شهید عین الله حبیب زاده اردبیلی: تفاوت بین نسخه‌ها

از دانش‌نامه فرهنگ ایثار , جهاد و شهادت
پرش به: ناوبری، جستجو
(زندگینامه:)
(زندگینامه:)
سطر ۹۲: سطر ۹۲:
  
 
خواهر شهید می گوید: وقتی پول توجیبی زیادی به او می دادند آن را در تاقچه می گذاشت وکم کم استفاده می کرد ومی گفت: شاید کم بیاید ودیگر اعضای خانواده نتواند استفاده کند وخداوند راضی به این کار نیست واین را برای کسی که ندارد نگه می دارم تا او استفاده کند.
 
خواهر شهید می گوید: وقتی پول توجیبی زیادی به او می دادند آن را در تاقچه می گذاشت وکم کم استفاده می کرد ومی گفت: شاید کم بیاید ودیگر اعضای خانواده نتواند استفاده کند وخداوند راضی به این کار نیست واین را برای کسی که ندارد نگه می دارم تا او استفاده کند.
خواهرش می گوید: زمان شهادتش تشنه بود ودر قمقمه اش جرعه ای آب داشته که دوستش می گوید من تشنه ام واو قمقمه اش را به دوستش می دهد.
+
خواهرش می گوید: زمان شهادتش تشنه بود ودر قمقمه اش جرعه ای آب داشته که دوستش می گوید من تشنه ام واو قمقمه اش را به دوستش می دهد.
  
  

نسخهٔ ‏۶ بهمن ۱۳۹۸، ساعت ۲۰:۴۸

تاریخ تولد:1340/10/26

تاریخ شهادت: 1360/02/04

محل شهادت: نامشخص

محل آرامگاه:اردبیل - بهشت فاطمه


زندگینامه:

شهید عین اله حبیب زاده در سال 1340/10/26 در شهر اردبیل بدنیا امد، نام پدرش عبدالحسین ونام مادرش مینا طهماسبی بود. کوچکترین فرزند خانواده بود. شهید دوره ی ایتدائی را در مدرسه پهلوی سابق وراهنمایی هفتان ودوره ی دبیرستان را در جهان علوم سابق گذرانده است ورشته ی تحصیلی شهید ریاضی فیزیک بوده است.


خواهر شهید می گوید: خانواده ما یک خانواده مذهبی وسنتی بود و یادم نمی اید که پدرم نماز را قضا کرده و یا نماز ظهر وشام را به جماعت نخوانده باشد. چون شهید از همه ی ما کوچک بود وپدر ومادرم او را خیلی دوست داشتند وما هم به او حسودی می کردیم.


خواهر شهید می گوید: مادرم برای ما گفته بود که قبل از اینکه عین الله (شهید) بدنیا بیایند در خواب دیده بود که سیدی که در سر امامه داشت آمد ویک هد یه روی تاقچه خانمان گذاشت ورفت، از روی این اتفاق20 سال گذشت تا این که عین الله شهید شد و این خواب آمد جلوی چشمم ویاد آن سیدی افتادم که هدیه ای برایم آورده بود. خواهر شهید می گوید: وقتی عین اله متولد شده بود مادرم خوابی را که دیده بود برایمان تعریف کرد که قبر امام حسین(ع) را زیارت می کنم، رفتیم نزدیکتر دیدم قبر حضرت با گرد وغبار پوشیده شده است وقفل ورودی زنگ زده است.



در خواب گفته بود به مجتهدین بگویید اعلام جهاد کنند تا از جانهایمان قربانی دهیم، قفل زیارتگاه زنگ زده است. این واقعه ماند تا زمانی که عین الله شهید شد وبرادرانمان به مادرمان گفتند یادت هست این خاطره را برایمان گفته بودید تا ما از جانهایمان قربانی دهیم، پس ناراحت نباش. در زمان کودکی شهید وضیعت اقتصادی خانواده شان زیر متوسط بود ودر این دوره شهید با مرحوم یحیی زارع همبازی بوده است وضیعت تحصیلی شهید خیلی خوب بود.



خواهر شهید می گوید: روزی عین اله با سرولباس خاکی آمد گفتم: این چه وضیعی است گفت پدرمان پیر شده است وخواهر انمان هم بزرگ شده اند باید من کمک خرج خانواده باشم، شهید گاهی هم کار می کرد. شهید زمانی که سال سوم دبیرستان بود آرزوی داشت شهید شود.



وقتی تنها می شد گریه می کرد وچند باری مادرم او را در این حال دیده بود وبه من گفته که می دانم او شهید خواهد شد وپاهایش به خون خودش آغشته خواهد شد.


روابط شهید با والدین خیلی خوب بود ودر زمان جنگ که مدرسه ها بسته می شد و جاهای مختلف را مردم آتش می زدند، شهید برای رفع نگرانی پدرومادرش زودتر خود را به خانه می رساند تا پدر ومادرش نگران نباشند در زمان جنگ وقتی شب ها کار داشت عصر می آمد ومی گفت که من شب نخواهم آمد، شهید با برادران وخواهران خود خیلی خوب رابطه داشت ودر کارهای بنایی وکارگری که برای خانواده پیش می آمد وهمیشه پیش قدم بود.



شهید با بچه های محل هم رابطه خوبی داشت، برای بچه های محل کتابخانه زده بود که همسایگان او را سردسته بچه های محل وشهیدان می دانستند.

شهید از نظر سیاسی پیر وانقلاب ورهبری بود ودر راهپیمائیها ودر مراسم مذهبی مساجد هم شرکت می کرد.


خواهر شهید می گوید: برای بچه های محل وحتی خودم الگو بود تا جایی که من نماز خواندن را از او یاد گرفته ام. در سالهای 1359-1360 گروه های زیادی در محله ها فعالیت داشتند ولی بیشتر بچه محل ها بدنبال او بودند. بعد از شهادت برادرم، دوستانش در خانه مان پیمان بستند که بدنبال او بروند ووارد سپاه شوند. از جمله ( شهید حسین گنجگاهی – شهید محمد رضا رحیمی)



شهید عین اله حبیب زاده پس از اخذ دیپلم، راهی خدمت سربازی می شود وپس از سه ماه آموزش به سرپل ذهاب اعزا م شده ودر انجا به شهادت می رسد. شهید در دوران جوانی با تمام شهدای محله پیرزرگر رابطه داشت وبا هم به مسجد وپایگاه می رفتند ومشترکات زیادی داشتند. به همت شهید پایگاه شهید باهنر ساخته شد وکتابخانه ی محله را دائر کردند.وقتی شهید به سربازی رفت، شهید حسین گنجگاهی مسئولیت او را ادامه داد.


خواهر شهید در ادامه می گوید: یک تابستان امام خمینی (ره) گفته بود که پنج روز روزه بگیرید. مادرم گفت چون تابستان است وهوا گرم است روزه نگیر ولی او قبول نکرد. شهید یک میز تحریر داشت که در تمام پایه های آن آیات قران نوشته بود.


شهید از اوایل انقلاب در فعالیت های سیاسی ومذهبی مانند راهپیمائیها وتظاهرات شرکت می کرد. شهید از قبل از جبهه رفتن فعالیت های پشت جبهه نیز داشته است. شهید می گفت: اگر من شهید شدم گریه نکنید آدم بهتر است در رختخواب نمیرد ومانند امام حسین(ع) در راه وطن وخاک شهید شود.


شهید حبیب زاده به خانواده توصیه کرده است، پس از شهادت من نگذارید مادرش گریه کند، برای حضرت فاطمه (س) قران بخواند که این وصیت به مادرم وخواهرم است همه آرزوی من شهادت است. با توجه به اینکه شهید فرزند کوچک خانواده بود مادرش خیلی وابسته به ایشان بود، خواهر شهید می گوید: ما پس از شهادت برادرم نگران مادرم بودیم، ولی برای ما معجزه بود که ما برخوردی کرد که ما همه متعجب شدیم ویاد خواب دوران قبل از تولد شهید افتاده بود، زمانی که عین الهه شهید شد مادرم گفتم: هیچ کدامتان گریه نکنید، خواسته اوبود، و اوبه ارزویش رسید. مانند حضرت زهرا درب خانه ام را نسوزانده ویا خودم را دست بسته به اسارت نبرده اند یک فرزندم شهید شده که آن را خداوند قبول کند. ناراحت نشوید، در سنگرش خودم خواهم خوابید و پرچم خونینش را خودم بردوش می کشم. به آرزوهایش رسیده است. خدا رحمت کند، مرحوم شیخ سعید هنگام مجلس ترحیم برادرم در منبر از شجاعت مادرم تعریف کرده بود.



دوستان شهید عین اله می گوید زمانی که عین اله به شهادت رسید با خونی که از گلوی او فوران می کرد صدای الله اکبر شنیده می شد. از خصوصیات عمده شهید در دوره جوانی مهربانی شهید بود. خواهر شهید می گوید: خیلی زیاد او را در خواب می بینم یکبار که در خواب او را می دیدم می دانستم که شهید شده واگر بیدار شوم او را نخواهم دید.


بعد از شهادتش کتابخانه مسجد را بنام او کرده اند برای اینکه با پول توجیبی خودش از کارگری جمع کرده بود وکتابخانه مسجد را دایر کرده بود.


خواهر شهید می گوید: یکبار او را دیدم که در صحن حضرت علی (ع) بود ولی زاویه دیدمن از پشت سر حضرت بود ولی برادرم جلوی او نشسته بود، من نمی توانستم جلوی بروم به خودم جرأت داده ودو، سه قدم جلو رفتم، دیدم برادرم گفت: آقا خواهرانم هم راضی نمی شدند، من تا حالا هم معنی این را نفهمیدم که همه را راضی می کردند ویا رضایت خداوند در گرو رضایت دیگران است ولی این سرنخی بود در مورد رضایت. خواهر شهید در یکی از خاطراتش می گوید: با شاعر مرحوم منعم اردبیلی فامیل بودیم واو از بچگی به خانه ما می آمد وبا عین ا.. رابطه خوبی داشت وهمیشه ا و را بغل می کرد و ما حسادت می کردیم روزی که خبر شهادتی عین اله را به مادادند، همان شب به خانه ما آمد وشروع به صحبت کرد، ایشان از حکمت وعرفان در قالب طنز می گفت، عرفان وطنز او درشأن شهید چنان بود که ما از خنده روده بر شدیم واین در حالی بود که جنازه را دفن نکرده بودیم. با کلمات او به پرواز درآمده بودیم. وقتی خداحافظی کرد، باز آن فضای غم به خانه ما آمد.



خواهر شهید می گوید: روح الله برادر بزرگم نقل می کند که زمان اعزام او چند تن از دوستان شهید گفتند، چون پدر ومادر تو پیر شده اند می توانم تو را اینجا نگه داریم. تا درآشپزخانه کار کنی ولی او رد کرد و به ما گفت: پس یک روسری هم برای من بخرید تا من در اینجا بمانم. من برای ماندن درآشپزخانه اینجا نیامده ام من سربازم.


خواهر شهید می گوید: وقتی پول توجیبی زیادی به او می دادند آن را در تاقچه می گذاشت وکم کم استفاده می کرد ومی گفت: شاید کم بیاید ودیگر اعضای خانواده نتواند استفاده کند وخداوند راضی به این کار نیست واین را برای کسی که ندارد نگه می دارم تا او استفاده کند. خواهرش می گوید: زمان شهادتش تشنه بود ودر قمقمه اش جرعه ای آب داشته که دوستش می گوید من تشنه ام واو قمقمه اش را به دوستش می دهد.


یگان اعزامی شهید ارتش بود واز طرف ارتش عازم سرپل ذهاب می شود. در مورخه 1360/02/03 درآن منطقه به شهادت می رسد. محل دفن شهید در گلزار بهشت فاطمه می باشد. روحش شاد ویادش گرامی

وصیت نامه:

" بسم الله الرحمن الرحیم "


" و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیا عند ربهم یرزقون "


" ای جوانان عزیز که چشم امیدم به شماست، با یک دست قرآن و با دست دیگر سلاح برگیرید و چنان باشید که قدرت تفکر علیه خود را از آنان سلب کنید " " امام خمینی "


مادرم و خواهران عزیزم نه من از علی اکبر حسین با ارزشترم و نه شما از حضرت فاطمه و حضرت زینب سلام الله علیها عزیزترید. پس امید دارم که با ناراحتی خود روح مرا آزرده نسازید. میدانم که نه تنها شما بلکه تمام مادران آرزوی خوشبختی فرزندانشان را میکنند و منی که نهایت خوشبختی و سعادت خود را در شهادت میدانستم، حالا به آرزویم رسیده ام، پس تو ای مادر و خواهرانم باید شاد باشی.


و من چند کلمه با برادران و خواهران مسلمان ایرانیم دارم و ان اینست که: ای فرزندان اسلام و ای پیروان خمینی، قدر رهبر خود را بدانید و متکی به خدا باشید، دنبال این و آن راه افتاده شعار ندهید تا رهبر در گوشه ای منزوی شود و یک عده که بر طبق هواهای نفسانی کار می کنند خودنمایی کنند، شما را به خدا دست از اتحاد بر ندارید که آرزوی ابر قدرتهای جهانخوار و کافر تفرّق شماست.


و چند کلمه ای با برادران مسئول در راس کارها دارم و آن اینست که ای مسئولان حکومتی شما هر کاری که بکنید در برابر خدا مسئول هستید.و طوری نباشید که کار شما دربست در اختیار شرک و کفر باشد و خود به فکر و خیال اینکه خدمت میکنید راحت بنشیینید. من آرزوی پیروزی اسلام بر کفر و آرزوی اینکه هیچگونه تبعیض و خللی در کارهایمان نباشد را میکنیم.

                                                                        عین الله حبیب زاده اردبیلی

1359/12/06[۱]

پانویس

  1. سایت شهدای ارتش

رده‌ها