شهید حسن جلودار فرقانی: تفاوت بین نسخهها
Kheyri9803 (بحث | مشارکتها) (←خاطرات) |
|||
سطر ۳۴: | سطر ۳۴: | ||
==پانویس== | ==پانویس== | ||
<references/> | <references/> | ||
+ | |||
+ | |||
+ | == ردهها == | ||
+ | {{ترتیبپیشفرض:شهید حسن جلودار فرقانی}} | ||
+ | [[رده: شهدا]] | ||
+ | [[رده: شهدای دفاع مقدس]] | ||
+ | [[رده: شهدای ایران]] | ||
+ | [[رده: شهدای استان خراسان رضوی ]] | ||
+ | [[رده: شهدای شهرستان مشهد ]] |
نسخهٔ کنونی تا ۵ اسفند ۱۳۹۸، ساعت ۱۱:۴۳
تاریخ تولد : 1343/02/09
نام : حسن محل تولد : مشهد
نام خانوادگی : جلودارفرقانی تاریخ شهادت : 1362/05/17
نام پدر : غلامرضا مکان شهادت :
تحصیلات : نامشخص منطقه شهادت :
شغل : یگان خدمتی :
گروه مربوط : سایر شهیدان استان خراسان
نوع عضویت : سایر شهدا مسئولیت : رزمنده
گلزار : حرممطهرامامر
rId5
محتویات
خاطرات
مدتی از جنگ تحمیلی عراق علیه ایران اسلامی گذشته بود و ما در حوالی دارخوین در سنگرهای تانکهای گردان همچون مسافران چشم به راه منتظر بودیم. و در طی روزها و شبهای پرخاطره مأموریتهایی را انجام می دادیم و دنیایی را از قسمتی دوستان و همرزمهایمان ملاحظه می نمودیم که هر کدام به نوبه خود کتابی پرخاطره بود.یک روز عصر عده ای از بسیجیان اصیل با خنده ها و صحبتهایشان گام های گهربارشان را روی سنگرها و خاکریزهای منطقه ما گذاردند، برای ما خیلی جالب و شنیدنی شد که یکی از آنها حسن بود و گپهای معمولی که باهم داشتیم خطاب به اینجانب می گفت: آیا شما که اینجا هستید پول خودتان را حرام نمی کنید آیا فعالیتی دارید که دین خود را ادا کرده باشید؟او می گفت: ما با بسیج بچه های مشهدی در کانال خط شکن ها و از جلوداران هستیم و امشب می خواهیم در رکاب یکی از یاران امام حسین (ع) یکی از شخصیتهای بنام دنیای اسلام که وقتی نامش را می خواست بگوید با اشک شوق و صلوات می گفت بزرگ سردار بسیجیان آقای دکتر چمران باشم.غروب جبهه گرم خوزستان را فرا گرفت . اینک حسن بی سیم و سلاح سرد را به خود بسته بود و با چندی از یاران مشتاق شهادت تحت نظر فرماندهی پسر غلام امام حسین حاج مقدم بسیجی پیر و شیردل نان پرورده چمران عزیز _ عازم خطی نامعلوم همانند موشکهای رسام به دنبال حرارت با نوک سرنیزه سینه خیز نیزه زنان و با زمزمه های حسین حسین به راه ادامه دادند.آن شب که آنها رفته بودند تا پاسی از شب صحبتهای بامزه آنان را از بی سیمی که در سنگر اصلی نزد ما بود گوش می کردیم. آنها زمزمه هایی از جمله اصغر ده متر به چپ برو، اکبر جان اگر اصغر را دیدی 20 متر به ضلع چپ برو، مهدی جان اگر بچه ها را داری دکمه بی سیم را یک بار فشار بده اگر آنها را نداری دوبار فشار بده. لحظه ها آنقدر شنیدنی بود که هرگز خواب به سراغ ما نمی آمد.این پسر غلام با علامتهای خود به ما می گفت که چند شب پیش ما صدها مین را برداشتیم و مجددا جلوی خود دشمن کاشتیم که پیش خودمان اگر حساب کنیم حدود چند صد عدد مین مثلاً چند میلیون قیمت را پس ما بدست آوردیم و ما باید این مینها را با این قیمت با توجه به مشکلات موجود از جمله تحریم اقتصادی و نظامی که داریم، بخریم و با چه مشکلاتی جلوی دشمن بکاریم. یک شب یک دستگاه لودر را با سیم بکسل بسیار بلندی بسته و از فاصله دور او را به یک نفربر زرهی خودمان بکسل و به منطقه خودمان انتقال دادیم که خود اینها می تواند برای بچه های ما مشکلات بسیار داشته باشد وقتی شب دیگری مجددا یک لودر را در همان حدود رها کرده بودند که با تیزهوشی بچه های ما قبل از آوردن وسیله گفتند حتما امشب تله می باشد که با هوشیاری بچه های ما تله های انفجاری را خنثی و با خبره گی هر چه تمامتر به کوری چشم آنان مجدداً لودر را با آن همه مشکلات به نیروی خودی منتقل کردیم.بعضی از شبها ما شاهد آن بودیم که نیروهای خودی به صورت گروهی به محل استقرار دشمن حمله می کردند و حتی یک بار شاهد چند نمونه از لاله ای گوش آنها شدیم که بسیار تعجب آور بود گویا چند نفری از آنان در حال تجاوز به دختر بچه ای دیده بودند که پس از نجات نامبرده و قتل عام آنان سوغات لاله گوش همراه آورده بودند.در یکی از عملیاتها در سال 1362 شب 12 تا 17 مردادماه بر اثر ترکش به ناحیه سر مجروح و با توجه به مجروحیت شدید و شرکت مجدد در عملیات کله قندی و والفجر 8 در منطقه مهران با کوهی از خاطرات همراه دوستان به دیار عاشقان پیوست و با پروازی عاشقانه برای همیشه در رکاب آقا علی بن موسی الرضا (ع) خانه ابدی را اختیار و ما را پیرو بیانات و خاطرات خود باقی گذاشت .[۱]
نگارخانه تصاویر
پانویس