شهید منصور ابوالهوس: تفاوت بین نسخه‌ها

از دانش‌نامه فرهنگ ایثار , جهاد و شهادت
پرش به: ناوبری، جستجو
سطر ۳۸: سطر ۳۸:
  
  
شهید منصور ابوالهوس فردی بسیار با حوصله، مهربان و اهل نماز و روزه بود.  
+
شهید منصور ابوالهوس فردی بسیار با حوصله، مهربان و اهل نماز و روزه بود.  
  
  

نسخهٔ ‏۵ خرداد ۱۳۹۷، ساعت ۱۶:۲۵

تاریخ تولد :1342/01/01


تاریخ شهادت : 1365/10/24


محل شهادت : نامشخص


محل آرامگاه :خوزستان - اهواز - اهواز



زندگینامه

بسم الله الرحمن الرحیم  شهید منصور ابوالهوس فرزند کریم در سال 1342 در خوزستان در خانواده ای مستضعف اما با ایمان و متدین به دنیا آمد و در دامان پدری زحمتکش و مادری زجر کشیده پرورش یافت.



منصور در سن شش سالگی به مدرسه رفت و دوره ی ابتدایی را در خوزستان به پایان رسانید اما به دلیل وجود مشکلات مالی دیگر نتوانست ادامه تحصیل دهد و دست از مدرسه کشید و برای تامین مخارج خانواده مشغول به کار شد و پدر را در این امر یاری رساند.



سال 1359 بود و جنگ بین ایران و عراق شروع شد و در آن زمان خوزستان در زیر آتش دشمن قرار داشت و منصور مجبور شد به همراه خانواده به عنوان جنگ زده به بهبهان مهاجرت کند و در آنجا به عنوان انباردار یکی از شرکتها مشغول به کار شد. سال 1363 ازدواج کرد مدت زیادی از زندگی مشترک او نمی گذشت که به خدمت مقدس سربازی رفت و حدود 1 ماه در مناطق مهران و سومار خدمت نمود. چند ماه بیشتر به پایان خدمتش نمانده بود که در بیست و چهارم دی ماه سال 1365 در منطقه سومار بر اثر اصابت تیر مستقیم دشمن به سینه اش به فیض عظمای شهادت نائل آمد.


خصوصیات اخلاقی شهید:

شهید منصور ابوالهوس فردی بسیار با حوصله، مهربان و اهل نماز و روزه بود.



وصیت نامه

بسمه تعالی من سرباز منصور ابوالهوس فرزند کریم وصیت میکنم که اگر احیانا به شهادت رسیدم سرپرستی فرزندانم به نامهای محمد دوساله و رضا شش ماهه هستند به عهده پدرم و مادرم باشند و از پدر و مادرم میخواهم که فرزندانم را تربیت خوبی بدهند و من را فراموش نکنند چون آنها کوچک هستند من این وصیت خودم را در تاریخ 1365/10/24 نوشتم که اگر به شهادت رسیدم خانواده من بدانند که چه وقت آن را نوشتم. والسلام



خاطرات

سال 1363 بود که من و منصور با یکدیگر ازدواج کردیم. مدت زیادی از زندگی ما نمی گذشت که او به خدمت سربازی رفت و به جبهه های جنگ اعزام شد.



در این مدت هر از چند گاهی به مرخصی می آمد؛ برایم از جبهه می گفت از همرزمانش که به شهادت می رسیدند. هر وقت به مرخصی می آمد بدنش ترکش خورده و زخمی بود. دلم میسوخت و به او میگفتم منصور نگاه کن تمام بدنت زخمی شده دیگر به جبهه نرو؛ اما او میگفت: آنجا بچه هایی هستند که با یک دست و یک پا از میهن دفاع میکنند پس چرا من نروم؟


منصور انگار میدانست که یک روز به شهادت میرسد، چون همیشه میگفت من میدانم که شهید میشوم.



آخرین دفعه که به مرخصی آمده بود پدرش به او گفت: از فرمانده تان بخواه تا تو را به منطقه آرام انتقال دهد او هم قبول کرد. وقتی که مرخصی اش تمام شد و میخواست دوباره به جبهه برود خداحافظی کرد و رفت اما دوباره برگشت و بار دیگر خداحافظی کرد همگی تعجب کرده بودیم انگار میدانست که دیگر بر نمیگردد. 10 روز از رفتنش میگذشت که نامه ای از دست او به دستمان رسید و در آن نوشته بود که من را به منطقه آرام منتقل کرده اند دیگر نگرانم نباشید.



حدود یک ماه از رفتنش میگذشت دیگر خبری از او نداشتیم اما چون گفته بود که در منطقه آرام هستم خیالم راحت بود. اما یک روز به ما خبر دادند که منصور به شهادت رسیده، باورم نمیشد مگر میشود او گفته بود من در منطقه آرام هستم اما حقیقت داشت او به شهادت رسیده بود.



همرزمش که برایمان تعریف کرد فهمیدیم که او را به جای منطقه آرام به سومار منتقل کرده بودند و در آنجا با نیروهای عراقی بعثی درگیر شده بودند و به شهادت رسیده بود؛ بعد از چند روز جنازه اش را آوردند و باور کردم که منصور شهید شده است.


منبع: سایت شهدای ارتش