم می بردیم. به سن شانزده سالگی که رسید جنگ شروع شد بعد از دو سال آمد و گفت مادر می خواهم بروم جبهه با گریه از رفتنش برای اولین و دومین مرتبه ممانعت کردم بالاخره ما را قانع کرد و رفت جبهه وقتی جنازه اش را آوردند دیدم که به وسیله ی هواپیما به [[شهادت]] رسیده است. راوی    صغری مرادیان
  
 
فرزند عزیز [[شهید]]م علیرضا فرزند دوم ما بود فرزند اول ما که پسر هم بود فوت کرد در سن سه سالگی وقتی علی رضا به سن سه سالگی نزدیک می شد خیلی نگران بودیم با خود می گفتیم نکند علیرضا هم بمیرد خواب نداشتم و خیلی ناراحت بودم یک شب خواب دیدم هواپیمایی در روستایمان فرود آمد آن زمان مردم هواپیما ندیده بودند و نمی شناختند بعد علیرضا از دستم فرار کرد و به هواپیما چسبید تا خودم را به او رساندم هواپیما حرکت کرد از خواب بیدار شدم و خیلی مواظبش بودم هر کجا که می رفت به دنبالش می رفتم تا این که بالاخره انقلاب شد و به تظاهرات می رفتیم و او را هم می بردیم. به سن شانزده سالگی که رسید جنگ شروع شد بعد از دو سال آمد و گفت مادر می خواهم بروم جبهه با گریه از رفتنش برای اولین و دومین مرتبه ممانعت کردم بالاخره ما را قانع کرد و رفت جبهه وقتی جنازه اش را آوردند دیدم که به وسیله ی هواپیما به [[شهادت]] رسیده است.
 
  
  
سطر ۷۱: سطر ۶۹:
 
فرزند عزیز [[شهید]]م علی رضا موقع [[شهادت]] اول هر دو دستش قطع می شود بعد به [[شهادت]] می رسد قبل از [[شهادت]]ش دختر خواهرم می گوید: یکی از همسایگانمان که اصلا علیرضا را ندیده بود خواب می بیند حضرت اباالفضل علیه السلام دو زانو نشته اند و سر یک [[شهید]] را بر روی زانوهای مبارکشان گذاشته اند بعد جلو می رود می پرسد آقا جان این جوان کیست؟ حضرت می فرمایند: علیرضا مرادیان از میر آباد است و مثل من دست ندارد دست هایش را در راه خداوند تبارک و تعالی داده که یک دفعه از خواب بیدار می شود و صبح همان روز خوابش را برایم تعریف کرد. چند روز بعد که جنازه ی فرزندم علیرضا را آوردند آن زن هم آمده بود و بعد از این که جنازه ی فرزندم را دید فریادی کشید و گفت: این [[شهید]] خودش است. این [[شهید]] از مقربان درگاه الهی است او در زمان [[شهادت]]ش سرش بر روی زانوهای مبارک حضرت اباالفضل علیه السلام بود.  
 
فرزند عزیز [[شهید]]م علی رضا موقع [[شهادت]] اول هر دو دستش قطع می شود بعد به [[شهادت]] می رسد قبل از [[شهادت]]ش دختر خواهرم می گوید: یکی از همسایگانمان که اصلا علیرضا را ندیده بود خواب می بیند حضرت اباالفضل علیه السلام دو زانو نشته اند و سر یک [[شهید]] را بر روی زانوهای مبارکشان گذاشته اند بعد جلو می رود می پرسد آقا جان این جوان کیست؟ حضرت می فرمایند: علیرضا مرادیان از میر آباد است و مثل من دست ندارد دست هایش را در راه خداوند تبارک و تعالی داده که یک دفعه از خواب بیدار می شود و صبح همان روز خوابش را برایم تعریف کرد. چند روز بعد که جنازه ی فرزندم علیرضا را آوردند آن زن هم آمده بود و بعد از این که جنازه ی فرزندم را دید فریادی کشید و گفت: این [[شهید]] خودش است. این [[شهید]] از مقربان درگاه الهی است او در زمان [[شهادت]]ش سرش بر روی زانوهای مبارک حضرت اباالفضل علیه السلام بود.  
  
 +
* موضوع: خبر شهادت
  
 +
یک روز چند نفر پاسدار خانه مان آمدند و چون ایام عید بود برایشان شیرینی آوردم یک نفر از آنها را می شناختم سئوال کردم آقای عاقبتی دوازه روز است که از فرزندم نامه ای نیامده او خیلی مقید بود و تقریبا هفته ای یکی دو نامه می نوشت و می فرستاد شما از او خبری ندارید پرسید اسم فرزندتان چه بود گفتم او به نام شناسنامه ی خودم است علی رضا مرادیان گفت: حاج خانم او معلول شده و در بیمارستانی در مشهد است فردا شما را می بریم آن جا. ناگهان همسرم گفت نه آقای عاقبتی فرزندم [[شهید]] شده خودم خواب دیدم که علیرضا از جبهه به خانه آمد و من موتوری نو برایش خریده بودم و گذاشته بودم خانه که علی رضا آمد و یک راست رفت به سراغ موتور و بعد هراسان از خانه بیرون رفت جیغ زدم و گفتم علیرضا کجا می روی بیا خانه بیا خانه مادرت نگران است اما او رفت و من از خواب پریدم. او به یقین به [[شهادت]] رسیده ما طاقت شنیدن این خبر را داریم راستش را بگوئید بعد گفتند: بله. علیرضا مرادیان فرزند عزیزتان مورد قبول درگاه خداوند تبارک و تعالی قرار گرفته و به درجه ی رفیع و پرفیض [[شهادت]] نائل گردیده است. راوی    صغری مرادیان
  
خبر شهادت
 
 
راوی    صغری مرادیان
 
 
 
یک روز چند نفر پاسدار خانه مان آمدند و چون ایام عید بود برایشان شیرینی آوردم یک نفر از آنها را می شناختم سئوال کردم آقای عاقبتی دوازه روز است که از فرزندم نامه ای نیامده او خیلی مقید بود و تقریبا هفته ای یکی دو نامه می نوشت و می فرستاد شما از او خبری ندارید پرسید اسم فرزندتان چه بود گفتم او به نام شناسنامه ی خودم است علی رضا مرادیان گفت: حاج خانم او معلول شده و در بیمارستانی در مشهد است فردا شما را می بریم آن جا. ناگهان همسرم گفت نه آقای عاقبتی فرزندم [[شهید]] شده خودم خواب دیدم که علیرضا از جبهه به خانه آمد و من موتوری نو برایش خریده بودم و گذاشته بودم خانه که علی رضا آمد و یک راست رفت به سراغ موتور و بعد هراسان از خانه بیرون رفت جیغ زدم و گفتم علیرضا کجا می روی بیا خانه بیا خانه مادرت نگران است اما او رفت و من از خواب پریدم. او به یقین به [[شهادت]] رسیده ما طاقت شنیدن این خبر را داریم راستش را بگوئید بعد گفتند: بله. علیرضا مرادیان فرزند عزیزتان مورد قبول درگاه خداوند تبارک و تعالی قرار گرفته و به درجه ی رفیع و پرفیض [[شهادت]] نائل گردیده است.
 
 
<ref>[http://yaranereza.ir/ShowSoldier.aspx?SID=19067 سایت یاران رضا]</ref>
 
<ref>[http://yaranereza.ir/ShowSoldier.aspx?SID=19067 سایت یاران رضا]</ref>
 
+
==پانویس==
 +
<references />
 
==نگارخانه تصاویر==
 
==نگارخانه تصاویر==
 
[[File:علیرضا مرادیان نقابی.jpg]]
 
[[File:علیرضا مرادیان نقابی.jpg]]
 
 
==پانویس==
 
<references />
 
 
 
==رده==
 
==رده==
 
{{ترتیب‌پیش‌فرض: علیرضا مرادیان نقابی}}
 
{{ترتیب‌پیش‌فرض: علیرضا مرادیان نقابی}}

نسخهٔ ‏۲۶ آذر ۱۳۹۹، ساعت ۲۲:۲۴

علیرضا مرادیان نقابی
19067.jpg
ملیت پرچم ایران.png ایرانی
دین و مذهب مسلمان، شیعه
تولد کاشمر
شهادت 1365/01/26
سمت‌ها رزمنده‌
جنگ‌‌ها جنگ ایران و عراق
خانواده نام پدر:حبیب‌اله‌


کد شهید: 6510421

نام : علیرضا

نام خانوادگی : مرادیان‌نقابی‌

نام پدر : حبیب‌اله‌

محل تولد : کاشمر

تاریخ شهادت : 1365/01/26

تحصیلات : نامشخص

گروه مربوط : گروهی برای این شهید ثبت نشده است.

نوع عضویت : سایر شهدا

مسئولیت : رزمنده‌


خاطرات

  • موضوع: خواب و روياي ديگران در مورد شهادت شهيد

فرزند عزیز شهیدم علیرضا فرزند دوم ما بود فرزند اول ما که پسر هم بود فوت کرد در سن سه سالگی وقتی علی رضا به سن سه سالگی نزدیک می شد خیلی نگران بودیم با خود می گفتیم نکند علیرضا هم بمیرد خواب نداشتم و خیلی ناراحت بودم یک شب خواب دیدم هواپیمایی در روستایمان فرود آمد آن زمان مردم هواپیما ندیده بودند و نمی شناختند بعد علیرضا از دستم فرار کرد و به هواپیما چسبید تا خودم را به او رساندم هواپیما حرکت کرد از خواب بیدار شدم و خیلی مواظبش بودم هر کجا که می رفت به دنبالش می رفتم تا این که بالاخره انقلاب شد و به تظاهرات می رفتیم و او را هم می بردیم. به سن شانزده سالگی که رسید جنگ شروع شد بعد از دو سال آمد و گفت مادر می خواهم بروم جبهه با گریه از رفتنش برای اولین و دومین مرتبه ممانعت کردم بالاخره ما را قانع کرد و رفت جبهه وقتی جنازه اش را آوردند دیدم که به وسیله ی هواپیما به شهادت رسیده است. راوی صغری مرادیان



لحظه و نحوه شهادت

راوی صغری مرادیان


فرزند عزیز شهیدم علی رضا موقع شهادت اول هر دو دستش قطع می شود بعد به شهادت می رسد قبل از شهادتش دختر خواهرم می گوید: یکی از همسایگانمان که اصلا علیرضا را ندیده بود خواب می بیند حضرت اباالفضل علیه السلام دو زانو نشته اند و سر یک شهید را بر روی زانوهای مبارکشان گذاشته اند بعد جلو می رود می پرسد آقا جان این جوان کیست؟ حضرت می فرمایند: علیرضا مرادیان از میر آباد است و مثل من دست ندارد دست هایش را در راه خداوند تبارک و تعالی داده که یک دفعه از خواب بیدار می شود و صبح همان روز خوابش را برایم تعریف کرد. چند روز بعد که جنازه ی فرزندم علیرضا را آوردند آن زن هم آمده بود و بعد از این که جنازه ی فرزندم را دید فریادی کشید و گفت: این شهید خودش است. این شهید از مقربان درگاه الهی است او در زمان شهادتش سرش بر روی زانوهای مبارک حضرت اباالفضل علیه السلام بود.

  • موضوع: خبر شهادت

یک روز چند نفر پاسدار خانه مان آمدند و چون ایام عید بود برایشان شیرینی آوردم یک نفر از آنها را می شناختم سئوال کردم آقای عاقبتی دوازه روز است که از فرزندم نامه ای نیامده او خیلی مقید بود و تقریبا هفته ای یکی دو نامه می نوشت و می فرستاد شما از او خبری ندارید پرسید اسم فرزندتان چه بود گفتم او به نام شناسنامه ی خودم است علی رضا مرادیان گفت: حاج خانم او معلول شده و در بیمارستانی در مشهد است فردا شما را می بریم آن جا. ناگهان همسرم گفت نه آقای عاقبتی فرزندم شهید شده خودم خواب دیدم که علیرضا از جبهه به خانه آمد و من موتوری نو برایش خریده بودم و گذاشته بودم خانه که علی رضا آمد و یک راست رفت به سراغ موتور و بعد هراسان از خانه بیرون رفت جیغ زدم و گفتم علیرضا کجا می روی بیا خانه بیا خانه مادرت نگران است اما او رفت و من از خواب پریدم. او به یقین به شهادت رسیده ما طاقت شنیدن این خبر را داریم راستش را بگوئید بعد گفتند: بله. علیرضا مرادیان فرزند عزیزتان مورد قبول درگاه خداوند تبارک و تعالی قرار گرفته و به درجه ی رفیع و پرفیض شهادت نائل گردیده است. راوی صغری مرادیان

[۱]

پانویس

  1. سایت یاران رضا

نگارخانه تصاویر

علیرضا مرادیان نقابی.jpg

رده