شهید غضنفر آذرخش: تفاوت بین نسخه‌ها

از دانش‌نامه فرهنگ ایثار , جهاد و شهادت
پرش به: ناوبری، جستجو
سطر ۴: سطر ۴:
 
نام مادر  افروز
 
نام مادر  افروز
 
محل شهادت شلمچه
 
محل شهادت شلمچه
محل تولد بوئین زهرا – شال  تاریخ تولد ۱۳۴۳/۰۹/۱۵
+
محل تولد بوئین زهرا – شال  تاریخ تولد [[۱۳۴۳/۰۹/۱۵]]
محل شهادت شلمچه                      شهادت ۱۳۶۶/۰۱/۲۲
+
محل شهادت شلمچه                      شهادت [[۱۳۶۶/۰۱/۲۲]]
 
استان محل شهادت خوزستان شهر محل شهادت خرمشهر
 
استان محل شهادت خوزستان شهر محل شهادت خرمشهر
 
وضعیت تاهل متاهل درجه نظامی
 
وضعیت تاهل متاهل درجه نظامی
سطر ۱۴: سطر ۱۴:
 
مزار شهید قزوین - بوئین زهرا - شال
 
مزار شهید قزوین - بوئین زهرا - شال
 
==زندگي نامه==
 
==زندگي نامه==
آذرخش، غضنفر: پانزدهم آذر ۱۳۴۳، در روستای شال از توابع شهر بوئین‌زهرا به دنیا آمد. پدرش عباس، کارگر حمام بود و مادرش افروز نام داشت. تا پایان دوره راهنمایی درس خواند. کارمند کارخانه چینی‌سازی بود. سال ۱۳۶۱ ازدواج کرد وصاحب یک پسر و یک دختر شد. به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. بیست و دوم فروردین ۱۳۶۶، در شلمچه به شهادت رسید. پیکرش مدت‌ها در منطقه برجا ماند و سال ۱۳۷۴پس از تفحص در گلزار شهدای زادگاهش به خاک سپرده شد.
+
آذرخش، غضنفر: پانزدهم آذر ۱۳۴۳، در روستای شال از توابع شهر بوئین‌زهرا به دنیا آمد. پدرش عباس، کارگر حمام بود و مادرش افروز نام داشت. تا پایان دوره راهنمایی درس خواند. کارمند کارخانه چینی‌سازی بود. سال ۱۳۶۱ ازدواج کرد وصاحب یک پسر و یک دختر شد. به عنوان [[بسیجی]] در [[جبهه]] حضور یافت. بیست و دوم فروردین ۱۳۶۶، در [[شلمچه]] به شهادت رسید. پیکرش مدت‌ها در منطقه برجا ماند و سال ۱۳۷۴پس از تفحص در گلزار شهدای زادگاهش به خاک سپرده شد.
  
  
 
==وصیت‌نامه==
 
==وصیت‌نامه==
شهید، غضنفر آذرخش: خدایا! نمى ‏دانم چگونه شروع کنم و از کجا بگویم. بغض گلویم را مى‏ فشارد. خدایا! مى‏ دانى که چه مى‏ کشم؟ پندارى چون شمع، آب مى‏شوم. از مُردن نمى‏ هراسم؛ اما مى ‏ترسم بعد از ما ایمان را از بین ببرند و اگر بسوزیم هم که روشنایى مى رود و جاى خود را دوباره به ظلمت مى‏سپارد. پس چه باید کرد؟ از یک سو باید شهید شویم، تا فردا بماند و هم باید بمانیم، تا فردا شهید نشود! عجب دردى؟ چه مى‏شد امروز شهید مى‏ شدیم و فردا زنده مى‏ گشتیم، تا دوباره شهید شویم؟ خدایا! بارالها! پروردگارا! معبودا! مولایم! منِ ضعیف و ناتوان ـ که تحمّل درد اصابت یک ترکش کوچک را به پایم نداشتم ـ چگونه تحمل عذاب تو را بکنم؟ معشوقا! مرا ببخش و از گناهانم درگذر. تو کریم و رحیم هستى. خدایا! دوست دارم مانند مولایم على(ع) فرقم را بشکافند. دوست دارم مانند حسین(ع) سرم را از بدنم جدا سازند. دوست دارم دستهایم را مانند دستهاى علمدار کربلا، قطع کنند تا در کمال فشار و آزار دشمنان اسلام، شهید شده و آنان ببینند که اگر فرقم را بشکافند، سرم را جدا ساخته، دستهایم را قطع کنند و بدنم را پاره پاره نمایند، حتماً بدانند که یک چیز را نمى‏ توانند از من بگیرند و آن ایمان است؛ هدف است؛ عشق به الله است؛ عشق به اسلام و انقلاب و امام امت است. سلام بر تو اى حسین(ع)! اى آموزگار ایثار و شهادت! اى یادگار خاتم پیامبران(ص)! اى پسر على(ع)! اى جگرگوشه فاطمه(س)! اى اسوه مظلومیت در طول تاریخ! سلام بر تو و مسلمانان مکتبت؛ بر شهیدان همیشه شاهدت؛ سلام بر آنان که با سرخى خون خویش راه تو را تداوم بخشیده، در راه تو، به درجه ی شهادت نایل گشته ‏اند. اى خواهران و برادران! گواه باشید که من بعد از گذشتن هزار و اندى سال به نداى حسین زمانم لبیک گفته، دین او را یارى نمودم. اى زبان و اى قلم! گواه باش که من در سالهاى ۵۹،۶۰، ۶۲ و ۶۵ جهت مبارزه در این جنگ ناخواسته به جبهه عزیمت نموده و تا آنجا که خدایم یارى کرد، سهمم را نسبت به این نبرد ادا نمودم. به نداى «هَل مِنْ ناصر یَنصُرنى» حسین(ع) که در دشت کربلا و در آسمان نیلگون طنین انداز بود، لبیک گفته، جان ناقابلم را در رکاب فرزند برومندش ـ روح الله ـ نثار کرده، به درگاه خداوند هدیه نمودم و در این حال مى‏ گویم: اگر دین محمد(ص) با خون من برجا مى‏ ماند، پس اى گلوله‏ هاى داغ! مرا در بر گیرید و به دیار عاشقان پروازم دهید و از این قفسِ چون زندان، آزادم سازید، تا همانند مرغى سبکبال بر آسمانها پرواز نمایم که تنها آرزویم رسیدن به خداست. اى دنیا! بدان که شهادتم را بر سینه ی تاریخ خواهم کوبید. من فرزند اسلام هستم و آموزگارم حسین(ع) است. آن قدر مى‏ جنگم که چنانچه خداوند خواست، به آرزویم ـ که همان شهادت است ـ دست یابم. آرى! شهادت، افتخار محمد(ص) و امت اوست. امت محمد(ص) را چه باک از شهادت که خود تولدى نوین است. اى راهیان ره سرخ شهادت! و اى رهروان حسینى! اى شکوفه‏ هاى باغ رسالت و اى سرخ جامگان! شما عزیزان رفتید و بار مسؤولیت انقلاب را بر دوش ما نهادید. من هم راهى گشته و این امانت را به امت حزب الله مى‏ سپارم. شما اى عزیزان حزب الله! فرصت را غنیمت دانید که فردا دیر است. عَلَم مبارزه بر دوش گرفته، در راه حسین(ع) و به رهبرى امام خمینى ـ ـ به پیش روید. بروید تا به شفاعت رسیده و روز قیامت در برابر امام على(ع) و یازده فرزندش، سرافراز باشید. پدر و مادر عزیزم! شما را خیلى دوست دارم؛ لیکن خدا و اسلام را بیش از شما دوست دارم. پدرخوبم! در زندگى برایم بسیار زحمت کشیدید و من به شما بسیار زحمت داده‏ ام؛ پس مرا حلال کنید. امیدوارم که جانم در راه خدا و اسلام فدا شود. پدرم! بدان و آگاه باش که فرزندت، هرگز از فرمان باری تعالى سر باز نزد. مادر مهربان و عزیزم! من به وجود تو -مادر خوبم- افتخار مى‏ کنم، که مرا در دامن پاک و مقدست پروراندى و قامتت را چون سرو، راست نگاه داشتی. ...و اما شما برادران عزیزم! فراموش نکنید که بالاخره روزى دنیا به آخر مى‏ رسد؛ سعى کنید که به دنیا دل نبندید و خود را مهیاى سفر آخرت کنید. اسلحه‏ ام را زمین نگذارید و راه مرا ادامه دهید، که اطمینان دارم ادامه خواهید داد. ...و اما سخنى با شریک زندگیم: همسر عزیزم! با سلام به خدمت تو عزیز بزرگوارم، که وجودت در این دنیا موجب سربلندى من بود؛ به داشتن همچون تویی افتخار مى‏ کنم، که عفت و انسانیت تو به وسعت همه ی آسمان ها بود و مادرى که آغوش پُر محبتش براى فرزندانم به پهناى همه ی عالم است. همسر عزیزم! مانند کوه استوار و مقاوم باش! عزیزم! امیدوارم که در طول این چند سال زندگى، اگر در مواردى تُندى کردم به بزرگوارى خودت مرا ببخشى. عزیزم! خدا از تو راضى باشد؛ چون من از تو راضى هستم. همسرم! تو رنج زیاد کشیده ‏اى؛ از دست دادن مادر عزیزت؛ شهادت برادرت؛ امیدوارم مانند حضرت زینب(س) مقاوم باشى. عزیزم! فرزندان خوب و قشنگم را به تو مى‏ سپارم؛ در تربیت آنها کوشا باش و هدف پدرشان را براى آنان بازگو کن. همسرم! افتخارکن و به خود ببال. فرزندانم نسیبه خانم و آقا حامد را لباس شادى بپوشان تا باشد ان شاء الله در بهشت برین کنار هم قرار گیریم. آمین ۱ (۱۰۰۱۴۵۳) والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته غضنفر آذرخش
+
[[شهید غضنفر آذرخش]]: خدایا! نمى ‏دانم چگونه شروع کنم و از کجا بگویم. بغض گلویم را مى‏ فشارد. خدایا! مى‏ دانى که چه مى‏ کشم؟ پندارى چون شمع، آب مى‏شوم. از مُردن نمى‏ هراسم؛ اما مى ‏ترسم بعد از ما ایمان را از بین ببرند و اگر بسوزیم هم که روشنایى مى رود و جاى خود را دوباره به ظلمت مى‏سپارد. پس چه باید کرد؟ از یک سو باید شهید شویم، تا فردا بماند و هم باید بمانیم، تا فردا شهید نشود! عجب دردى؟ چه مى‏شد امروز شهید مى‏ شدیم و فردا زنده مى‏ گشتیم، تا دوباره شهید شویم؟ خدایا! بارالها! پروردگارا! معبودا! مولایم! منِ ضعیف و ناتوان ـ که تحمّل درد اصابت یک [[ترکش]] کوچک را به پایم نداشتم ـ چگونه تحمل عذاب تو را بکنم؟ معشوقا! مرا ببخش و از گناهانم درگذر. تو کریم و رحیم هستى. خدایا! دوست دارم مانند مولایم على(ع) فرقم را بشکافند. دوست دارم مانند حسین(ع) سرم را از بدنم جدا سازند. دوست دارم دستهایم را مانند دستهاى علمدار [[کربلا]]، قطع کنند تا در کمال فشار و آزار دشمنان اسلام، شهید شده و آنان ببینند که اگر فرقم را بشکافند، سرم را جدا ساخته، دستهایم را قطع کنند و بدنم را پاره پاره نمایند، حتماً بدانند که یک چیز را نمى‏ توانند از من بگیرند و آن ایمان است؛ هدف است؛ عشق به الله است؛ عشق به اسلام و انقلاب و امام امت است. سلام بر تو اى حسین(ع)! اى آموزگار ایثار و شهادت! اى یادگار خاتم پیامبران(ص)! اى پسر على(ع)! اى جگرگوشه فاطمه(س)! اى اسوه مظلومیت در طول تاریخ! سلام بر تو و مسلمانان مکتبت؛ بر شهیدان همیشه شاهدت؛ سلام بر آنان که با سرخى خون خویش راه تو را تداوم بخشیده، در راه تو، به درجه ی شهادت نایل گشته ‏اند. اى خواهران و برادران! گواه باشید که من بعد از گذشتن هزار و اندى سال به نداى حسین زمانم لبیک گفته، دین او را یارى نمودم. اى زبان و اى قلم! گواه باش که من در سالهاى ۵۹،۶۰، ۶۲ و ۶۵ جهت مبارزه در این جنگ ناخواسته به جبهه عزیمت نموده و تا آنجا که خدایم یارى کرد، سهمم را نسبت به این نبرد ادا نمودم. به نداى «هَل مِنْ ناصر یَنصُرنى» حسین(ع) که در دشت کربلا و در آسمان نیلگون طنین انداز بود، لبیک گفته، جان ناقابلم را در رکاب فرزند برومندش ـ روح الله ـ نثار کرده، به درگاه خداوند هدیه نمودم و در این حال مى‏ گویم: اگر دین محمد(ص) با خون من برجا مى‏ ماند، پس اى گلوله‏ هاى داغ! مرا در بر گیرید و به دیار عاشقان پروازم دهید و از این قفسِ چون زندان، آزادم سازید، تا همانند مرغى سبکبال بر آسمانها پرواز نمایم که تنها آرزویم رسیدن به خداست. اى دنیا! بدان که شهادتم را بر سینه ی تاریخ خواهم کوبید. من فرزند اسلام هستم و آموزگارم حسین(ع) است. آن قدر مى‏ جنگم که چنانچه خداوند خواست، به آرزویم ـ که همان شهادت است ـ دست یابم. آرى! شهادت، افتخار محمد(ص) و امت اوست. امت محمد(ص) را چه باک از شهادت که خود تولدى نوین است. اى راهیان ره سرخ شهادت! و اى رهروان حسینى! اى شکوفه‏ هاى باغ رسالت و اى سرخ جامگان! شما عزیزان رفتید و بار مسؤولیت انقلاب را بر دوش ما نهادید. من هم راهى گشته و این امانت را به امت حزب الله مى‏ سپارم. شما اى عزیزان حزب الله! فرصت را غنیمت دانید که فردا دیر است. عَلَم مبارزه بر دوش گرفته، در راه حسین(ع) و به رهبرى [[امام خمینى]] ـ ـ به پیش روید. بروید تا به شفاعت رسیده و روز قیامت در برابر [[امام على]](ع) و یازده فرزندش، سرافراز باشید. پدر و مادر عزیزم! شما را خیلى دوست دارم؛ لیکن خدا و اسلام را بیش از شما دوست دارم. پدرخوبم! در زندگى برایم بسیار زحمت کشیدید و من به شما بسیار زحمت داده‏ ام؛ پس مرا حلال کنید. امیدوارم که جانم در راه خدا و اسلام فدا شود. پدرم! بدان و آگاه باش که فرزندت، هرگز از فرمان باری تعالى سر باز نزد. مادر مهربان و عزیزم! من به وجود تو -مادر خوبم- افتخار مى‏ کنم، که مرا در دامن پاک و مقدست پروراندى و قامتت را چون سرو، راست نگاه داشتی. ...و اما شما برادران عزیزم! فراموش نکنید که بالاخره روزى دنیا به آخر مى‏ رسد؛ سعى کنید که به دنیا دل نبندید و خود را مهیاى سفر آخرت کنید. اسلحه‏ ام را زمین نگذارید و راه مرا ادامه دهید، که اطمینان دارم ادامه خواهید داد. ...و اما سخنى با شریک زندگیم: همسر عزیزم! با سلام به خدمت تو عزیز بزرگوارم، که وجودت در این دنیا موجب سربلندى من بود؛ به داشتن همچون تویی افتخار مى‏ کنم، که عفت و انسانیت تو به وسعت همه ی آسمان ها بود و مادرى که آغوش پُر محبتش براى فرزندانم به پهناى همه ی عالم است. همسر عزیزم! مانند کوه استوار و مقاوم باش! عزیزم! امیدوارم که در طول این چند سال زندگى، اگر در مواردى تُندى کردم به بزرگوارى خودت مرا ببخشى. عزیزم! خدا از تو راضى باشد؛ چون من از تو راضى هستم. همسرم! تو رنج زیاد کشیده ‏اى؛ از دست دادن مادر عزیزت؛ شهادت برادرت؛ امیدوارم مانند حضرت زینب(س) مقاوم باشى. عزیزم! فرزندان خوب و قشنگم را به تو مى‏ سپارم؛ در تربیت آنها کوشا باش و هدف پدرشان را براى آنان بازگو کن. همسرم! افتخارکن و به خود ببال. فرزندانم نسیبه خانم و آقا حامد را لباس شادى بپوشان تا باشد ان شاء الله در بهشت برین کنار هم قرار گیریم. آمین ۱ (۱۰۰۱۴۵۳) والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته غضنفر آذرخش
  
 
پایگاه اطلاع رسانی سرداران و 3000 شهید استان قزوین
 
پایگاه اطلاع رسانی سرداران و 3000 شهید استان قزوین
 
http://khatesorkh.ir/index.php?martyr_id=2350
 
http://khatesorkh.ir/index.php?martyr_id=2350

نسخهٔ ‏۱۴ آبان ۱۳۹۸، ساعت ۲۲:۵۰

نام غضنفر آذرخش نام پدر عباس نام مادر افروز محل شهادت شلمچه محل تولد بوئین زهرا – شال تاریخ تولد ۱۳۴۳/۰۹/۱۵ محل شهادت شلمچه شهادت ۱۳۶۶/۰۱/۲۲ استان محل شهادت خوزستان شهر محل شهادت خرمشهر وضعیت تاهل متاهل درجه نظامی تعداد پسر ۱ تعداد دختر ۱ تحصیلات سوم راهنمائی رشته - عملیات سال تفحص 1374 محل کار بنیاد تحت پوشش مزار شهید قزوین - بوئین زهرا - شال

زندگي نامه

آذرخش، غضنفر: پانزدهم آذر ۱۳۴۳، در روستای شال از توابع شهر بوئین‌زهرا به دنیا آمد. پدرش عباس، کارگر حمام بود و مادرش افروز نام داشت. تا پایان دوره راهنمایی درس خواند. کارمند کارخانه چینی‌سازی بود. سال ۱۳۶۱ ازدواج کرد وصاحب یک پسر و یک دختر شد. به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. بیست و دوم فروردین ۱۳۶۶، در شلمچه به شهادت رسید. پیکرش مدت‌ها در منطقه برجا ماند و سال ۱۳۷۴پس از تفحص در گلزار شهدای زادگاهش به خاک سپرده شد.


وصیت‌نامه

شهید غضنفر آذرخش: خدایا! نمى ‏دانم چگونه شروع کنم و از کجا بگویم. بغض گلویم را مى‏ فشارد. خدایا! مى‏ دانى که چه مى‏ کشم؟ پندارى چون شمع، آب مى‏شوم. از مُردن نمى‏ هراسم؛ اما مى ‏ترسم بعد از ما ایمان را از بین ببرند و اگر بسوزیم هم که روشنایى مى رود و جاى خود را دوباره به ظلمت مى‏سپارد. پس چه باید کرد؟ از یک سو باید شهید شویم، تا فردا بماند و هم باید بمانیم، تا فردا شهید نشود! عجب دردى؟ چه مى‏شد امروز شهید مى‏ شدیم و فردا زنده مى‏ گشتیم، تا دوباره شهید شویم؟ خدایا! بارالها! پروردگارا! معبودا! مولایم! منِ ضعیف و ناتوان ـ که تحمّل درد اصابت یک ترکش کوچک را به پایم نداشتم ـ چگونه تحمل عذاب تو را بکنم؟ معشوقا! مرا ببخش و از گناهانم درگذر. تو کریم و رحیم هستى. خدایا! دوست دارم مانند مولایم على(ع) فرقم را بشکافند. دوست دارم مانند حسین(ع) سرم را از بدنم جدا سازند. دوست دارم دستهایم را مانند دستهاى علمدار کربلا، قطع کنند تا در کمال فشار و آزار دشمنان اسلام، شهید شده و آنان ببینند که اگر فرقم را بشکافند، سرم را جدا ساخته، دستهایم را قطع کنند و بدنم را پاره پاره نمایند، حتماً بدانند که یک چیز را نمى‏ توانند از من بگیرند و آن ایمان است؛ هدف است؛ عشق به الله است؛ عشق به اسلام و انقلاب و امام امت است. سلام بر تو اى حسین(ع)! اى آموزگار ایثار و شهادت! اى یادگار خاتم پیامبران(ص)! اى پسر على(ع)! اى جگرگوشه فاطمه(س)! اى اسوه مظلومیت در طول تاریخ! سلام بر تو و مسلمانان مکتبت؛ بر شهیدان همیشه شاهدت؛ سلام بر آنان که با سرخى خون خویش راه تو را تداوم بخشیده، در راه تو، به درجه ی شهادت نایل گشته ‏اند. اى خواهران و برادران! گواه باشید که من بعد از گذشتن هزار و اندى سال به نداى حسین زمانم لبیک گفته، دین او را یارى نمودم. اى زبان و اى قلم! گواه باش که من در سالهاى ۵۹،۶۰، ۶۲ و ۶۵ جهت مبارزه در این جنگ ناخواسته به جبهه عزیمت نموده و تا آنجا که خدایم یارى کرد، سهمم را نسبت به این نبرد ادا نمودم. به نداى «هَل مِنْ ناصر یَنصُرنى» حسین(ع) که در دشت کربلا و در آسمان نیلگون طنین انداز بود، لبیک گفته، جان ناقابلم را در رکاب فرزند برومندش ـ روح الله ـ نثار کرده، به درگاه خداوند هدیه نمودم و در این حال مى‏ گویم: اگر دین محمد(ص) با خون من برجا مى‏ ماند، پس اى گلوله‏ هاى داغ! مرا در بر گیرید و به دیار عاشقان پروازم دهید و از این قفسِ چون زندان، آزادم سازید، تا همانند مرغى سبکبال بر آسمانها پرواز نمایم که تنها آرزویم رسیدن به خداست. اى دنیا! بدان که شهادتم را بر سینه ی تاریخ خواهم کوبید. من فرزند اسلام هستم و آموزگارم حسین(ع) است. آن قدر مى‏ جنگم که چنانچه خداوند خواست، به آرزویم ـ که همان شهادت است ـ دست یابم. آرى! شهادت، افتخار محمد(ص) و امت اوست. امت محمد(ص) را چه باک از شهادت که خود تولدى نوین است. اى راهیان ره سرخ شهادت! و اى رهروان حسینى! اى شکوفه‏ هاى باغ رسالت و اى سرخ جامگان! شما عزیزان رفتید و بار مسؤولیت انقلاب را بر دوش ما نهادید. من هم راهى گشته و این امانت را به امت حزب الله مى‏ سپارم. شما اى عزیزان حزب الله! فرصت را غنیمت دانید که فردا دیر است. عَلَم مبارزه بر دوش گرفته، در راه حسین(ع) و به رهبرى امام خمینى ـ ـ به پیش روید. بروید تا به شفاعت رسیده و روز قیامت در برابر امام على(ع) و یازده فرزندش، سرافراز باشید. پدر و مادر عزیزم! شما را خیلى دوست دارم؛ لیکن خدا و اسلام را بیش از شما دوست دارم. پدرخوبم! در زندگى برایم بسیار زحمت کشیدید و من به شما بسیار زحمت داده‏ ام؛ پس مرا حلال کنید. امیدوارم که جانم در راه خدا و اسلام فدا شود. پدرم! بدان و آگاه باش که فرزندت، هرگز از فرمان باری تعالى سر باز نزد. مادر مهربان و عزیزم! من به وجود تو -مادر خوبم- افتخار مى‏ کنم، که مرا در دامن پاک و مقدست پروراندى و قامتت را چون سرو، راست نگاه داشتی. ...و اما شما برادران عزیزم! فراموش نکنید که بالاخره روزى دنیا به آخر مى‏ رسد؛ سعى کنید که به دنیا دل نبندید و خود را مهیاى سفر آخرت کنید. اسلحه‏ ام را زمین نگذارید و راه مرا ادامه دهید، که اطمینان دارم ادامه خواهید داد. ...و اما سخنى با شریک زندگیم: همسر عزیزم! با سلام به خدمت تو عزیز بزرگوارم، که وجودت در این دنیا موجب سربلندى من بود؛ به داشتن همچون تویی افتخار مى‏ کنم، که عفت و انسانیت تو به وسعت همه ی آسمان ها بود و مادرى که آغوش پُر محبتش براى فرزندانم به پهناى همه ی عالم است. همسر عزیزم! مانند کوه استوار و مقاوم باش! عزیزم! امیدوارم که در طول این چند سال زندگى، اگر در مواردى تُندى کردم به بزرگوارى خودت مرا ببخشى. عزیزم! خدا از تو راضى باشد؛ چون من از تو راضى هستم. همسرم! تو رنج زیاد کشیده ‏اى؛ از دست دادن مادر عزیزت؛ شهادت برادرت؛ امیدوارم مانند حضرت زینب(س) مقاوم باشى. عزیزم! فرزندان خوب و قشنگم را به تو مى‏ سپارم؛ در تربیت آنها کوشا باش و هدف پدرشان را براى آنان بازگو کن. همسرم! افتخارکن و به خود ببال. فرزندانم نسیبه خانم و آقا حامد را لباس شادى بپوشان تا باشد ان شاء الله در بهشت برین کنار هم قرار گیریم. آمین ۱ (۱۰۰۱۴۵۳) والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته غضنفر آذرخش

پایگاه اطلاع رسانی سرداران و 3000 شهید استان قزوین http://khatesorkh.ir/index.php?martyr_id=2350