شهید محمد خدادادی: تفاوت بین نسخهها
(صفحهای جدید حاوی «نام : محمد محل تولد : اسفراین نام خانوادگی : خدادادی تاریخ شهادت : 1362...» ایجاد کرد) |
|||
سطر ۷: | سطر ۷: | ||
یادم است در شب عملیات والفجر 4 بود که رمز عملیات او رفت و ما در بدترین شرایط زمانی و مکانی قرار گرفتیم بر ما تسلط کافی داشت ولی با همان اوضاع وخیم شهید خدادادی دست از پیشروی بر نمی داشت او از من اجازه خواست تا به خط دشمن بزند ولی من به او اجازه ندادم تا اینکه من مجروح شدم و ایشان کمی به جلوتر رفته بود که نیروهای عراقی او را و چند نفر دیگر را محاصره کرده و مورد هدف قرار دادند . آنها درشرایطی بودند که نمی شد آنها را جابه جا کرد چون در تیرس تک تیرانداز های آنها قرار داشتند و او وضع خیلی بدی داشت و درد زیادی را تحمل می کرد تا ساعت پنج صبح که عراقی ها منطقه را کامل تحت اختیار گرفتند و با تیر خلاص او را به شهادت رساندند. | یادم است در شب عملیات والفجر 4 بود که رمز عملیات او رفت و ما در بدترین شرایط زمانی و مکانی قرار گرفتیم بر ما تسلط کافی داشت ولی با همان اوضاع وخیم شهید خدادادی دست از پیشروی بر نمی داشت او از من اجازه خواست تا به خط دشمن بزند ولی من به او اجازه ندادم تا اینکه من مجروح شدم و ایشان کمی به جلوتر رفته بود که نیروهای عراقی او را و چند نفر دیگر را محاصره کرده و مورد هدف قرار دادند . آنها درشرایطی بودند که نمی شد آنها را جابه جا کرد چون در تیرس تک تیرانداز های آنها قرار داشتند و او وضع خیلی بدی داشت و درد زیادی را تحمل می کرد تا ساعت پنج صبح که عراقی ها منطقه را کامل تحت اختیار گرفتند و با تیر خلاص او را به شهادت رساندند. | ||
یادم هست زمانی که با شهید محمد خدادادی در جبهه بودیم و درست قبل از شروع عملیاتی که ایشان در آن به شهادت رسید ما آماده می شدیم تا به عملیات برویم که یک دفعه متوجه شدم ایشان با لباس سبزرنگی که پوشیده است جلوی چادر آمده و به او گفتم: مگر شما در این عملیات شرکت نمی کنید گفت چرا ، شرکت میکنم گفتم پس چرا مثل بقیه لباس نپوشیده ای گفت من خواب دیده ام که با لباس سبز به شهادت می رسم و دوست دارم با این لباس که آغشته به عطر گل محمدی است به استقبال شهادت بروم و این لباس کفن است گفته او درست از کار در آمد و باهمان لباس شهید شد و به خاک سپرده شد. | یادم هست زمانی که با شهید محمد خدادادی در جبهه بودیم و درست قبل از شروع عملیاتی که ایشان در آن به شهادت رسید ما آماده می شدیم تا به عملیات برویم که یک دفعه متوجه شدم ایشان با لباس سبزرنگی که پوشیده است جلوی چادر آمده و به او گفتم: مگر شما در این عملیات شرکت نمی کنید گفت چرا ، شرکت میکنم گفتم پس چرا مثل بقیه لباس نپوشیده ای گفت من خواب دیده ام که با لباس سبز به شهادت می رسم و دوست دارم با این لباس که آغشته به عطر گل محمدی است به استقبال شهادت بروم و این لباس کفن است گفته او درست از کار در آمد و باهمان لباس شهید شد و به خاک سپرده شد. | ||
− | یادم هست درمنطقه که بودیم یک روز که بیکار بودیم با شهید محمد خدادادی نشسته و صحبت می کردیم به او گفتم : من برای گذراندن دوره سربازی و خدمت وظیفه به سپاه آمده ام شما چطور شد که به اینجا آمدید؟ شما که تک فرزند خانواده هستید و تمام امید خانواده ات به شماست، چرا آنها را تنها گذاشته اید؟ در جواب به من گفت : دشمن به ما حمله کرده و از زمین و آسمان بر روی سر خانواده های ما بمب می اندازد و نمی گوید که من تک پسرم و فلانی چطور او همه ما را مورد هدف قرار داده است پس ما هم باید دست به دست هم بدهیم و او را از مملکت خود بیرون کنیم. | + | یادم هست درمنطقه که بودیم یک روز که بیکار بودیم با شهید محمد خدادادی نشسته و صحبت می کردیم به او گفتم : من برای گذراندن دوره سربازی و خدمت وظیفه به سپاه آمده ام شما چطور شد که به اینجا آمدید؟ شما که تک فرزند خانواده هستید و تمام امید خانواده ات به شماست، چرا آنها را تنها گذاشته اید؟ در جواب به من گفت : دشمن به ما حمله کرده و از زمین و آسمان بر روی سر خانواده های ما بمب می اندازد و نمی گوید که من تک پسرم و فلانی چطور او همه ما را مورد هدف قرار داده است پس ما هم باید دست به دست هم بدهیم و او را از مملکت خود بیرون کنیم.<ref>[http://yaranereza.ir/ShowSoldier.aspx?SID=7943 سایت یاران رضا]</ref> |
− | + | ==پانویس== | |
− | http://yaranereza.ir/ShowSoldier.aspx?SID=7943 | + | <references /> |
نسخهٔ ۷ بهمن ۱۳۹۹، ساعت ۲۰:۲۶
نام : محمد محل تولد : اسفراین نام خانوادگی : خدادادی تاریخ شهادت : 1362/10/30 نام پدر : علیاکبر مسئولیت : رزمنده خاطرات: یک شب در جبهه که بودیم قصد کردم تا برای نماز شب بلند شوم و اوایل شب خوابیدم وقتی بیدار شدم همه خوابیده بودند و من به خاطر این که آنها بیدار نکنم یواش از چادر خارج شدم و به پشت یک تپه که در آن نزدیکی بود رفتم یکدفعه صدای گریه و راز و نیاز را شنیدم وقتی کمی نزدیک شدم شهید خدادادی را دیدم که با شور عجیبی نماز شب می خواند و با خدا راز ونیاز می کرد آنقدر در این کار غرق شده بود که متوجه حضور من نشد من هم نمی خواستم خلوت او را به هم بزنم پس از آنجا دور شدم و نماز شبم را خواندم چند ساعتی گذشت و نزدیکی های اذان صبح بود من بلند شدم تا خودم را آمده کنم برای نماز صب که دیدم او بلند شده و تا مرا دید سریع خودش را به پشت تپه رساند تا من او را نبینم روز بعد وقتی او را دیدم صدایش زدم و به او گفتم شما را دیشب در پشت آن تپه دیدم چه کار می کردید چیزی نگفت و گفت کار خاصی انجام نمی دادم چیزی را گم کرده بودم به دنبال آن رفتم وقتی به او گفتم من فهمیده ام که چه کاری می کردید خیلی ناراحت شد و من آن لحظه فهیمدم که او از خلوص و پاکی قلبش نماز شبش را می خواند و از همین راه به آرزویش که شهادت بود رسید. یادم است در شب عملیات والفجر 4 بود که رمز عملیات او رفت و ما در بدترین شرایط زمانی و مکانی قرار گرفتیم بر ما تسلط کافی داشت ولی با همان اوضاع وخیم شهید خدادادی دست از پیشروی بر نمی داشت او از من اجازه خواست تا به خط دشمن بزند ولی من به او اجازه ندادم تا اینکه من مجروح شدم و ایشان کمی به جلوتر رفته بود که نیروهای عراقی او را و چند نفر دیگر را محاصره کرده و مورد هدف قرار دادند . آنها درشرایطی بودند که نمی شد آنها را جابه جا کرد چون در تیرس تک تیرانداز های آنها قرار داشتند و او وضع خیلی بدی داشت و درد زیادی را تحمل می کرد تا ساعت پنج صبح که عراقی ها منطقه را کامل تحت اختیار گرفتند و با تیر خلاص او را به شهادت رساندند. یادم هست زمانی که با شهید محمد خدادادی در جبهه بودیم و درست قبل از شروع عملیاتی که ایشان در آن به شهادت رسید ما آماده می شدیم تا به عملیات برویم که یک دفعه متوجه شدم ایشان با لباس سبزرنگی که پوشیده است جلوی چادر آمده و به او گفتم: مگر شما در این عملیات شرکت نمی کنید گفت چرا ، شرکت میکنم گفتم پس چرا مثل بقیه لباس نپوشیده ای گفت من خواب دیده ام که با لباس سبز به شهادت می رسم و دوست دارم با این لباس که آغشته به عطر گل محمدی است به استقبال شهادت بروم و این لباس کفن است گفته او درست از کار در آمد و باهمان لباس شهید شد و به خاک سپرده شد. یادم هست درمنطقه که بودیم یک روز که بیکار بودیم با شهید محمد خدادادی نشسته و صحبت می کردیم به او گفتم : من برای گذراندن دوره سربازی و خدمت وظیفه به سپاه آمده ام شما چطور شد که به اینجا آمدید؟ شما که تک فرزند خانواده هستید و تمام امید خانواده ات به شماست، چرا آنها را تنها گذاشته اید؟ در جواب به من گفت : دشمن به ما حمله کرده و از زمین و آسمان بر روی سر خانواده های ما بمب می اندازد و نمی گوید که من تک پسرم و فلانی چطور او همه ما را مورد هدف قرار داده است پس ما هم باید دست به دست هم بدهیم و او را از مملکت خود بیرون کنیم.[۱]