شهید حسن قریشی: تفاوت بین نسخهها
سطر ۱۸: | سطر ۱۸: | ||
راوی علی قریشی | راوی علی قریشی | ||
در سال 1357 همرا شهید سید حسن قریشی به یکی ازمیدانهایی که مجسمه شاه خائن «سبزه میدان» بود، رفته بودیم عده ای از جوانان جمع شده بودند که مجسمه را به پائین بیاورند و همه به کاری مشغول بودند که ناگهان چند خودرو که پر از نیروی نظامی بود اطراف میدان رامحاصره کردند و هرکسی به نوعی محل را ترک نمود. اینجانب که سن کمی داشتم به همراه دیگران از محل فرار نمودم در همین حال برادرم به دنبال اینجانب می گشته و توسط مأمورین نظامی مورد بازجویی قرار می گیرد و نهایتاً به هر طریق ممکن خود را از دست مأمورین رها می سازد. اینجانب به منزل برگشتم. پدر و مادر، از برادرم سوال نمودند ماجرا را برایشان گفتم آنها ناراحت شدند تا اینکه ساعاتی از شب گذشته بود برادرم به منزل برگشت و بیان نمود که به همت بچه ها این مأ موریت هم تمام شد. ناگهان همه اعضاء خانواده از خداوند به خاطره سلامتی و برگشت برادرم «سید حسن قریشی» شکرگزاری نمودند.<ref>[http://shohada-isf.ir/fa/shahid?shahidID=4 سایت شهدا]</ref> | در سال 1357 همرا شهید سید حسن قریشی به یکی ازمیدانهایی که مجسمه شاه خائن «سبزه میدان» بود، رفته بودیم عده ای از جوانان جمع شده بودند که مجسمه را به پائین بیاورند و همه به کاری مشغول بودند که ناگهان چند خودرو که پر از نیروی نظامی بود اطراف میدان رامحاصره کردند و هرکسی به نوعی محل را ترک نمود. اینجانب که سن کمی داشتم به همراه دیگران از محل فرار نمودم در همین حال برادرم به دنبال اینجانب می گشته و توسط مأمورین نظامی مورد بازجویی قرار می گیرد و نهایتاً به هر طریق ممکن خود را از دست مأمورین رها می سازد. اینجانب به منزل برگشتم. پدر و مادر، از برادرم سوال نمودند ماجرا را برایشان گفتم آنها ناراحت شدند تا اینکه ساعاتی از شب گذشته بود برادرم به منزل برگشت و بیان نمود که به همت بچه ها این مأ موریت هم تمام شد. ناگهان همه اعضاء خانواده از خداوند به خاطره سلامتی و برگشت برادرم «سید حسن قریشی» شکرگزاری نمودند.<ref>[http://shohada-isf.ir/fa/shahid?shahidID=4 سایت شهدا]</ref> | ||
+ | |||
+ | ==پانویس== | ||
+ | <references /> | ||
==رده== | ==رده== | ||
{{ترتیبپیشفرض:حسین قریشی}} | {{ترتیبپیشفرض:حسین قریشی}} | ||
سطر ۲۶: | سطر ۲۹: | ||
[[رده: شهدای استان اصفهان]] | [[رده: شهدای استان اصفهان]] | ||
[[رده: شهدای شهرستان اصفهان]] | [[رده: شهدای شهرستان اصفهان]] | ||
− | |||
− |
نسخهٔ ۲۹ خرداد ۱۴۰۰، ساعت ۱۵:۰۳
سید حسن قریشی فرزند: رضا متولد: 1335/02/۰۷ شهادت: ۱۰/۱۲/۱۳۶۱ اهل: اصفهان
قطعه: محرم 2 عملیات منجر به شهادت: فرمانده کل قوا- خمینی روح خدا شغل: کارمند بانک ملت سرباز: زمینی ارتش
زندگی نامه
سید حسن در یک خانواده مذهبی به دنیا آمد و از همان کودکی با نماز و قرآن آشنا شد. بعد از طی دوران طفولیت برای تحصیل وارد دبستان شد ولی به دلیل مشکلات عدیده در یک کارگاه مشغول به کار گردید. در حین کار شبانه درسش را ادامه داد. با سپری شدن ایام زندگی او نیز بزرگتر می شد و آگاه تر نسبت به مسائل روز و جنایت های رژیم پهلوی به گونه ای که وقتی زمان سربازی وی فرا رسید مایل به خدمت در رژیم پهلوی نبود ولی مجبور به رفتن شد اما هرگز زیر بار فرماندهان نظامی نمی رفت و طی دوران سربازی چند بار گرفتار شد و شدیداً مواخذه اش نمودند و او با صبر و متانت برخورد می کرد. بعد از خدمت در بانک ملت استخدام شد و در سال 1357 ازدواج نمود و دو فرزند از او به یادگار ماند. با شروع انقلاب او فعالانه در این امر مقدس شرکت نمود و زمانی که مردم در میدان انقلاب اصفهان درصدد پائین کشیدن مجسمه شاه بودند سربازان مردم را محاصره نمودند که سید حسن را نیز مورد بازجوئی قرار دادند و او با زیرکی خاصی توانست از این معرکه نجات یابد. بعد از پیروزی انقلاب و با شروع جنگ نیروهای منقضی 56 مجدداً به سربازی فرا خوانده شدند و سید حسن داوطلبانه به مناطق جبهه اعزام شد و در آن میادین متوجه خیانت بنی صدر گردید که جهت رسوائی آن در هر مرخصی قضایا را مطرح می نمود و هفت ماه به اینگونه در جبهه ها ماند و پس از آن مدتی مشغول کار شد اما طاقت ماندن نداشت و دوباره به جبهه اعزام شد که در تاریخ 10/12/1361 در جبهه دارخوین به آرزوی دیرینه اش دست یافت و به صف شهداء پیوست.
خاطرات راوی علی قریشی در سال 1357 همرا شهید سید حسن قریشی به یکی ازمیدانهایی که مجسمه شاه خائن «سبزه میدان» بود، رفته بودیم عده ای از جوانان جمع شده بودند که مجسمه را به پائین بیاورند و همه به کاری مشغول بودند که ناگهان چند خودرو که پر از نیروی نظامی بود اطراف میدان رامحاصره کردند و هرکسی به نوعی محل را ترک نمود. اینجانب که سن کمی داشتم به همراه دیگران از محل فرار نمودم در همین حال برادرم به دنبال اینجانب می گشته و توسط مأمورین نظامی مورد بازجویی قرار می گیرد و نهایتاً به هر طریق ممکن خود را از دست مأمورین رها می سازد. اینجانب به منزل برگشتم. پدر و مادر، از برادرم سوال نمودند ماجرا را برایشان گفتم آنها ناراحت شدند تا اینکه ساعاتی از شب گذشته بود برادرم به منزل برگشت و بیان نمود که به همت بچه ها این مأ موریت هم تمام شد. ناگهان همه اعضاء خانواده از خداوند به خاطره سلامتی و برگشت برادرم «سید حسن قریشی» شکرگزاری نمودند.[۱]