شهید رضا محقق: تفاوت بین نسخه‌ها

از دانش‌نامه فرهنگ ایثار , جهاد و شهادت
پرش به: ناوبری، جستجو
 
سطر ۳۱: سطر ۳۱:
 
==زندگی نامه==
 
==زندگی نامه==
  
محقق، رضا: نهم اردیبهشت ۱۳۴۳، در شهر قزوین به دنیا آمد. پدرش محمد، فرش فروش بود و مادرش زهرا نام داشت. تا پایان سطح اول در حوزه علمیه درس خواند. طلبه بود. از سوی بسیج در جبهه حضور یافت. هفتم اسفند ۱۳۶۵، در شلمچه بر اثر اصابت ترکش به دست ها و سر، شهید شد. مزار او در گلزار شهدای زادگاهش واقع است.
+
محقق، رضا: نهم اردیبهشت [[۱۳۴۳]]، در شهر [[قزوین]] به دنیا آمد. پدرش محمد، فرش فروش بود و مادرش زهرا نام داشت. تا پایان سطح اول در حوزه علمیه درس خواند. طلبه بود. از سوی [[بسیج]] در [[جبهه]] حضور یافت. هفتم اسفند [[۱۳۶۵]]، در [[شلمچه]] بر اثر اصابت [[ترکش]] به دست ها و سر، شهید شد. مزار او در گلزار شهدای زادگاهش واقع است.
  
 
==وصیت نامه==
 
==وصیت نامه==
  
شهید، رضا محقق(وهابى): وقتى به پرونده ی پُر از عصیان و سیاه گذشته ام نظاره مى کنم و وقتى عُمر تلف شده در جهل و حرمان خویش را می نگرم و وقتى به درون پُر از هوا و هوس خویش رجوع می کنم و آن گاه قلبِ سیاه مملو از خطورات شیطانى را مشاهده می کنم، وجودم را سراسر اضطراب می گیرد و خود را یکپارچه خجل و شرمنده می یابم و از خویشتنِ خود مُتنفِّر و از کرده هاى زشت خود می ترسم؛ طورى که الآن که خود را در اواخر عُمر و سفر آخرین احساس می کنم، چیزى جز اظهارِ عجز، انابه، ندامت و پشیمانى براى گفتن و نوشتن ندارم. خداوندا! تا حیات داشتم و قدرت و فرصت، غرق در هوس هاى جاهلانه بودم. زرق و برق دنیا و ما فیها، عقلم را مغلوب و قلبم را تیره کرده بود و من هم سال هاى متمادى در این کره ی خاک، زمین گیر و محبوس شده بودم. خدایا! هر چه دقت می کنم تا یک نقطه نورانى در این عُمر بر باد رفته پیدا کنم، اثرى نمی یابم و هر چه بوده، معصیت، نافرمانى، عصیان، گناه، پرده درى و غفلت بوده است. الهى! ما در ظلمت هاى گمراهى و ظلالت غرقیم و در دریاى غفلت و بى خبرى غوطه وریم و سر در لاک خود کرده ایم و در حصار منیَّت و خودپرستى محبوس و مَتروکیم. خداوندا! این نَفْسِ سرکش و پلید، اختیار ما را از کفمان خارج کرده است و دایم ما را به پیروى از شیطان وا می دارد. قلب هاى سیاهمان بر اثر گناهْ زنگار گرفته است و در دلهایمان از هر هوا و هوسی پُر است؛ شهرت، خودبینى، شکم پرستی، شهوت، رفاه‏ طلبى و لذَّت دنیا، بر روح قدسى و خدادادی ما چیره شده است و دستانمان از وصول به بارگاه قدسی تو کوتاه و قدمهایمان از ورودْ به حریم کبریایی تو ناتوان است؛ قلبهایمان مریض و عزم هایمان ضعیف است؛ اراده ی ضعیف و مسامحه کاری ام باعث شد این نَفْسِ خبیثْ و آن شیطان پلید، یک عمر مرا قدم به قدم از تو دور و به آتش دوزخت نزدیک کند. خدایا! این پرونده ی سیاه کجا و آن نعمت ها و رحمت هاى تو کجا؟ خدایا! این طومار ننگین چند ساله ی عمر من کجا و آن مَحبَّت ها و پرده پوشى هاى تو کجا؟ خدایا! این بى حیایی ها و معصیت هاى من کجا و آن نعمت مسلمان شدن، شیعه شدن و شهید شدنم -که تو ارزانى داشتى- کجا؟ خدایا! این چه نمک خوردن و نمکدان شکستن است؟ خدایا! این چه بى انصافى و ظلمى است که این بنده ی شرمگین روا داشته؟ خدایا! وجود ما توأم با گناه، ماندن ما همراه با معصیت و حیات ما همراه با غفلت و بى خبرى است. اى خداى سبحان! ما را به سوى خود رهنمون باش و هر چه زودتر این جسم خاکى را به میان خاک برگردان؛ باشد که با قطع شدن رگ حیاتمان، جلوی این همه آلودگى و نافرمانى مسدود گردد. خدایا! ما را در جوار رحمت واسعه‏ ات جاى ده. خداوندا! به مُقرَّبان درگاهت، دل مُضطر ما را تو مَرحم و ما را به راحت وصال و لقاءَت رهنمون باش. اى خداى بزرگ و اى هستى بخش! ما هستى خویش را در این مسلخ در معرض فنا قرار دادیم، تا رضاى تو را کسب کنیم؛ پس به مُقرَّبان درگاهت، این هستى را -که خود به ودیعت به ما سپردى- از ما به شایستگى بپذیر. الهى! قطرات خونمان را کفاره ی گناهانمان قرار بده. خدایا! از ما و از کرده‏ هاى زشتِ در خَلوت و جَلوت ما، درگذر. پروردگارا! پرده ی کرامت را بر زشتی
+
[[شهید رضا محقق]](وهابى): وقتى به پرونده ی پُر از عصیان و سیاه گذشته ام نظاره مى کنم و وقتى عُمر تلف شده در جهل و حرمان خویش را می نگرم و وقتى به درون پُر از هوا و هوس خویش رجوع می کنم و آن گاه قلبِ سیاه مملو از خطورات شیطانى را مشاهده می کنم، وجودم را سراسر اضطراب می گیرد و خود را یکپارچه خجل و شرمنده می یابم و از خویشتنِ خود مُتنفِّر و از کرده هاى زشت خود می ترسم؛ طورى که الآن که خود را در اواخر عُمر و سفر آخرین احساس می کنم، چیزى جز اظهارِ عجز، انابه، ندامت و پشیمانى براى گفتن و نوشتن ندارم. خداوندا! تا حیات داشتم و قدرت و فرصت، غرق در هوس هاى جاهلانه بودم. زرق و برق دنیا و ما فیها، عقلم را مغلوب و قلبم را تیره کرده بود و من هم سال هاى متمادى در این کره ی خاک، زمین گیر و محبوس شده بودم. خدایا! هر چه دقت می کنم تا یک نقطه نورانى در این عُمر بر باد رفته پیدا کنم، اثرى نمی یابم و هر چه بوده، معصیت، نافرمانى، عصیان، گناه، پرده درى و غفلت بوده است. الهى! ما در ظلمت هاى گمراهى و ظلالت غرقیم و در دریاى غفلت و بى خبرى غوطه وریم و سر در لاک خود کرده ایم و در حصار منیَّت و خودپرستى محبوس و مَتروکیم. خداوندا! این نَفْسِ سرکش و پلید، اختیار ما را از کفمان خارج کرده است و دایم ما را به پیروى از شیطان وا می دارد. قلب هاى سیاهمان بر اثر گناهْ زنگار گرفته است و در دلهایمان از هر هوا و هوسی پُر است؛ شهرت، خودبینى، شکم پرستی، شهوت، رفاه‏ طلبى و لذَّت دنیا، بر روح قدسى و خدادادی ما چیره شده است و دستانمان از وصول به بارگاه قدسی تو کوتاه و قدمهایمان از ورودْ به حریم کبریایی تو ناتوان است؛ قلبهایمان مریض و عزم هایمان ضعیف است؛ اراده ی ضعیف و مسامحه کاری ام باعث شد این نَفْسِ خبیثْ و آن شیطان پلید، یک عمر مرا قدم به قدم از تو دور و به آتش دوزخت نزدیک کند. خدایا! این پرونده ی سیاه کجا و آن نعمت ها و رحمت هاى تو کجا؟ خدایا! این طومار ننگین چند ساله ی عمر من کجا و آن مَحبَّت ها و پرده پوشى هاى تو کجا؟ خدایا! این بى حیایی ها و معصیت هاى من کجا و آن نعمت مسلمان شدن، شیعه شدن و شهید شدنم -که تو ارزانى داشتى- کجا؟ خدایا! این چه نمک خوردن و نمکدان شکستن است؟ خدایا! این چه بى انصافى و ظلمى است که این بنده ی شرمگین روا داشته؟ خدایا! وجود ما توأم با گناه، ماندن ما همراه با معصیت و حیات ما همراه با غفلت و بى خبرى است. اى خداى سبحان! ما را به سوى خود رهنمون باش و هر چه زودتر این جسم خاکى را به میان خاک برگردان؛ باشد که با قطع شدن رگ حیاتمان، جلوی این همه آلودگى و نافرمانى مسدود گردد. خدایا! ما را در جوار رحمت واسعه‏ ات جاى ده. خداوندا! به مُقرَّبان درگاهت، دل مُضطر ما را تو مَرحم و ما را به راحت وصال و لقاءَت رهنمون باش. اى خداى بزرگ و اى هستى بخش! ما هستى خویش را در این مسلخ در معرض فنا قرار دادیم، تا رضاى تو را کسب کنیم؛ پس به مُقرَّبان درگاهت، این هستى را -که خود به ودیعت به ما سپردى- از ما به شایستگى بپذیر. الهى! قطرات خونمان را کفاره ی گناهانمان قرار بده. خدایا! از ما و از کرده‏ هاى زشتِ در خَلوت و جَلوت ما، درگذر. پروردگارا! پرده ی کرامت را بر زشتی
  
هاى اَعمال، اَقوال و نیّات ما بگستران. پروردگارا! اَبر رحمتت را بر معاصى ما سایه انداز. الهى! ما را ملحق به رفقاى شهیدمان بفرما. الهى! در لحظات آخر عُمرمان، سالار شهداى کربلا را به فریادمان برسان. اى خداى بزرگ! هر چه باشم و هر چه کرده باشم، اکنون به سوى تو در حرکتم و قدم در راه شهیدان و براى عظمت اسلام پا در عرصه ی کارزار گذاشته‏ ام و امید به رحمت تو بسته‏ ام؛ پس به مُقرَّبان درگاهت، امید این مشت خاک را به ناامیدى مُبدَّل مفرما. خدایا! اگر امید به رحمت تو نداشتم، در این بیابان هاى دور افتاده از وطن چه مى‏ کردم و اگر امید به عفو تو نداشتم، در این وادى لم یزرعِ پُر از آتش خصمْ چه مى‏ کردم؟ خدایا! این جسم و جان آلوده به معاصى را به کَرَم و لطف خود قبول فرما. خدایا! اى کاش مى‏ دانستم عاقبتم چه خواهد شد و اى کاش مى‏ دانستم با این یک مشت خاک چه خواهى کرد؟ خدایا! برزخم چگونه است؟ محشرم چگونه است؟ جایم در کجاست؟ آیا مرا به دوزخت عذاب خواهى کرد؟ آیا مرا به فشار قبر و نزول بلا دچار خواهى ساخت؟... اى واى بر من و برزخم! اى واى بر غفلت و بى‏ خبرى من! اى واى بر دوزخ و حساب و کتاب من! اى واى، اى واى، اى واى!! خداوندا! در این افکار و خیالها تنها تکیه‏ گاه و امید این بنده ی عاصیْ لطف و رحمت تو است؛ پس مرا لطف تو مى‏ باید دگر هیچ! پدر و مادر مهربانم! همین قدر بدانید که قلبم از دوست داشتن شما مملو است و از خدا مى ‏خواهم در آن دنیا، همراه با شما در جوار رحمت حق محشور شوم. در خاتمه امیدوارم برابر این به ظاهر مصیبتى که بر شما وارد شده است، صابر و مقاوم باشید. در این طریقْ ما بر ابا عبدالله الحسین(ع) اقتدا کردیم، شما نیز بر زینب کبرى(س) اقتدا کنید که آن بزرگوار با تحمل سختی ها و مشقت هاى فراوان، پیامبر پیام شهیدان کربلا بود. اى عزیزان! شما خوب مى‏ دانید که امروز، ذره ‏اى سهل انگارى، بى تفاوتى، تضعیف کردن و نِقزدنْ از براى کمبودهایى که لازمه ی قهرى یک انقلاب است، گناهى بس بزرگ است که شاید خداوند رحمان از آن نگذرد و ما را مورد مؤاخذه ی سخت خویش قرار دهد؛ پس با توکُّل بر خدا و با پیروى از فرامین امام عزیز -این مرشدى که از حضرت بقیه ‏الله(ع) امداد مى‏ گیرد- به پیش روید که اینْ ادامه ی راه شهدا و همانا خواستهی شهداى شما است. ...و اما اجازه دهید در اواخر این نوشتار، سخنى هم از جبهه و سخنى از سنگرهاى عشق و صفا بگویم؛ از جوّ نورانى و معنوى اینجا که در این سخنم مورد خطابند. همین قدر بگویم که منْ آخر ندانستم و نفهمیدم که حضرت بارى تعالى چه چیزى در این عرصه ی نبرد و در این فضاى روحانى جبهه تعبیه کرده است که هر قلبى را مُسخَّر و هر حالى را مُتحوِّل مى‏ سازد؛ اگر بگویند که این خطهْ تکه ‏اى از بهشت است، باور مى ‏کنم. در اینجا هر چه هست، خوبى است؛ همه ‏اش صفا و صمیمیت است و همه ‏اش عشق، خلوص، صدق و عرفان است. تمام مفاهیم زیباى انسانى و الهى، در اینجا تحقق دارد. انسان هاى پاک و مُنزَّهى را شاهدم که جز به رضاى یار نمى ‏اندیشند و در طلبِ لقاء لحظه شمارى مى‏ کنند. خدایا! اینان کیانند که خود را نمى ‏شناسند و فقطْ تو و تو و تو را مى‏ جویند؛ پس اى عاشقانِ بزم دوست، اى دوستداران صفا و مَحبَّت و اى همه ی انسانها! برخیزید و عروج کنید و این زنجیرهاى علایق دنیوى را پاره کنید که عقب ماندن از این قافله و غفلت ورزیدن از این کاروان، بسى حسرت آور و تأسف بار است. بشتابید و این جسم بى ارزشِ مادى را براى رضاى دوست به خودش عرضه کنید. خداوندا! به حق محمد و آل محمد(ص) ما را در جوار رحمت واسعه ‏ات جاى ده و از گناهانمان به لطف و کَرم خویش درگذر. عبد عاصى خداوند، رضا وهابى؛ ۱/۱۱/۶۵<ref>[http://khatesorkh.ir/index.php?martyr_id=1990 پایگاه اطلاع رسانی سرداران و 3000 شهید استان قزوین]</ref>
+
هاى اَعمال، اَقوال و نیّات ما بگستران. پروردگارا! اَبر رحمتت را بر معاصى ما سایه انداز. الهى! ما را ملحق به رفقاى شهیدمان بفرما. الهى! در لحظات آخر عُمرمان، سالار شهداى کربلا را به فریادمان برسان. اى خداى بزرگ! هر چه باشم و هر چه کرده باشم، اکنون به سوى تو در حرکتم و قدم در راه شهیدان و براى عظمت اسلام پا در عرصه ی کارزار گذاشته‏ ام و امید به رحمت تو بسته‏ ام؛ پس به مُقرَّبان درگاهت، امید این مشت خاک را به ناامیدى مُبدَّل مفرما. خدایا! اگر امید به رحمت تو نداشتم، در این بیابان هاى دور افتاده از وطن چه مى‏ کردم و اگر امید به عفو تو نداشتم، در این وادى لم یزرعِ پُر از آتش خصمْ چه مى‏ کردم؟ خدایا! این جسم و جان آلوده به معاصى را به کَرَم و لطف خود قبول فرما. خدایا! اى کاش مى‏ دانستم عاقبتم چه خواهد شد و اى کاش مى‏ دانستم با این یک مشت خاک چه خواهى کرد؟ خدایا! برزخم چگونه است؟ محشرم چگونه است؟ جایم در کجاست؟ آیا مرا به دوزخت عذاب خواهى کرد؟ آیا مرا به فشار قبر و نزول بلا دچار خواهى ساخت؟... اى واى بر من و برزخم! اى واى بر غفلت و بى‏ خبرى من! اى واى بر دوزخ و حساب و کتاب من! اى واى، اى واى، اى واى!! خداوندا! در این افکار و خیالها تنها تکیه‏ گاه و امید این بنده ی عاصیْ لطف و رحمت تو است؛ پس مرا لطف تو مى‏ باید دگر هیچ! پدر و مادر مهربانم! همین قدر بدانید که قلبم از دوست داشتن شما مملو است و از خدا مى ‏خواهم در آن دنیا، همراه با شما در جوار رحمت حق محشور شوم. در خاتمه امیدوارم برابر این به ظاهر مصیبتى که بر شما وارد شده است، صابر و مقاوم باشید. در این طریقْ ما بر [[ابا عبدالله الحسین]](ع) اقتدا کردیم، شما نیز بر زینب کبرى(س) اقتدا کنید که آن بزرگوار با تحمل سختی ها و مشقت هاى فراوان، پیامبر پیام شهیدان کربلا بود. اى عزیزان! شما خوب مى‏ دانید که امروز، ذره ‏اى سهل انگارى، بى تفاوتى، تضعیف کردن و نِقزدنْ از براى کمبودهایى که لازمه ی قهرى یک انقلاب است، گناهى بس بزرگ است که شاید خداوند رحمان از آن نگذرد و ما را مورد مؤاخذه ی سخت خویش قرار دهد؛ پس با توکُّل بر خدا و با پیروى از فرامین امام عزیز -این مرشدى که از [[حضرت بقیه ‏الله]](ع) امداد مى‏ گیرد- به پیش روید که اینْ ادامه ی راه شهدا و همانا خواستهی شهداى شما است. ...و اما اجازه دهید در اواخر این نوشتار، سخنى هم از جبهه و سخنى از سنگرهاى عشق و صفا بگویم؛ از جوّ نورانى و معنوى اینجا که در این سخنم مورد خطابند. همین قدر بگویم که منْ آخر ندانستم و نفهمیدم که حضرت بارى تعالى چه چیزى در این عرصه ی نبرد و در این فضاى روحانى جبهه تعبیه کرده است که هر قلبى را مُسخَّر و هر حالى را مُتحوِّل مى‏ سازد؛ اگر بگویند که این خطهْ تکه ‏اى از بهشت است، باور مى ‏کنم. در اینجا هر چه هست، خوبى است؛ همه ‏اش صفا و صمیمیت است و همه ‏اش عشق، خلوص، صدق و عرفان است. تمام مفاهیم زیباى انسانى و الهى، در اینجا تحقق دارد. انسان هاى پاک و مُنزَّهى را شاهدم که جز به رضاى یار نمى ‏اندیشند و در طلبِ لقاء لحظه شمارى مى‏ کنند. خدایا! اینان کیانند که خود را نمى ‏شناسند و فقطْ تو و تو و تو را مى‏ جویند؛ پس اى عاشقانِ بزم دوست، اى دوستداران صفا و مَحبَّت و اى همه ی انسانها! برخیزید و عروج کنید و این زنجیرهاى علایق دنیوى را پاره کنید که عقب ماندن از این قافله و غفلت ورزیدن از این کاروان، بسى حسرت آور و تأسف بار است. بشتابید و این جسم بى ارزشِ مادى را براى رضاى دوست به خودش عرضه کنید. خداوندا! به حق محمد و آل محمد(ص) ما را در جوار رحمت واسعه ‏ات جاى ده و از گناهانمان به لطف و کَرم خویش درگذر. عبد عاصى خداوند، رضا وهابى؛ ۱/۱۱/۶۵<ref>[http://khatesorkh.ir/index.php?martyr_id=1990 پایگاه اطلاع رسانی سرداران و 3000 شهید استان قزوین]</ref>
  
  

نسخهٔ کنونی تا ‏۵ آبان ۱۳۹۸، ساعت ۱۸:۱۲

رضا محقق
H8.jpg
ملیت پرچم ایران.png ایرانی
دین و مذهب مسلمان، شیعه
تولد قزوین1343/02/09
شهادت ایران،خوزستان،شلمچه1365/12/07
محل دفن گلزار شهدای قزوین
سمت‌ها بسیجی
تحصیلات سطح یک حوزوی

زندگی نامه

محقق، رضا: نهم اردیبهشت ۱۳۴۳، در شهر قزوین به دنیا آمد. پدرش محمد، فرش فروش بود و مادرش زهرا نام داشت. تا پایان سطح اول در حوزه علمیه درس خواند. طلبه بود. از سوی بسیج در جبهه حضور یافت. هفتم اسفند ۱۳۶۵، در شلمچه بر اثر اصابت ترکش به دست ها و سر، شهید شد. مزار او در گلزار شهدای زادگاهش واقع است.

وصیت نامه

شهید رضا محقق(وهابى): وقتى به پرونده ی پُر از عصیان و سیاه گذشته ام نظاره مى کنم و وقتى عُمر تلف شده در جهل و حرمان خویش را می نگرم و وقتى به درون پُر از هوا و هوس خویش رجوع می کنم و آن گاه قلبِ سیاه مملو از خطورات شیطانى را مشاهده می کنم، وجودم را سراسر اضطراب می گیرد و خود را یکپارچه خجل و شرمنده می یابم و از خویشتنِ خود مُتنفِّر و از کرده هاى زشت خود می ترسم؛ طورى که الآن که خود را در اواخر عُمر و سفر آخرین احساس می کنم، چیزى جز اظهارِ عجز، انابه، ندامت و پشیمانى براى گفتن و نوشتن ندارم. خداوندا! تا حیات داشتم و قدرت و فرصت، غرق در هوس هاى جاهلانه بودم. زرق و برق دنیا و ما فیها، عقلم را مغلوب و قلبم را تیره کرده بود و من هم سال هاى متمادى در این کره ی خاک، زمین گیر و محبوس شده بودم. خدایا! هر چه دقت می کنم تا یک نقطه نورانى در این عُمر بر باد رفته پیدا کنم، اثرى نمی یابم و هر چه بوده، معصیت، نافرمانى، عصیان، گناه، پرده درى و غفلت بوده است. الهى! ما در ظلمت هاى گمراهى و ظلالت غرقیم و در دریاى غفلت و بى خبرى غوطه وریم و سر در لاک خود کرده ایم و در حصار منیَّت و خودپرستى محبوس و مَتروکیم. خداوندا! این نَفْسِ سرکش و پلید، اختیار ما را از کفمان خارج کرده است و دایم ما را به پیروى از شیطان وا می دارد. قلب هاى سیاهمان بر اثر گناهْ زنگار گرفته است و در دلهایمان از هر هوا و هوسی پُر است؛ شهرت، خودبینى، شکم پرستی، شهوت، رفاه‏ طلبى و لذَّت دنیا، بر روح قدسى و خدادادی ما چیره شده است و دستانمان از وصول به بارگاه قدسی تو کوتاه و قدمهایمان از ورودْ به حریم کبریایی تو ناتوان است؛ قلبهایمان مریض و عزم هایمان ضعیف است؛ اراده ی ضعیف و مسامحه کاری ام باعث شد این نَفْسِ خبیثْ و آن شیطان پلید، یک عمر مرا قدم به قدم از تو دور و به آتش دوزخت نزدیک کند. خدایا! این پرونده ی سیاه کجا و آن نعمت ها و رحمت هاى تو کجا؟ خدایا! این طومار ننگین چند ساله ی عمر من کجا و آن مَحبَّت ها و پرده پوشى هاى تو کجا؟ خدایا! این بى حیایی ها و معصیت هاى من کجا و آن نعمت مسلمان شدن، شیعه شدن و شهید شدنم -که تو ارزانى داشتى- کجا؟ خدایا! این چه نمک خوردن و نمکدان شکستن است؟ خدایا! این چه بى انصافى و ظلمى است که این بنده ی شرمگین روا داشته؟ خدایا! وجود ما توأم با گناه، ماندن ما همراه با معصیت و حیات ما همراه با غفلت و بى خبرى است. اى خداى سبحان! ما را به سوى خود رهنمون باش و هر چه زودتر این جسم خاکى را به میان خاک برگردان؛ باشد که با قطع شدن رگ حیاتمان، جلوی این همه آلودگى و نافرمانى مسدود گردد. خدایا! ما را در جوار رحمت واسعه‏ ات جاى ده. خداوندا! به مُقرَّبان درگاهت، دل مُضطر ما را تو مَرحم و ما را به راحت وصال و لقاءَت رهنمون باش. اى خداى بزرگ و اى هستى بخش! ما هستى خویش را در این مسلخ در معرض فنا قرار دادیم، تا رضاى تو را کسب کنیم؛ پس به مُقرَّبان درگاهت، این هستى را -که خود به ودیعت به ما سپردى- از ما به شایستگى بپذیر. الهى! قطرات خونمان را کفاره ی گناهانمان قرار بده. خدایا! از ما و از کرده‏ هاى زشتِ در خَلوت و جَلوت ما، درگذر. پروردگارا! پرده ی کرامت را بر زشتی

هاى اَعمال، اَقوال و نیّات ما بگستران. پروردگارا! اَبر رحمتت را بر معاصى ما سایه انداز. الهى! ما را ملحق به رفقاى شهیدمان بفرما. الهى! در لحظات آخر عُمرمان، سالار شهداى کربلا را به فریادمان برسان. اى خداى بزرگ! هر چه باشم و هر چه کرده باشم، اکنون به سوى تو در حرکتم و قدم در راه شهیدان و براى عظمت اسلام پا در عرصه ی کارزار گذاشته‏ ام و امید به رحمت تو بسته‏ ام؛ پس به مُقرَّبان درگاهت، امید این مشت خاک را به ناامیدى مُبدَّل مفرما. خدایا! اگر امید به رحمت تو نداشتم، در این بیابان هاى دور افتاده از وطن چه مى‏ کردم و اگر امید به عفو تو نداشتم، در این وادى لم یزرعِ پُر از آتش خصمْ چه مى‏ کردم؟ خدایا! این جسم و جان آلوده به معاصى را به کَرَم و لطف خود قبول فرما. خدایا! اى کاش مى‏ دانستم عاقبتم چه خواهد شد و اى کاش مى‏ دانستم با این یک مشت خاک چه خواهى کرد؟ خدایا! برزخم چگونه است؟ محشرم چگونه است؟ جایم در کجاست؟ آیا مرا به دوزخت عذاب خواهى کرد؟ آیا مرا به فشار قبر و نزول بلا دچار خواهى ساخت؟... اى واى بر من و برزخم! اى واى بر غفلت و بى‏ خبرى من! اى واى بر دوزخ و حساب و کتاب من! اى واى، اى واى، اى واى!! خداوندا! در این افکار و خیالها تنها تکیه‏ گاه و امید این بنده ی عاصیْ لطف و رحمت تو است؛ پس مرا لطف تو مى‏ باید دگر هیچ! پدر و مادر مهربانم! همین قدر بدانید که قلبم از دوست داشتن شما مملو است و از خدا مى ‏خواهم در آن دنیا، همراه با شما در جوار رحمت حق محشور شوم. در خاتمه امیدوارم برابر این به ظاهر مصیبتى که بر شما وارد شده است، صابر و مقاوم باشید. در این طریقْ ما بر ابا عبدالله الحسین(ع) اقتدا کردیم، شما نیز بر زینب کبرى(س) اقتدا کنید که آن بزرگوار با تحمل سختی ها و مشقت هاى فراوان، پیامبر پیام شهیدان کربلا بود. اى عزیزان! شما خوب مى‏ دانید که امروز، ذره ‏اى سهل انگارى، بى تفاوتى، تضعیف کردن و نِقزدنْ از براى کمبودهایى که لازمه ی قهرى یک انقلاب است، گناهى بس بزرگ است که شاید خداوند رحمان از آن نگذرد و ما را مورد مؤاخذه ی سخت خویش قرار دهد؛ پس با توکُّل بر خدا و با پیروى از فرامین امام عزیز -این مرشدى که از حضرت بقیه ‏الله(ع) امداد مى‏ گیرد- به پیش روید که اینْ ادامه ی راه شهدا و همانا خواستهی شهداى شما است. ...و اما اجازه دهید در اواخر این نوشتار، سخنى هم از جبهه و سخنى از سنگرهاى عشق و صفا بگویم؛ از جوّ نورانى و معنوى اینجا که در این سخنم مورد خطابند. همین قدر بگویم که منْ آخر ندانستم و نفهمیدم که حضرت بارى تعالى چه چیزى در این عرصه ی نبرد و در این فضاى روحانى جبهه تعبیه کرده است که هر قلبى را مُسخَّر و هر حالى را مُتحوِّل مى‏ سازد؛ اگر بگویند که این خطهْ تکه ‏اى از بهشت است، باور مى ‏کنم. در اینجا هر چه هست، خوبى است؛ همه ‏اش صفا و صمیمیت است و همه ‏اش عشق، خلوص، صدق و عرفان است. تمام مفاهیم زیباى انسانى و الهى، در اینجا تحقق دارد. انسان هاى پاک و مُنزَّهى را شاهدم که جز به رضاى یار نمى ‏اندیشند و در طلبِ لقاء لحظه شمارى مى‏ کنند. خدایا! اینان کیانند که خود را نمى ‏شناسند و فقطْ تو و تو و تو را مى‏ جویند؛ پس اى عاشقانِ بزم دوست، اى دوستداران صفا و مَحبَّت و اى همه ی انسانها! برخیزید و عروج کنید و این زنجیرهاى علایق دنیوى را پاره کنید که عقب ماندن از این قافله و غفلت ورزیدن از این کاروان، بسى حسرت آور و تأسف بار است. بشتابید و این جسم بى ارزشِ مادى را براى رضاى دوست به خودش عرضه کنید. خداوندا! به حق محمد و آل محمد(ص) ما را در جوار رحمت واسعه ‏ات جاى ده و از گناهانمان به لطف و کَرم خویش درگذر. عبد عاصى خداوند، رضا وهابى؛ ۱/۱۱/۶۵[۱]


پانویس

  1. پایگاه اطلاع رسانی سرداران و 3000 شهید استان قزوین


رده‌ها